#خاطرات_شهید
" پیش بینی شهید اندرزگو"
●چند ماه قبل از شهادتش در خانه نشسته بودیم. سید علی یک ذغال گداخته را برداشت و کف دستش گرفت.
من شگفت زده پرسیدم سید دستت نمی سوزد؟
سید لبخندی زد و گفت: «این که هیچ، بدن من به آتش جهنم هم حرام است. بعد سید علی گفت بزودی پهلوی می رود و انقلاب پیروز خواهد شد.
دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش «سید علی» است.
●از آنروز به بعد منتظر ظهور حضرت ولی عصر (عج )باشید.»
بعد گفت دینداری در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است. همسر شهید گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است که خودتان رئیس جمهور می شوید؟
سید پاسخ داد خیر، من آنروز نیستم.
✍️روای: همسر بزرگوار شهید سید علی اندرزگو
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- از دوری دارم دق میکنم آقا!💔
#دلتنگ_اربعین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ *دستورالعمل استاد فاطمی نیا رحمت الله علیه برای *کسانیکه دستشان به زیارت اربعین نمیرسه*👌👌👌
#دلتنگ_اربعین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
نخواهی کاست گر با وصل خود بار غم مارا
خدا افزون کند در هجر تو صبر کم مارا...
#دلتنگ_اربعین
#بغلم_کن_حسین😭💔
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_بیست_پنجم ✍🕊✍🕊✍🤍✍ کلماتی که وقتی باید گفته می شد، زندانی شدند؛ح
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_بیست_ششم
✍🕊✍🕊✍🤍✍🕊✍همان جوری که ماهی توی دریا،
دریا را فراموش کرده، من هم
توی عالم تو را خیلی وقت بود گم
کردم،نمیشود کسی تو را واقعا
دوستداشتهباشد و تو را گم
کند، این از محالات است!مگراینکه
ما توی دوستی با تو واقعی
نباشیم.. ایرویایِجمیل!یا صاحب الزمان(عج الله تعالی فرجه الشریف)
من اینجا ذهن مخاطب رابه چالش خواهم کشیدجوري که بالاخره نظرات شما گفته خواهدشد!راستی من هیچ وقت بدون بلوز آستین بلند و دامن بلند و روسری وشالي که یقه را کامل بپوشاند در مقابل دیگران ظاهرنميشدم حتی در مقابل محارم خود حدود هارارعايت ميکردم!چرا؟چون تااین حد باربد اجازه میداد واگر لباسی نازک وياکوتاه و تنگ بود؛عصبانی میشد و من هیچ وقت در این مورد خطایی نکردم اما موهایم از جلوی روسری و شال حدودی بیرون بود..مانتوهم همین طور!بلندوگشاد؛اماکافي بود؟ آیا دل امام من به درد نمی آمد!آيا این خودخواهی من زمینه ساز تأخیر در فرج آقا نبود؟من هیچ چیزی در مورد این فرد جدیدی که درحال شکل گرفتن بود نمی دانستم! سفرشمال به من ثابت کرد که مکان ربطی به عمل آدم هاندارد و اگرخطایی بخواهد شکل بگیرد نه من؛بلکه هیچ کس جلودار آن نخواهد بود واگرفردي تن به خواسته ای بدهد؛هیچ کس جز خودش نمی تواند آن را متوقف کند!باربد حتی درشمال هم دوستان دختر و پسر داشت و به جای لذت بردن؛اینجا هم غصه ها همچو پيچکي دور ذهن و قلبم قدکشيدند و نفس کشیدن درآن شهر سبز و زیبا سخت و سخت تر میشد! سعی میکرد من متوجه نشوم ویا نرود اما شرایط جوی آنجا طوری نبود که بحث وگفتگو کنیم ويادنبالش راه بیفتم ومنصرفش کنم ...این هم از سفر اول مان! واقعا باربد از اعماق وجودش دوست نداشت ولی نه گفتن بلد نبود!فکرميکرد رفیق چیز مهمی است حتی بیشتر از خانواده!مسلما وقتی می آمد با استقبال من روبرو نبود!حال خراب من و ابروهای گره خورده!تلخ بودم واوشيريني میخواست!...صدای قور قور قورباغه ها؛صدای وحشی آب رودخانه؛وتکان برگها برسر بالین درخت حاکی از این بود بهشت شمال جایی برای دلدادگی ست نه قهر و دلخوری!باز هم فراموش میکردم وباز هم فراموش می شدم!بیا بگویمت برای شروع دوباره چه هاکردم؟!بخشی از این هارا خودم متوجه میشدم وبقيه را اوبرايم میگفت!داشت به کارهایش اعتراف ميکردواين را صداقت و دوست داشتن می نامید ومن هم از درون سقوط میکردم.حاصلش دست سردم. و ذهن شکاکم شده بود!حس زنانگی نميگذاشت از این صداقت لذت ببرم!اومرابسيار دوست داشت ولی رفتارش بيشتراوقات در تناقض بود!تمام این رفتارها از کودکی شکل گرفته بود و من نمی توانستم اوراتغييردهم آن هم به این زودي!مثلا پدر مامان راضیه از دوسه سالگی باربد؛ از شمال می آمد و اوراباخود ميبرد!بدون اینکه از رضایت پدر و مادر باربد جوياشود!بعد هر وقت دلش میخواست اورابرميگرداند.مامان راضیه و بابا رضا حتی نمیتوانستند به دنبال اوبروند.. باربدتنهانوه پسر او بود واز آنجاکه عاشق پسر بود نیمی از کودکی کنار خانواده مادری و نیمی درکنار پدرومادرو...دوگانگی ناخواسته!از هرکس یک خلق و خو در او شکل گرفته بود و این کاملا واضح بود...خدا رحمتش کند،آدم خوبی بود اما اهل رفیق و تفریح بود جوری که وقتی موقع شروع کار شالیکاری ميشد؛ميرفت وبعد از چندماه هنگام درو می آمد و محصول را برداشت ميکرد!وپولش دوباره صرف سفروتفريح بعدی میشد!مادربزرگ مظلوم و معصوم میماند و کلی بچه وکارو تنهایی...من؛نمونه ی جدید او بودم!و او مرا خوب درک ميکرد!وقتی من عروسشان شدم سالها بود که اسیر خاک شده بودومادربزرگ حالا همان ماجرابرايش تکرار شده بود چون دایی علی باربد که بزرگترین بچه بود کفیل خانواده بودومجرد ودرعين حال رفتاری شبیه پدر خود داشت و مادربزرگ بااحترامي که داشت باز هم می دیدم از او حساب میبرد خاله ها که جای خود داشتند!
ادامه دارد...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر جا برم دلم پر میزنه به کربلا
هر #اربعین دلم سر میزنه به کربلا
دل اگه دل باشه شعلهی ماتمه کربلاست
دل اگه دل باشه سرخی پرچم کربلاست
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)❤️
شبتون حسینی💫🌷
ان شاءالله روزیتون زیارت اربعین 🤲🏻
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
وَسَطجاذبہۍِاینهَمهرَنگ؛
نوڪَرتتابہاَبَدرَنگشُماست!
بیخیالِهَمہۍِمَردُمشَھر؛
دِلَمآقابِهخُداتَنگشُماست💔!
مهربان اربابم🥺♥️
در راهِ تو، با ديده حسرت نگرانم
دارد همه دم شوق تماشاى تو چشمم!
گر قابل ديدارِ جمال تو نباشد،
اى كاش كه افتد به كفِ پاى تو چشمم...
#العجݪ_امام_زمانم💔
شبتون مهدوی💫🍃
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz