باند پرواز 🕊
#حتمابخوانید 👌👌👌 🔸مرحومه معصومه بیگم خاتون آبادی مادر #شهیدبهشتی بودند. ایشان یکی از خاطرات جالب خو
📎ادامه خاطرات مادر شهید بهشتی
🔹از ۱۷ سالگی که به حوزه قم رفت از اینجا برایش خرجی میفرستادیم. سالی دو بار بیشتر به اینجا نمیآمد و آن هم سه ماه تابستان بود. تا ۲۵ سالگی ازدواج نکرد. یکی از دفعاتی که به اصفهان آمده بود، گفت، «مادر! آقایان قم میخواهند مرا زن بدهند. میخواهم از اصفهان زن بگیرم که محرک من بشود که بیشتر به شما سر بزنم.» نوه عمویم را برایش خواستگاری کردم و بعد او به قم رفت. بعد هم سالی سه ماه میآمد اصفهان، زن و بچهاش را میآورد. سه تا بچه داشتند و خانمش سر علیرضا حامله بود که پدرش فوت کرد.
آن وقتی که میخواست ازدواج کند، گفت، «شما هر دختری را پسندیدی، من همان دختر را میگیرم. من نمیروم دختر نامحرم را ببینم.» چنین اخلاقی داشت. وقتی که میرفت مسجد سخنرانی کند، دستور داده بود که یک پرده بلند بگذارند که زنها به او نگاه نکنند و او هم چشمش به زنها نیفتد.
اینطور مردی بود و وقتی هم میخواستیم برایش زن بگیریم، میگفت شما دیدید کافی است و من میپسندم. من هم رفتم و این دختر را دیدم و گفتم، «خوب است، بد نیست.» و رفتیم خواستگاری، محمد آقا گفت تا صیغه نشود من نگاه نمیکنم. روزی که صیغه را خواندند و گفتند، «بروید داماد را بیاورید.» گفت، «محارم من اینجا باشند تا من بیایم.» و عمههایش، خالههایش و خواهرانش آمدند تا او هم آمد. محمدآقا گفت که محارم من دور من باشند تا بیایم عروس را ببینم و بعداً آمد روی صندلی، پیش عروس نشست و بعد گفت، «دست مادرم درد نکند با این عروسی که انتخاب کرد.» و من هم گفتم که الهی آن قدر زنش را دوست بدارد که اصلاً به یاد من نباشد. ولی ایشان همان قدر به من علاقه داشت که به زن خودش. خیلی صفات خوب و اخلاق عالی داشت. مثلاً بچه که بود بچههای همقدش، بچههای خاله و عمهاش که همقدش بودند، میگفتند بیا بازی کنیم، ولی او نمیرفت و بیشتر به قرآن و احادیث علاقه داشت و میگفت که قرآن و علم را به من یاد بدهید. حواسش اصلاً به بازی نبود. بچهای نبود که به فکر بازی باشد.
او در گرانبهایی بود که به راه خدا نثار شد.
ادامه دارد ..
#شهیددکتربهشتی
.
باند پرواز 🕊
📎ادامه خاطرات مادر شهید بهشتی 🔹از ۱۷ سالگی که به حوزه قم رفت از اینجا برایش خرجی میفرستادیم. سالی
خدا را شکر میکنم که شهیدی داشتم در راه خدا و در راهی که آقای خمینی برگزید. از شهادتش تا چهل روز خبر نداشتم. خواهرش پنهان میکرد. رادیو و تلویزیون را از جلوی من برداشته بودند.
مرامش این بود که هفتهای یک بار به من تلفن بزند یا صبح یا ظهر و من از دخترم میپرسیدم، «مادرجان! چرا داداشت تلفن نمیزند؟» میگفت، «رفتهاند استراحت و مسافرتند.» میگفتم، «حتماً به دستور آقای خمینی به جایی رفته که تلفن نمیزند.» روز عید رفته بودم وضو بگیرم و نماز و قرآن بخوانم. روز اول ماه شوال بود. به بچهها گفتم، «پسر من در میان این ۷۲ تن بود، چون که نمیشد که یک ماه بگذرد و تلفن به من نزند. بچه من هم داخل این شهیدان بوده، شما میخواهید به من نگویید.» یکدفعه دیدم خانه را سکوت فرا گرفت. دکترها هم میگفتند که بگذارید خودشان بفهمند.
بعداً هم که فهمیدم یک مقدار بیتابی کردم و گفتم، «خدایا» به من صبر بده و ایمان مرا نگیر.
حالا که بچه من رفت، ایمان باقی بماند.»
و خدا هم صبر داد..❤️🩹
#شهیددکتربهشتی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
من شهيد بهشتي را يك فرد مجتهد, متدين, علاقمند به ملت, علاقمند به اسلام و بدرد بخور براي جامعه خودمان مي دانستم. بهشتي يك فرد نبود بهشتي يك ملت بود يراي ملت ما. من بيشتر از بيست سال است آقاي بهشتي را مي شناسم و در اين مدت حتي نديدم يك كلمه از كسي غيبت كند. بهشتي مظلوم زيست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان اسلام بود.
-آیت الله خامنه ای
#شهیددکتربهشتی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz