1_4895961576.mp3
5.66M
دل تو دلم دیگه نیست آقا واسه کربلا
اسم منو بنویس آقا واسه کربلا..💔
🎙سید مجید بنی فاطمه
از رزق حسینی صبح روز چهارشنبه تون لذت ببرید 🌾
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
☆بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ☆
#روز_بیست و دوم_چله_زیارت_عاشورا🌱
🏴 ۱۸مرداد ماه ۱۴۰۲
بیست و دوم محرم ۱۴۴۵ 🖤
به نیابت شهید
🌷مرحمت بالا زاده🌷
#پویش_زیارت_اربعین
اللهم ارزقنا توفیق زیارت اربعین🤲🏻
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz🌷
نوکرتراچندروزی
دعوتشکنمشهدت
ناخوشاحوالم
برایماستراحتلازماست!💔
السلام علیک یا ابالجواد
یا امام رئوف🤚
#چهارشنبه_های_امام_رضا_جان💜
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🍃 پنجره زیباست اگر بگذارند
🍃 چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
🍃 من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم
🍃 عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
و خدا عاشق او شد..
#راهت_ادامه_دارد
#محسن_حججی
#۱۸مردادماه
#سالگرد_شهادت🥀🕊
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه های داعشی دارند با سری که امید زندگی یک نفر بوده ، فوتبال بازی میکنند😭💔💔
___مطلع و شدن همسر شهید حججی از اسارت و شهادت ایشان🥀
#سالگرد_شهادت
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
هر روز پیش از بیرون آمدن از برجک، با دعای محسن کارمان را تمام میکردیم، یکی از دعاهایش عجیب دلم را لرزاند:
خدایا مرگی بهمون بده که همه حسرتش رو بخورن...🕊
شهید محسن حججی♥️🥀
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افتخار مدافعان حرم/ نماهنگ ویژه رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت سالروز شهادت شهید حججی و روز مدافعان حرم منتشر شد🌱🌺
#بزرگداشت_مدافعان_حرم
#سالگرد_شهادت_شهید_حججی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
☆بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ☆ #روز_بیست و دوم_چله_زیارت_عاشورا🌱 🏴 ۱۸مرداد ماه ۱۴۰۲
#معرفی_شهید🍃
#شهید مرحمت بالازاده
تاریخ تولد:۱۳۴۹/۰۳/۱۷
تاریخ شهادت:۱۳۶۳/۱۲/۲۱
محل شهادت: جزیرهی مجنون
عملیات: بدر
🍀شهید ۱۴ سالهای که اجازهی ورود به جبههاش را مقامِ معظمِ رهبری در زمانِ ریاست جمهوری امضا کردند🍀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
💢شهیدی که گفت دیگر روضه حضرت قاسم س نخوانید ....
🔰خودش را از اردبیل به تهران رساند
از بین محافظ رئیس جمهوری به التماس خودش را به رئیس جمهور که آن زمان حضرت آیت الله خامنه ای بودند رساند...
گفت
«آقا جان! من از اردبیل آمدم تا اینجا که یک خواهشی از شما بکنم.»
حضرتآقا گفتن: «بگو پسرم. چه خواهشی؟»
گفت :آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر #روضه_حضرت_قاسم (ع) نخوانند!
حضرتآقا گفتند:چرا پسرم؟
شهید بالازاده با گریه گفت: «آقا جان! حضرت قاسم (ع) ۱۳ ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم ۱۳ سالهام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم هر چه التماسش میکنم, میگوید ۱۳ سالهها را نمیفرستیم, اگر رفتن ۱۳ سالهها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا میخوانند؟»
حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه شهید بالازاده گذاشت و گفت: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است»
شهید بالازاده هیچ چیز نگفت، فقط گریه کرد و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش بلند شد
حضرتآقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش میگیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و میفرمایند: «آقای...! یک زحمتی بکش باامام جمعه شهرشان تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است, هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش, نتیجه را هم به من بگویید»
💢با التماس رفت جبهه، با التماس رفت خط مقدم، با التماس هم شهید شد 😭
#شهید_مرحمت_بالازاده
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🌷شهید دانش آموز مرحمت بالازاده 🌷
🌄 هم قد گلوله توپ بود …
گفتم : چه جوری اومدی اینجا ؟
گفت : با التماس !
گفتم : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟
گفت : با التماس !
به شوخی گفتم : میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟
لبخندی زد و گفت : با التماس !
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#بسیجی_عاشق_مرحمت_بالازاده
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🌷 #شهیدمرحمت_بالازاده 🌷
سیزده سالش بود و با اصرار و درخواست از ریاست جمهوری وقت ( آقای خامنه ای) به جبهه آمده بود. به آقا گفته بود اگر سیزده ساله ها اجازه ندارند جبهه بروند پس بگویید مداحان و روحانی ها هم دیگر روضه حضرت قاسم را نخوانند چون ۱۳ ساله بود و به کربلا رفت.
خیلی دل و جرأت داشت.
در یکی از عملیاتها که در حال برگشت به موقعیت خودشان بود، با نیروهای دشمن مواجه میشود در حالی که #اسلحهای_هم_در_اختیار_نداشته، ولی ناگهان متوجه شیئی میشود و آن را بر میدارد و به عربی می گوید: ˈقفˈ یعنی ˈایستˈ
دشمن از ترس و وحشت تسلیم او میشوند و مرحمت در تاریکی شب آنها را به مقر میآورد.
افسر عراقی از فرمانده ی مرحمت پرسیده بود من سالهاست که در چند کشور دورههای چریکی را گذراندم، تا به حال این اسلحه که سربازتان به دست داشت را ندیدهام این دیگر چه نوع اسلحهای است.
شادی روحش #صلوات💕
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ترس از گرمای کربلا
‼️دوست دارم برم پیاده روی #اربعین، اما از گرمای هوا میترسم.
⏱این ۹۰ ثانیه را بشنوید، بعد تصمیم بگیرید
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
بینصفمنتظرمتاکہمراهمببرے..
نجفوکربُبلاهرچہمقدّردارے(:
#اربعین #دلتنگ_کربلا 💔
#بطلب_ڪرببلا❤️
تشنۂ چای عراقم ای اجل مهلت بده
تا بیایم #اربعین موکب به موکب #کربلا !
#اللهم_ارزقنا_زیارت_اربعین
#۲۸_روز تا #اربعین🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_هشتم محبت به محبوب؛"اگر در مختصات علائق محبوب قرار نگیردمانند زل
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_نهم
این حجم از حماقت منیره آبروی آنهارابرد!سهيلااز ابوذرخواست فردای آن روزاوراتاخانه برساندوابوذر تشنه را باخودغرق در گناه کرد!دیگر زود میرفت از خانه و دیر می آمدوهر روز غمگین تر میشد!این خبرهارامهناز ميدادومن چقدر دلگيرميشدم و وانمود میکردم دلم برای مادرش میسوزد اما برای هرسه ميسوخت!راستش سادگی او کاردستش داده بود وآن دختر مدعی شد که ابوذر به او تجاوز کرده و باید با او ازدواج کند خب سهیلا انتخاب اوذروخانواده اش نبود به همین خاطرپدر و مادرش سریع پیگیر ماجراشدندو چون عموی ابوذر قاضی بودتوانست خوب مشاوره بدهدوازطریق پزشکی قانونی اقدام کندیک هفته ابوذر حق خروج از خانه را نداشت تا بتوانندباتجربه دایی مهناز آن دختر ه.ر.ز.ه را به دام بیندازند..معلوم شد که دوروز پیش او در رابطه بوده ولی ابوذر مدتها پیش..یعنی ابوذر که درخانه بود و این دخترچطور دوروز پیش باکسي همخواب بوده؟؟همین دخترک را بی آبرو کردوقاضی گفت تقاضای افترا برای این دختر داريد؟وآنها از شکایت گذشتندخانواده او،گوياعادي بودندچون ظاهرا نه نگران ونه شاکی بودندازدخترشان...این اتفاقات در طول ۵ماه رخ داد ومن خلاصه وار نوشتم تابيشترازاين به حاشیه نرویم وخسته تان نکنم.بنده خدا دیگر رو نداشت که رفت و آمدی کند!یک روز تلفن خانه به صدادرآمدو گوشی رابرداشتم:علو!ع..ل.و و..
بفرمايين؟
منم،ابوذر!سریع قطع کردم! چقدر دلم برای خودم سوخت.برای او.نمیخواستم فکر کند که بخاطر آن دختر عقده گشایی میکنم و همینطور نمیخواستم اشتباه حسین تکرارشود!بعداز آن ماجرا منیره محدودشدوتوبيخ!اما اوشيطنت از سرو کولش می بارید.دختر خوبی بود اگر رابطه با پسرها رابر خود حرام میکرد اما خیلی سعی کرد به من نزدیک شود ولی باید بگويم همان طور که خدا به واسطه ملائک واهل بیت نصرت ميرساند،شیطان هم بيکارنيست واز تمام قوای خود ونوادگانش استفاده می کند تا فتنه بيافريند! منیره به خانه ما آمدهمراه مهناز ومن هم مثل همیشه با خوشرویی ازآنها استقبال کردم.مهنازهمراه برادر راهی بیرون شدند من ومنيره تنهاشديم!سرصحبت را خوب بلد بود باز کند.از ابوذر و بی تجربگي هايش که آمدبگويدحرف را عوض کردم.درست!که تیزتر از این حرفها بود!ولی فکرکردکه واقعابه او علاقه مندنیستم وديگرحرفي نزد ولی اینبار برای من نقشه کشیده بود!پناه برخداااا!او عادی نبودوانگار شیطان دست از سرش برنمیداشت!باشیطنت خاصی به من گفت:خونه ی ما هیچ کس نیست،میثم(برادرمهناز)تنهاست بیااز خونه شما زنگ بزنیم ببینیم کسی رو آورده يانه؟گفتم:اين چه کاریه! خب دوستاش پيشش باشن مگه اشکالی داره؟گفت:نه!ميخام ببینم اگه دوستش باربد؛برداشت امتحانش کنی!چون صدای منو ميشناسه ولی صدای تو رو نه!باربد،با دوست منه قول ازدواج داده ميخايم امتحانش کنیم میدونم که تو دختر خانمی هستی ولی این کارخيره ممکنه دوستم و سرکار گذاشته باشه!نمیدونم چرانرم و احمق شدم و تماس گرفتم.دست بردارهم نبود!تاصداي میثم رو شنیدم قطع کردم! منیره شاکيانه گفت:چراقطع کردي!؟ ومن گفتم:بیخیال منيرجون..من نميتونم!بازيرکي تمام شماره گرفت و دستم داد!اینبارزدروی بلندگو و اشاره کرد هیچی نگم..وقتی چندتابوق خورد،باربد جواب داد،منيره اشاره کرد حرف بزن ببینم چیکارمیکنه!ترسیدم و دوباره قطع کردم!اما منيرخودش شماره گرفت وتاصداي باربد اومد گوشی رو پرت کرد سمت من ومن ناخودآگاه دادزدم:منيره!..منيره دستوپاشوگم کرد ومن بدتر از اون قطع کرديم!آش نخورده و دهان سوخته!منیره طلبکاربودو شاکی!رفتم آب به صورتم بزنم دیدم منیره مشغول تلفن شداماتااومدم قطع کردويهو گفت که باید بره!منم که حوصله شونداشتم استقبال کردم،و اون رفت ومن موندم و شیطانی که استادش منیره بود!هفتم محرم بود اون روز وچون شبا هیئت می رفتیم خونوادگي خیلی عجیب نبود که منیره هرشب همراه ما بودتااینکه سنگینی نگاهی روحس کردم!و رد نگاهش که گرفتم دیدم این پسرچقدرشبيه حسينه!!!با این تفاوت که سبزه بود ولی چرا منیره رو نگاه نميکرد و نگاهش درگیر من بود اونقدري که توی مسیر علی آقا هم متوجه شد و اخم تیزی به باربد کرد! فکرم درگیر شده بود و گیج بودم سعی کردم بهش فکرنکنم و خوابم ببره اما خسته ترازاينابودم که خوابم برد.صبح مامان رفته بود روضه وباباهم شرکت و داداشاهم شرکت و باشگاه ومن تنها؛دلم نمیخواست بیدار بشم که صدای تلفن اومد،گوشيوبرداشتم ولی حرف نميزد!هنوز گوشياي خونه این قابلیت رو نداشت که شماره مقابل رو ببيني! گوشی رو گذاشتم وبرای اینکه دوباره برنگردم توی پذیرایی،گوشی بی سیم رو با خودم به اتاق بردم وسعی کردم چشاموببندم.دلم ميخاست تلفن روبکشم ولی می ترسیدم یه وقت خونوادم کار واجبی براشون پیش بياد!بعله!دوباره زنگ و زنگ..
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_هشتم محبت به محبوب؛"اگر در مختصات علائق محبوب قرار نگیردمانند زل
کلافه شدم.دیگه جواب ندادم هر کی بود خسته میشد وديگه زنگ نميزد تا اینکه شروع کردبه حرف زدن!باربدبود!ترسیده بودم!گفت:"تو که اينقدرعاشقمي چرانگاتو ازم ميدزدي؟منم دلم پیشت گیره!"متوجه نمی شدم؟سریع قطع کردم..
ادامه دارد ..
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست❌
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
بالاترین بهشٺ خدا در زمین سرخ
پایین پاے حضرٺ سلطان بے سر اسٺ
ما را بہ ڪربلا بطلب ایها الامام
از هرچہ میرود سخن دوست خوشتر اسٺ
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
شب تون حسینی 🌙
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
شده در اوجِ جوانی با همين ظاهرِ شاد،
تا گلو پيرِ كسی باشی و قسمت نشود... 😭
دلتنگ حرمتم
حسین جااااانم...
🍂مدهوشم از این عطر پراکندۀ سیب
این است همان رایحۀ روح فریب...
🍂گفتم: که شبِ فراق، طولانی شد
گفتند: بخوان «اَلَیسَ صُبحُ بِقَریب»...
تعجیل در فرج صلوات 🌷
🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤