eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
30 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam
مشاهده در ایتا
دانلود
باند پرواز 🕊
• ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز بیست و هشتم 『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ
• ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز بیست و نهم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ شهید غلامرضا معینی ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ولادت🌱۱۳۳۸ شهادت🌱 ۷۸/۰۳/۰۳ ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ شهید عبدالمهدی کاظمی ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ولادت🌱۱۳۶۳ شهادت🌱 ۹۴/۰۹/۲۹ ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 📌امروز توفیق داریم به نیابات از دو شهید مدافع حرم و جانباز ،زیارت عاشورا بخوانیم . 🖇ان شاالله زندگینامه دو عزیز در کانال باند پرواز بارگزاری می‌شود 🖇 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️ امروز به عشقت عاشورا می‌خوانم ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️ 🖇بیست و نهم خرداد ۱۴۰۱🖇
کتاب "صبرانه" داستان روایی زندگی جانباز شهید به قلم خانم آزاده جعفری است. برای آشنایی با این شهید بزرگوار خواندن این کتاب زیبا را پیشنهاد می کنیم . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
. دکتر گفت: _باید خیلی زود و فوری عمل بشه ترکشی که توی کتفش هست پیش رفته و قلب و ریه ها را تحت فشار گذاشته نمیشه بیشتر از این خطر کرد تا الان هم بدن مقاومی داشته که تونسته تحمل کنه فردا صبح بیارین اکو بده ببینم اول قلبش عمل بشه یا ریه .. از بیمارستان‌ خارج شدیم .در طول مسیر مدام به حرفهای دکتر فکر می کردم .رضا خونسرد کنار من نشسته بود و به بیرون نگاه می کرد.غرق در افکارم بودم که دست رضا را روی شانه ام احساس کردم .سرم را به سمت او چرخاندم با همان نگاه نافذ و پر محبتش گفت _به چی فکر می کنی؟ نگران نباش ! امروز تولده محمده، نمیخوام قیافه ات این طوری باشه میخوام زحمت بکشی بری یه کیک برای امشب بگیری. راست می گفت امروز چهارم خرداد بود ..محمدم امروز سیزده ساله میشد ..به یاد سیزده سال پیش افتادم و لحظه های خوش آن روز .. آهی از ته دل کشیدم و گفتم چشم شما نگران نباش .. با خودم گفتم آخر رضا تو چقدر مهربانی ..چقدر روح بلندی داری که توی این اوضاع جسمی و شدت بیماری به فکر خوشحال کردن پسرمان هستی .. البته از رضا بعید نبود ..او را به خوبی طی این سال‌های زندگی مشترک مان شناخته بودم آرزو داشتم خلق و خوی محمد مانند پدرش شود ..صبور و آرام و مهربان..💖 آن شب جشن کوچک خانوادگی ما با آمدن مادر و خواهر برادر رضا کامل شد ؛ هر چند دلواپسی مان ، قطرات اشک پنهانی می شد که دور از چشم رضا و محمد بر گونه هایمان جاری می شد ..💔 محمد که در این شرایط جسمی پدر اصلا انتظار نداشت کسی تولدش را به یاد داشته باشد پدرش را در آغوش کشید و بوسه باران کرد ..💕 آن شب آخرین جمع خانوادگی ما بود❤️‍🔥 و آخرین شبی بود که پدر ،پسرش را در آغوش گرفت 😭 برشی از کتاب صبرانه روایتی از همسر شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz