eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
30 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹۹ بهمن‌ماه سالروز شهادت جنگ تحمیلی شهید و فرمانده قرارگاه کربلا شهید در عملیات منطقه  گرامی باد. https://eitaa.com/BandeParvaz ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌ ………‹🌹🍃࿐›………
🕊برات شهادت از کانال کمیل🕊 _بعد از چاپ کتاب ، منطقه و مخصوصاً خیلی سر زبونها افتاد. همراه با سید میلاد و چند تا از خادمین شهدا رفتیم فکه... فکه بوی می‌داد غربت عجیبی داشت. رمل گرمای سوزان بیابان فکه عجیب شبیه کربلا بود.. این حالات در رفتار سید میلاد مشهود بود که قدم در وادی مقدسی گذاشته.. پاهای برهنه‌اش گواه مدعی من بود. رسیدیم پشت کانال.. سیم خاردارها مانع عبور به کانال شد. بی اختیار زانوهامون سست شد و دیگه امان نمی‌داد. 💔تنها چیزی که مرهم دلمون بود روضه آقا سیدالشهدا علیه السلام بود، بعد از اینکه یک دل سیر گریه کردیم سید بلند شد رفت به خادم‌هایی که جلوی نرده ایستاده بودند گفت خواهش می‌کنم. من می خوام خاک این مکان مقدس رو ببوسم. اونها گفتند به هیچ وجه نمیشه. .اجازه نداریم. سید بغض کرد...بالاخره اونها رو راضی کرد وارد کانال شدیم. گفت بچه‌ها وارد که شدید کنید و از شهدا حاجت بخواهید. تا درب کانال باز شد گویی درب باز شده. بوی عجیبی آمد. لحظه‌های سنگینی بود. سیدمیلاد در در بود و فقط داد می‌زد. خاک‌ها رو بر می‌داشت و به سر و صورتش می‌کشید. با هر زحمتی سید رو از کانال آوردیم بیرون و سوار ماشین شدیم و همه تا اردوگاه فقط گریه کردند..😭😭 سید میلاد نتونست رانندگی کنه و نشست عقب و تا اردوگاه تو حال و هوای خودش بود... .
باند پرواز 🕊
. . مادر شهید #علیرضاشهبازی به گذشته برمی گردد به سال 1355 و تولد علیرضا. «بالاخره آقا علی بن موسی ا
. مادر شهید شهبازی از پسرش می گوید، از کار در شهدا و علاقه اش به ، از عضویتش در مسجد امام رضا(ع) که راهش را به سرزمین فکه بازکرد. علیرضا همیشه می گفت: «مادر نمی دانی خاک فکه چقدر مظلوم است. به خاطر همین مظلومیت است که عاشق فکه و شهدایش هستم.» ماه رمضان سال 1380 برای مادر حال و هوای دیگری دارد روزی که شهید شهبازی عازم فکه بود و از مادرش تنها نان و پنیر توشه راه خواست مادرش آن روز را این طور تعریف می کندعلیرضا اکثر اوقات روزه بود. ولی آخرین باری که برای تفحص شهدا عازم فکه شد، ماه مبارک رمضان بود. گفتم چه غذایی برایت بپزم گفت: با 5 نفر از بچه ها باهم به فکه می رویم. اگر می شود برایمان نان بربری و پنیر و سبزی بگیر.» این آخرین غذایی بود که برای علیرضا فراهم کردم به همین خاطر هم هر پنجشنبه به همان مقدار نان و پنیر می گیرم و بر سر مزارش می آیم. فردای بود که علیرضا شهید شد. علیرضا به آرزویش رسید و خاک مظلوم نقطه وصالش به حضرت حق شد. بیست و ششم آذرماه سال1380 و بر روی مین رفتند تا سالها بعد از جنگ از خیل شهدا عقب نمانند..🕊🥀 مادر از شهادت پسرش و حال و هوای خود می گوید: خواب علیرضا را دیدم که داخل خانه دراز کشیده بود و تعداد زیادی هم کبوتر از هواکش منزلمان به داخل آمده بودند. در خواب به رضا گفتم بگذار کبوترها را بیرون کنم که رضا گفت: نه مادر اینها کبوترهای (ع) هستند، نباید بیرون شون کنیم. فردای آن روز رفتم امامزاده سیدنصرالدین و برای علیرضا سفره انداختم چون رضا ارادت خاصی به این امامزاده داشت و هر وقت دلش می گرفت برای زیارت به آنجا می رفت. اما دلم طاقت نیاورد و سریع برگشتم خانه . ساعت 5 بعدازظهر که شد زنگ تلفن قلبم را از جا کند صدایی از پشت گوشی خبر شهادت رضا را داد و تلفن قطع شد.🥀💔 .