#خاطره_ناب
🍃خواهرم...
چادرت🌱
♦️رگهایش پاره پاره شده بود
و خونریزی شدیدی داشت.
وقتی دکتر این مجروح را دید
به من گفت:
بیارش داخل اتاق عمل...
دکتر اشاره کرد که چادرم را
در بیاورم تا راحت تر بتوانم
مجروح را جابجا کنم.
مجروح به سختی گوشه ی
چادرمرا گرفت و بریده بریده
و به سختی گفت:
من دارم می روم تا تو چادرت
را در نیاوری؛ما برای این چادر
داریم می رویم...
چادرم درمشتش بودکه شهید
شد.
🔹راوی خانم موسوی
ازپرستاران زمان جنگ
🌷
https://eitaa.com/BandeParvaz