🌹۹ بهمنماه سالروز شهادت #نابغه جنگ تحمیلی شهید #حسن_باقری و فرمانده قرارگاه کربلا شهید #مجید_بقائی در عملیات #والفجر_مقدماتی منطقه #فکه گرامی باد.
https://eitaa.com/BandeParvaz
#شادی_روحشان_صلوات
………‹🌹🍃࿐›………
🕊برات شهادت از کانال کمیل🕊
_بعد از چاپ کتاب #شهید_ابراهیم_هادی، منطقه #فکه و مخصوصاً #کانال_کمیل خیلی سر زبونها افتاد. همراه با سید میلاد و چند تا از خادمین شهدا رفتیم فکه...
فکه بوی #کربلا میداد غربت عجیبی داشت. #عطش رمل گرمای سوزان بیابان فکه عجیب شبیه کربلا بود..
این حالات در رفتار سید میلاد مشهود بود که قدم در وادی مقدسی گذاشته.. پاهای برهنهاش گواه مدعی من بود.
رسیدیم پشت کانال.. سیم خاردارها مانع عبور به کانال شد. بی اختیار زانوهامون سست شد و دیگه #اشک امان نمیداد.
💔تنها چیزی که مرهم دلمون بود روضه آقا سیدالشهدا علیه السلام بود، بعد از اینکه یک دل سیر گریه کردیم سید بلند شد رفت به خادمهایی که جلوی نرده ایستاده بودند گفت خواهش میکنم. من می خوام خاک این مکان مقدس رو ببوسم. اونها گفتند به هیچ وجه نمیشه. .اجازه نداریم.
سید بغض کرد...بالاخره اونها رو راضی کرد وارد کانال شدیم. گفت بچهها وارد که شدید #سجده کنید و از شهدا حاجت بخواهید.
تا درب کانال باز شد گویی درب #بهشت باز شده. بوی عجیبی آمد. لحظههای سنگینی بود.
سیدمیلاد در #قتلگاه_ابراهیم_هادی در #سجده بود و فقط داد میزد. خاکها رو بر میداشت و به سر و صورتش میکشید.
با هر زحمتی سید رو از کانال آوردیم بیرون و سوار ماشین شدیم و همه تا اردوگاه فقط گریه کردند..😭😭
سید میلاد نتونست رانندگی کنه و نشست عقب و تا اردوگاه تو حال و هوای خودش بود...
#شهیدسیدمیلادمصطفوی
.
باند پرواز 🕊
. . مادر شهید #علیرضاشهبازی به گذشته برمی گردد به سال 1355 و تولد علیرضا. «بالاخره آقا علی بن موسی ا
.
مادر شهید شهبازی از #شهادت پسرش می گوید، از کار در #تفحص شهدا و علاقه اش به #فکه، از عضویتش در #بسیج مسجد امام رضا(ع) که راهش را به سرزمین فکه بازکرد. علیرضا همیشه می گفت: «مادر نمی دانی خاک فکه چقدر مظلوم است. به خاطر همین مظلومیت است که عاشق فکه و شهدایش هستم.»
ماه رمضان سال 1380 برای مادر حال و هوای دیگری دارد روزی که شهید شهبازی عازم فکه بود و از مادرش تنها نان و پنیر توشه راه خواست مادرش آن روز را این طور تعریف می کند:«علیرضا اکثر اوقات روزه بود. ولی آخرین باری که برای تفحص شهدا عازم فکه شد، ماه مبارک رمضان بود. گفتم چه غذایی برایت بپزم گفت: با 5 نفر از بچه ها باهم به فکه می رویم. اگر می شود برایمان نان بربری و پنیر و سبزی بگیر.» این آخرین غذایی بود که برای علیرضا فراهم کردم به همین خاطر هم هر پنجشنبه به همان مقدار نان و پنیر می گیرم و بر سر مزارش می آیم.
فردای #عیدفطر بود که علیرضا شهید شد. علیرضا به آرزویش رسید و خاک مظلوم #فکه نقطه وصالش به حضرت حق شد.
بیست و ششم آذرماه سال1380 #علیرضا_شهبازی و #محمد_زمانی بر روی مین رفتند تا سالها بعد از جنگ از خیل شهدا عقب نمانند..🕊🥀
مادر از شهادت پسرش و حال و هوای خود می گوید:
خواب علیرضا را دیدم که داخل خانه دراز کشیده بود و تعداد زیادی هم کبوتر از هواکش منزلمان به داخل آمده بودند. در خواب به رضا گفتم بگذار کبوترها را بیرون کنم که رضا گفت: نه مادر اینها کبوترهای #امام_رضا(ع) هستند، نباید بیرون شون کنیم. فردای آن روز رفتم امامزاده سیدنصرالدین و برای علیرضا سفره انداختم چون رضا ارادت خاصی به این امامزاده داشت و هر وقت دلش می گرفت برای زیارت به آنجا می رفت. اما دلم طاقت نیاورد و سریع برگشتم خانه . ساعت 5 بعدازظهر که شد زنگ تلفن قلبم را از جا کند صدایی از پشت گوشی خبر شهادت رضا را داد و تلفن قطع شد.🥀💔
.