⭕️ اولین وصیت شهید#سیدمیلادمصطفوی:
اولین وصیتم این است که برادران و دوستان ، رهبر انقلاب و گل سرسبد کشورمان را تنها نگذارید و پشتوانه و حامی ایشان باشید.✅
#جان_من_رهبر_من 💚
#انتخابات
#به_عشق_رهبرم_رای_میدهم
#به_نیابت_از_شهدا_رای_میدهم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
شهید#سیدمیلادمصطفوی یک شب قبل از شهادت با حنا روی دستش نوشت یا رقیه 💔
🌷سالروز شهادتت مبارک سیدجان🌷
.
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود ...
#گفت و گریستی با پدر شهید #سیدمیلادمصطفوی❤️🩹
🍂روی موج چشمانش التهاب داشت و آغشته به پردهای از جنس غم بود با این حال چقدر حال چشمانش خوب بود انگار زیارت آنها ثواب داشت.. منتها من میترسیدم چشم در چشمش بدوزم و هزاربار نگاهم را دزدیدم تا مبادا لعاب اشک چشمانش مرا بارانی کند..
حتی میترسیدم سوال کنم، آخر تبدار عشق بود و هنوز زیر لب با او نجوا میکرد، دل به دریا زدم و از پچپچهای پدر فرزندی پرسیدم، سر به زیر انداخته بود و با دانههای گرد تسبیح یاقوتیرنگش ذکر فراق میگفت که آهی بلند کشید و گفت:
درست ۱۳ مهر سال ۹۴ بود که حول و حوش ساعت ۱۰ شب تلفن سیدمیلاد به صدا در آمد و همین تماس چند دقیقهای آغازی شد برای خداحافظی ما..
بغض از مژههای سید عباس روی گونههایش لغزید و یاد آخرین گپوگفتهای پدر و پسری کرد و ادامه داد:
مهران بودم که میلاد تماس گرفت و گفت بابا میخواهم بروم #سوریه بالاغیرتاً اجازه بده، من پارسال پیش از فوت مامان از او اجازه گرفتم تو هم اجازه بده 🙏
گفتم صبر کن تا برسم خانه با هم صحبت میکنیم.. دمدمای صبح رسیدم و بعد از نماز رفتم سر مزار مادرش بدون اینکه خبر داشته باشد او هم آمد؛ همانجا گفتم به سن و سالی رسیدی که هر کاری به صلاحت باشد را انجام دهی نیاز به اجازه نیست،
برو خدا به همراهت..💔
🌱🕊@BandeParvaz
.