در مدتی ڪہ عراق بود
وقتی میخواست به ڪربلا برود
روی صورتش چفیه میانداخت !
می گفــت :
اگر به نامحـرم نگاه ڪنی
راه شهــادت بسته میشود ...
#شهید_مدافع_حـرم
#هـادی_ذوالفقاری
https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
شهید مدافعحرم #هادی_ذوالفقاری
هديه به شهید بزرگوار صلوات 🌷🌷🌷
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
………‹🌹🍃࿐›………
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت؛«من زشتم! اگه شهید بشم هیچکس برام کاری نمیکنه! تو یه پوستر برام بزن معروف بشم» و خندید…
وحالا همه جا پوسترش هست❤️🩹
🌹۲۶ بهمن ماه
سالروز شهادت شهیدمدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
هدیه به روح مطهرشون صلوات 🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
بزرگوارانی که این روزها نجف مشرف میشید فرصت زیارت مزار با صفای شهید غریب مدافع حرم هادی ذوالفقاری
از نجف که می خواستم راهی مشایه بشوم،هنوز غرق اشک و آه بودم.. خداحافظی نکردم شاید بابا علی وقتی ببیند بدون خداحافظی رفته ام،کسی را بفرستد دنبالم و سراغ من دیوانه را بگیرد..شورطه ها نعره میزدند،زائر حَرِّک!
ترسیده بودم از صدای ضخم و بلندشان،مسیرقبلی نجف به عمودها را عوض کرده بودند...
شارع (خیابان)جدید و ناشناسی بود..حداقل برای من نه دیگران!سرم را بلند کردم دیدم اینجا وادی السلام است!یاللعجب!!!
من کجا؟وادی السلام کجااااا؟
وقتی که ایران بودم،بارها دلم میخواست به وادی السلام بیایم و علما و مومنین آنجا را درک کنم و زیارتشان کنم،حالا ناخواسته،من بدون پرس و جو،وادی السلام بودم..چشمانم تار میدید و اشک امانم را بریده بود...همراهانم داشتند از علما و اهل این سرزمین نور میگفتند که عکسی با نام آشنا و بزرگش،نظرم را جلب کرد!آیت الله قاضی طباطبایی!کسی که عاشق مولا علی(ع)بود.پرت شدم به زمان قدیم و تک تک صفحه های تاریخ و کتاب معروف «کهکشان نیستی»جلوی چشمانم ورق خورد..بیقرارتر شدم..همراهانم سمت مزار ایشان رفتند و من عین کسی که گنج پیدا کرده،پا تند کردم ببینم کجاست این مرد با صلابت خدایی؟!
وضو داشتم،کوله ام را گوشه ای زمین گذاشتم،زمین فرش شده بود،قسمتی از خانه ی بهشتی آیت الله ،برای زیارت عموم ،چشم را نوازش میکرد و بازهم مغناطیس شدیدشان مرا سمت خودشان میکشید! گوشه ای پیدا کردم دور از چشم نامحرمان،نماز بخوانم!اما من روی زمین نبودم!نماز را به ایشان و اهل قبور آنجا هدیه کردم و در و دیوار آنجا را بوسیدم،انگشترهایم را طبق عادت معمول،به کتیبه ها و مزارشان وکتابهای آنجا متبرک کردم!دلم میخواست آنجا بمانم!هوا تاریک بود..باید همراهانم را مشایعت میکردم،نگاهی انداختم به ایشان،چرا حال وهوایشان آفتابی بود و آرام ؟!
من مثل دریای طوفانی،نا آرام و بارانی بودم،اشک سرازیر میشد وباهر قطره اش ،سیلی محکمی به نرمی گونه هایم میزد،داغ و سوزان بود!ناگهان یادم آمد شهید «#هادی_ذوالفقاری»هم مزارش اینجاست! اخلاق همراهانم را خوب میشناختم که اگر خسته باشند و یا دیرشان بشود،مخالفت می کنند،اما یکی از همراهانم میدانست که من عاشق این شهیدم و زیارتش آرزوی قلبی من است! در هوای تاریک وادی السلام نمیشد به راحتی پیدایش کرد و او را زیارت کرد،هرکدام سمتی رفتیم.گفتم :من تو عکساش دیدم که خیلی از مزارش سربند آویزونِ،کتیبه های زیادی داره با گلای رنگی!
یکی از آنها به من خندید و گفت:«هستی جان تو تاریکی که اینا معلوم نیست،ول کن بیا بریم ،خودتو اذیت نکن،تو که براهمه نماز خوندی،بهش میرسه دیگه،تاریکه!»
سرم را پایین انداختم و دنبالشان راهی شدم،در دلم غوغایی بود!با خودم گفتم حتما با مرا با اعمال بدم سنجیده و مرا رانده!
اما کاش میشد پیدایش کنم!
بازهم با دیدن حال بیقرار و آشفته ام،دلشان نیامد وهر از گاهی دلداری ام میدادند دفعه ی بعد،مهم نیست،ناراحت نباش!اما من فکر میکردم تا کی زنده ام ؟مگر می توانم مطمئن باشم که تا کی زنده ام،؟!بنابراین گفتم کاش خودش را نشانم بدهد!سمت راست و چپ خیابان،پر بود از مزار و عکسهای بزرگ و کوچک و قلبی بیقرار درون سینه ام میکوبید!زیرلب زمزمه میکردم فاتحه ی کبیره را،که یکهو سرم را چرخاندم سمت راست خیابان،عکس لبخند دار او زبانم را بند آورده بود،بادست اشاره کردم پیدایش کردم،ایستادن همراهانم همانا،دویدن من سمت مزار شهید همانا!حالا برایم خوشحال بودند وچند تایی هم از حرکات غیرعادی ام عکس گرفتند و گفتند:«بیا،خیالت راحت شد،فقط دو ساعت نشینی دیرمیشه،بریم»
چشم بلندی گفتم و وارد شدم...
سلاااااااام علیکم آقا هااااادی!
یاد تک تک روزهایی که در خلوت با او داشتم و درد دلهای بی وقفه و مداحی ها و هرجا که یادش کرده بودم،افتادم و گفتم :شما خیلی آقایی داداش،نذاشتی آبجیت دلتنگ از اینجا بره،آب معدنی که دستم بود را باز کردم و با طهارت،سنگ مزارش را با نوک انگشتان بی رمقم،جان دادم و یک دل سیر گریه کردم و از او هم خواستم شهادت و مسیر شهادت را در زندگی ما،شفاعت کند و در تاریکی با چراغ قوه گوشی همراهانم خوب نگاهش کردم و گفتم:من کجا اینجا کجا؟
انگار بالشگری از شهدا به دیدنش که رفته بودم،خوشحال و سرمست بود که آنگونه لبخند زد از اعماق وجودش..خودتان ببینید؟!چه استقبالی کرد با معرفت !!
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند!
آیا بُوَد که گوشه ی چشمی به ماکنند!؟؟!
من بودم و یک دنیا «هق هق» و «نظر لطفشان!»😭😭😭😭🖤🏴
✍س.م
❌کپی جایز نیست؛لطفا بازارسال کنید ❌
.
باند پرواز 🕊
از نجف که می خواستم راهی مشایه بشوم،هنوز غرق اشک و آه بودم.. خداحافظی نکردم شاید بابا علی وقتی ببین
دلنوشته یکی از عزیزان کانال مون که همین روزها به قصد زیارت اربعین راهی مشایه شدند
از رزق زیارت شهید #هادی_ذوالفقاری
.