eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
4.6هزار ویدیو
23 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
6.mp3
11.42M
📚 🍂خاطرات مادر شهیده زینب کمایی قسمت6⃣ ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
7.mp3
7.71M
📚 🍂خاطرات مادر شهیده زینب کمایی قسمت7⃣ ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
8.mp3
9.64M
📚 🍂خاطرات مادر شهیده زینب کمایی قسمت8⃣ ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
9.mp3
7.22M
📚 🍂خاطرات مادر شهیده زینب کمایی قسمت9⃣ 🍃 ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🖤🖤🖤🍃 🍃🖤🖤🍃 🍃🖤🍃 🍃🍃 🍃 #روز_یازدهم_چله ✍ ۲۸ مرداد ۱۴۰۱ ۲۱ محرم ۱۴۴۴ ▪️شهید هادی باغبانی▪️(سا
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🖤🖤🖤🍃 🍃🖤🖤🍃 🍃🖤🍃 🍃🍃 🍃 ✍ ۲۹ مرداد ۱۴۰۱ ۲۲ محرم ۱۴۴۴ ▪️شهید جواد محمدی▪️(سالگرد ولادت) ▪️شهید مرحمت بالازاده ▪️ ♡ 🍃 🍃🍃 🍃🖤🍃 🍃🖤🖤🍃 🍃🖤🖤🖤🍃 🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌿روایتی خواندنی از همسر صبور شهید جواد محمدی🌿 🔺 از آشنایی اولیه با جواد تا ده سال زندگی پر از خاطرات نگفته✨ خانم سلیمانی با اشاره به تکرار زیبای برخی روزها در زندگی سه نفره شان گفت: جواد متولد ۲۹ مرداد ۶۲ بود و من متولد ۲۹ اردیبهشت ۶۵؛ در تاریخ ۲۹ آذر ۸۴ عقد کردیم و سال ۸۷ وارد زندگی مشترک شدیم که حاصلش تولد فاطمه در ۲۰ فروردین ۹۱ بود. 🔻شرط ازدواجمان ایمان بود و جواد در این شرط رتبه اول بود/ دوست داشتم همسرم پاسدار باشد ✨ همسر شهید ملاک انتخاب همسر آینده اش، ایمان بود و ادامه داد: حرف اول و اخر هر دوی ما این بود که به نحوی برای زندگی قدم برداریم که مسیر رسیدن به خدا را برای طرف مقابل هموار کنیم و در این خصوص اولین شرط ازدواجم ایمان طرف مقابلم بود و آن را در جواد به وضوح مشاهده کردم و با گذشت ۱۰ سال از زندگی مشترکمان هر روز اخلاق پسندیده ای را در وجود آقا جواد می دیدم به گونه ای که نمی توانستم سرنوشتی جز شهادت را برای جواد در نظر بگیرم. یکی از خواسته هایی که فقط خودم می دانستم این بود که همسرم پاسدار باشد و که با آمدن جواد برای خواستگاری محقق شد؛ به درستی جواد پاسدار حریم اسلام و ولایت بود و در پاسداری کم نمی گذاشت. همه روی حرف همسرم حساب باز می کردند و حتی علی رغم اینکه جواد تحصیلات دانشگاهی نداشت ولی به دلیل دید باز و بصیرت بالایی که داشت، همه افراد خانواده و آنها که از نظر سنی بالاتر از جواد بودند از او در کار و زندگی مشورت می گرفتند زیرا می دانستند جواد همه جوانب کار را در نظر می گیرد و به نتیجه مطلوب فکر می کند و می توان گفت که جواد هدایتگر و ارام کننده جوانان در کشاکش مشکلات بود. 🔺روی حجاب حساس بود و از تزئین ماشین عروسی اش می توانست این موضوع را فهمید ✨ همسر شهید از تاکید آقا جواد به حجاب این چنین گفت: اهمیت بسیاری به حجاب می داد و حتی در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود « اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتما یقه بی حجابی ها و آنها که ترویج بی حجابی می کنند را در آن دنیا خواهم گرفت» حتی نحوه تزئین ماشین عروسی مان به گونه ای بود که قسمت شیشه جلو سمت عروس را دسته گل چسبانده بود و به این شکل گل ها مانع دیده شدن من در ماشین بودند. برای آقا جواد مهم بود که به مجالس شادی حلال برود و مراسم عروسی خودمان با مولودی خوانی طی شد و خاطرم است که برخی می گفتند، عروسی جواد به مجلس ختم صلوات شبیه است ولی برای جواد مهم کاری بود که برای خداپسند باشد و برایش صحبت های مردم اهمیت نداشت. تربیت فاطمه را به من سپرده بود و می گفت از تربیت دخترمان شانه خالی نمی کنم ولی مادر بهتر می تواند دختر را تربیت کند و از همان دو سالگی به فاطمه یاد داده بود که با روسری و چادر بیرون برود. * 🔻توسل های پنهانی جواد مثال زدنی بود ✨ خانم سلیمانی با اندکی تبسم از توسل های خالصانه همسرش گفت: توسل پنهانی به اهل بیت(ع) داشت و به این دلیل همیشه دوست داشتم دعا را جواد بخواند و من پشت سرش تکرار کنم زیرا دعا را با ترجمه می خواند و حین خواندن دعا اشک از چشمانش جاری بود؛ حتی در سفر زیارتی سوریه که با جواد بودم به من گفت که برای خواندن دعای حضرت زینب(س) ابتدا ترجمه دعا را بخوان زیرا روضه حضرت زینب را می توانی به وضوح در ترجمه دعا متوجه شوی. 🔺 شاه عبدالعظیم حسنی(ع) سفر آخرم با جواد بود✨ همسر شهید از علاقه زیاد جواد به خانواده این چنین عنوان کرد: برای راحتی خانواده در حد توانش کار می کرد و زمانی که از ماموریت می آمد حتی الامکان ما را به مسافرت یک روزه هم که شده بود می برد. مرتبه سومی که به سوریه رفته بود اسمش در قرعه کشی برای رفتن به کربلا انتخاب شده بود ولی گفته بود باید کربلا را با خانواده بروم و نرفته بود. زمانی که از سوریه آمد به من گفت بدون شما کربلا هرگز نمی رفتم. قبل از اعزام اخرش به سوریه، گفت: این مرتبه اگر اسمم برای کربلا انتخاب شد، حتما می روم، یادم هست به جواد گفتم شما که بدون خانواده کربلا نمی رفتی؛ ولی گفت که این بار دست خودم نیست، من را کربلا خواهند برد و اکنون با شنیدن خبر شهادت همسرم متوجه شدم که جواد کربلایی شد. قبل از اعزام آخرش به سوریه به تهران رفتیم و آن زمان بود که ما را به زیارت شاه عبدالعظیم برد و گفت: ثواب حضرت عبدالعظیم(ع) برابر با زیارت امام حسین(ع) است و شاید دیگر نتوانم شما را به کربلا ببرم. 🔻دفاع از حریم اهل بیت(ع) عشقی بالاتر از بودن در کنار خانواده بود✨ همسر شهید مدافع حرم دُرچه از اخلاق پسندیده جواد با خانواده و دوستان این گونه گفت: جواد در خانواده خوبی تربیت شد و علاقه خاصی به خانواده خودش و حتی خانواده من داشت به نحوی که بعد از ازدواجمان بسیاری از خلاء های زندگی خانواده ام پر شد و همیشه همراه ما بود؛ همه ما می توانستیم روی حرف و عملش حساب باز کنیم. وقتی حرف
اعزامش به سوریه به میان آمد به من گفت: فکر نکن دل کندن از شما برایم آسان است ولی باید به تکلیف عمل کنم و نقطه بالاتر را ببینم زیرا عشق بالاتر حضرت زینب(س) است و باید از زندگی و دار و ندارمان برای دفاع از اهل بیت گذشت. جالب بود در سفر به مشهد، حجت الاسلام ماندگاری دقیقا جمله جواد را تکرار کرد. 🔺به حرف عالم دینی احترام می گذاشت/ مُزد برپایی مجلس روضه امام حسین(ع) را در شام گرفت✨ خانم سلیمانی از انتخاب مشاور دینی توسط همسرش افزود: در جلسات حاج اقا مجتبی زیاد می رفت و این سبب شد که بعد از ازدواجمان به من پیشنهاد دهد که مشاور دینی برای زندگی انتخاب کنیم و برای پاسخ به برخی سوالات به مشاور دینی رجوع کنیم. برایم خیلی جالب بود که نهایت احترام را به صحبت های روحانیت می گذاشت حتی اگر خلاف نظرش بود. محرم سال ۹۵ بود که به من پیشنهاد برپایی روضه امام حسین(ع) در دهه اول محرم را داد و گفت نیت کنیم و هرساله این روضه را در خانه به صورت مجلس زنانه دایر کنیم. جواد مسئول برپایی مجلس روضه برای امام حسین(ع) بود و مُزد این اخلاص را در سرزمین شام و در جوار حضرت زینب(س) گرفت. 🔻 پشتیبان ولایت فقیه و سرشار از بصیرت عمیق بود/به آخرین تکلیف سیاسی اش عمل کرد و رفت ✨ همسر شهید از بصیرت بالای جواد این گونه عنوان کرد: با سلاح بصیرت و تقوای بسیار در راه خدا خالص شد و از بصیرت کم نداشت؛ به محض شنیدن سخنان رهبر معظم انقلاب، خطوط فرمایشات معظم له را به خوبی تبیین و به کار می گرفت، به نحوی که عمق بصیرتش بسیار بالا بود. سال ۸۸ بخش اخر خطبه نماز جمعه به اقامت امام خامنه ای مدظله العالی را ضبط کردم زیرا می دانستم جواد نماز جمعه درچه هست و نمی تواند صحبت های رهبری را به طور مستقیم ببیند؛ زمانی که صوت سخنان رهبری را چندین مرتبه گوش داد با صدای بلند گریه می کرد. خطبه رهبری در سال ۸۸« ای سید ما! ای مولای ما! ما آنچه باید بکنیم، انجام میدهیم؛ آنچه باید هم گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم، اندک آبرویی هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؟ همه اینها را من کف دست گرفتم، در راه این انقلاب و درراه اسلام فدا خواهم کرد» نکته قابل توجه از عمل به تکلیف سیاسی آقا جواد این است که سعی داشت در زمان انتخابات ۲۹ اردیبهشت، دُرچه باشد و این چنین شد و به تکلیف سیاسی اش به نحو احسن عمل کرد. 🔺سفر راهیان نورش پابرجا بود/ پیام تبریک عید امسال، درخواست دعا برای شهادتش✨ همسر شهید محمدی از ارادت خاص همسرش به شهدا این چنین گفت: هر سال قبل از ایام عید نوروز به راهیان نور می رفت و خادم الشهدا بود. گاهی ۲۴ ساعت در راهیان نور نمی خوابید و می گفت باید برای زائران شهدا سنگ تمام گذاشت تا با خاطره ای خوش از این سفر بروند. ارادتش به شهدا تا آنجا ادامه داشت که در مراسم تشییع شهدای گمنام و همچنین رفیق شهیدش مهدی اسحاقیان سنگ تمام گذاشت و می گفت باید خادم شهدا بود. آقا جواد میگفت باید شهدا را به همه نشان داد و تمام تلاشش را کرد که پیکر شهید اسحاقیان را به مراسم سحر ماه رمضان شبکه پنجم سیمای اصفهان ببرد زیرا اعتقادش این بود که باید شهدا را به جهانیان معرفی کنیم. پیام ارسالی تبریک عید امسالش با همیشه خیلی فرق داشت و برای دوستانش نشوته بود دعا کنید که شهید بشوم، یکی از دوستانش در جواب پیامکش گفته بود که فکر شهادت را نکن و در خاطرم هست که جواد به سرعت در پاسخ به دوستش گفت، فکرش را نمی کنم، ارزوی شهادت را دارم و امروز قطع به یقین باید فهیمد که خدا برای انتخاب کردن بندگان خاص خود در راه شهید و شهادت به نیت خالص افراد کار دارد و بس! 🔻 داستان دلتنگی همسران و فرزندان شهدا تمام شدنی نیست✨ خانم سلیمانی از دلتنگ بودن های گاه و بیگاه خودش و فاطمه پنج ساله این چنین سخن به میان آورد: اقا جواد اهل کارهای بزرگ و فرهنگی بود ولی برای خانواده کم نمی گذاشت تا جایی که برای من گل مریم می خرید و یا گاها اگر دسترسی به خرید گل نداشت از باغچه گل می چید و به من هدیه می داد و همه این موارد نشان از عشق سرشارش به خانواده بود ولی همه این موارد مانع رفتنش به سوریه نشد زیرا قول و قرار اولمان هم این بود که همدیگر را برای رسیدن به خدا آماده کنیم. در مورد رفتنش به سوریه جمله قشنگی را به من گفت که برای همیشه در خاطرم حک شد. می‌گفت: «تنها چیزی که در آن ریا نیست، صبر است. حضرت زینب(س) خیلی سختی کشید، ولی در مقابل همه‌اش صبر کرد. پس شما هم صبوری کنید.» و من مطمئن هستم که صبری که امروز در نبودنش دارم، از دعای خیر شهید بود. همسرم همیشه به من این دعا را یاداور می شد که از خدا بخواه عاقبت بخیر شویم؛ به همین خاطر تلاش می‌کردم بیشتر از هرچیزی به عاقبت به خیری همسرم فکر کنم و آنچه خیر است را برایش بخواهم ولی همه این موارد، دلیل بر عدم دلتنگی من نسبت به مردی که از او درس های زیادی در
زندگی گرفتم نخواهد شد. 🔺 هزاران حرف در دل فاطمه پنج ساله با بابای مدافع حرمش✨ مادر از دلتنگی فاطمه این گونه گفت: آقا جواد قبل از رفتنش به سوریه، قصه حضرت رقیه(س) را برای فاطمه گفت و بعد در مورد سفرش برای فاطمه توضیح داد. قصه حضرت رقیه(س) برای فاطمه غریب نبود و انس عجیبی با حضرت گرفته بود ولی بچه است و نمی شود دلتنگی اش را نادیده گرفت. از زمانی که فاطمه متوجه نبود پدر شد، در لحظات کودکانه اش با پدرش حرف می زند و گاها می بینم که پدرش را صدا می کند و سعی می کنم خلوت بین دختر و بابا را بر هم نزنم. به فاطمه گفتم که پدرش به همراه امام زمان(عج) می آید و چند روزیست که فاطمه سراغ ظهور امام زمان(عج) را می گیرد. 🔻 ارادت عجیبی به امام حسین(ع) داشت و با زبان روزه شهید شد ✨ خانم سلیمانی از اعزام همسرش به سوریه تا خبر بازگشت پیکرش گفته های زیادی داشت: اگر جواد لباس شهادت را به تن نمی کرد در حقش جفا شده بود، زیرا اخلاق و کردارش برای شهادت پرورش یافته بود. دلتنگش بودم ولی شب اخر و قبل از شهادتش دلشوره عجیبی داشتم ولیکن اقا جواد در منطقه عملیاتی هم به من ارامش می داد و می گفت: اینجا همه چیز آرام است. اصلا دلشوره نداشته باش. سوریه که می رفت حتما با من تماس تلفنی داشت به نحوی که ما ساعت یک بعدازظهر روز سه‌شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از اذان مغرب با زبان روزه به شهادت می‌رسد. ظهر روز چهارشنبه از طرف دایی‌ام خبردار شدم که آقا جواد مجروح شده و تیر به دستش خورده؛ اما بعد گفتند نه، تیر به پهلویش خورده و بیهوش است و بعد از مدتی خبر شهادتش را به من دادند و آن زمان بود که متوجه شدم، جواد به ارزویش رسید و مانند ارباب تشنه لبش شهید شد. جواد همیشه به وعده اش وفا می کرد و این بار هم خلف وعده نکرد و بعد از گذشت ۲۵ روز از شهادتش پیکر مطهرش پیدا شد و همه ما و حتی انهایی که فقط خاطراتی از جواد را شنیده بودند، خوشحال کرد. 🔺حرف پایانی همسر شهید✨ خانم سلیمانی در پاسخ به این سوال که چه صحبتی با همسرتان در لحظه ورودش به اصفهان دارید؛ به یک جمله اکتفا کرد و گفت: از ناگفتنی ها برایش می گویم. آری؛ جواد از دنیا برید تا به مقام عندربهم یرزقون دست یافت و امروز همسرش باید همچون حضرت زینب(س) صبوری کند و فاطمه پنج ساله باید ایستاده و رقیه وار در فراق پدر، پیام عظیم شهدا را به جهان مخابره کند. ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢ https://eitaa.com/BandeParvaz
«شهید جواد محمدی» از جوانان هیاتی و فعالان فرهنگی شهر درچه استان اصفهان بود که 11 خرداد ماه 96 به سوریه رفت و 16 خرداد ماه 96 همزمان با یازدهم ماه مبارک رمضان در حماه با اصابت گلوله به پا و پهلویش به شهادت رسید. محمدی چهارمین شهید مدافع حرم شهر درچه است. پیکر مطهر این شهید بعد از گذشت 25 روز چشم انتظاری، پیدا شد و به وطن بازگشت.💔 ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢ https://eitaa.com/BandeParvaz
🌴یاد شهید بخیر؛  ازهمان روز اول زندگی با همسرش قرار گذاشتند که بر می ‌دارند .🌿 همین هم شد که از اولین روزِ زندگی مشترک حسن های اخلاقی آقا جواد بیشتر از پیش خود را نشان داد، این حسن‌ های اخلاقی دست به دست هم تا جایی که جواد دیگر نتوانست در قفس دنیا بماند و کارش به پرواز کشید، 🕊️به آسمان. خط قرمزهایش حرام ‌ها بود، ❌آنقدر به و و  اهمیت می ‌داد که شیشه جلو سمت عروس را دسته گل چسباند تا نگاه نامحرمی به همسرش نیافتد. برایش مهم بود که به مجالس شادی حلال برود، ✨در خودش هم مولودی خوان دعوت کرد، بعضی مسخره ‌اش کردند که عروسی ‌ات شبیه مراسم ختم صلوات است اما برای او مهم نبود، او کاری را انجام می ‌داد که خدا می ‌پسندید، نه مردم🥀. او در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود: « اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتما یقه بی حجابی ها و آنها که ترویج بی حجابی می‌ کنند را در آن دنیا خواهم گرفت»🥺 ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢✨ «شهید جواد محمدی» از جوانان هیاتی و فعالان فرهنگی شهر درچه استان اصفهان بود که 11 خرداد ماه 96 به سوریه رفت و 16 خرداد ماه 96 همزمان با یازدهم ماه مبارک رمضان در حماه با اصابت گلوله به پا و پهلویش به شهادت رسید. محمدی چهارمین شهید مدافع حرم شهر درچه است. پیکر مطهر این شهید بعد از گذشت 25 روز چشم انتظاری، پیدا شد و به وطن بازگشت.💔 ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢ https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#پیشنهاد_دانلود📱 از وقتی این کلیپو دیدم خجالت میکشم بگم چند سالمه😭😭 #شهید_مرحمت_بالا_زاده🌿 ☁️⃟⁦🕊️⁩
دیدن همین کلیپ برای معرفی شهید بالا زاده کافیه🥺💔 پ.ن🔻به دلیل پایین آوردن حجم کلیپ، کیفیت نیز کم شده است عذرخواهی مارا پذیرا باشید
سلام شبتون بخیر ✨ هدیه ای هرچند کم ، اما متبرک به نگاه شهدا تقدیم عزیز منتخب در قرعه کشی شد 🍂 ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🖤🖤🖤🍃 🍃🖤🖤🍃 🍃🖤🍃 🍃🍃 🍃 #روز_دوازدهم_چله ✍ ۲۹ مرداد ۱۴۰۱ ۲۲ محرم ۱۴۴۴ ▪️شهید جواد محمدی▪️(سال
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🖤🖤🖤🍃 🍃🖤🖤🍃 🍃🖤🍃 🍃🍃 🍃 ✍ ۳۰ مرداد ۱۴۰۱ ۲۳ محرم ۱۴۴۴ ▪️شهید مجید قربانخانی▪️(سالگرد ولادت) ▪️شهید مرتضی داوری ▪️(سالگرد ولادت) ♡ 🍃 🍃🍃 🍃🖤🍃 🍃🖤🖤🍃 🍃🖤🖤🖤🍃 🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🔖 زندگی نامه ی شهید مجید قربانخانی 🍃بسیجی شهید مجید قربانخانی متولد ۲۹ مرداد ماه ۱۳۶۹ ه.ش. می باشد. «شهید مدافع حرم مرتضی کریمی با مجید دوست بود. گویا در بسیج با هم آشنا شده بودند. یک بار مرتضی از مجید می خواهد به هیئت آن‌ها برود. اسباب تحولات مجید از همین جا آغاز شد. البتّه ناگفته پیداست که منشأ اثر این تحولات ریشه در باورهایی داشت که سرشت شهید قربانخانی با آن‌ها آمیخته شده بود. نفس سلیم مجید مثل آتش زیر خاکستری بود که در انتظار یک تلنگر نشسته بود تا صفای وجودش را بروز دهد.👌🏻🌱 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ✨🕊️ https://eitaa.com/BandeParvaz
🔖 تحول شهید مجید قربانخانی 🍃شهید قربانخانی از اعضای اصلی هیئت جوانان سیدالشهدا(علیه السلام) یافت‌آباد بودو ازکودکی ارادت خاصّی به اهل‌بیت و حضرت زینب(سلام الله علیها) داشت، امّا دعوت شهید کریمی به هیئت و شنیدن درباره ی مدافعان حرم و مظلومیت اهل بیت در سوریه ، اسباب دگرگونی او را فراهم می سازد . دوستان شهید اذعان داشتند: آن شب مجید، در هیأت آن قدر گریه می کند که از هوش می رود، وقتی به هوش می آید می گوید: من باشم و کسی نگاه چپ به حرم بی بی زینب(سلام الله علیها) بیندازد. از آن لحظه به بعد اخلاق مجید تغییر می کند. ساکت و آرام می شود. تمام تلاش خود را برای رفتن به سوریه می کند. همراهی یک دوست خوب، به او در نشان دادن مسیر کمک کرد. شهید مرتضی کریمی در تمام این مراحل با شهید مجید قربانخانی بود. اتفاقاً با هم در یک منطقه و عملیات در تاریخ ۲۰ دی ۱۳۹۴ ه.ش. شهید شدند.🌹😭 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ✨🕊️ https://eitaa.com/BandeParvaz
قلیان، بس! خواستگاری هم برایش رفته بودیم. 💓آن زمان سوریه بود. آخرین جملات پدرش در آخرین مکالمه با مجید هم همین بود که پسر طوریت نشود؛ می خواهم برایت زن بگیرم؛ که او هم اطمینان داده بود که طوریم نمی شود و بر می گردم. 🥹💔یک سال قبل از سوریه رفتنش کربلا رفته بود و آنجا از امام حسین(ع) خواسته بود آدم شود و وقتی بازگشته بود حتی قلیان کشیدن را هم کنار گذاشته بود.🥀 همیشه چاقو در جیبش بود 🔖 پیش از سال 93 که مجید به کربلا سفر کرد پسر خیلی شری بود. همیشه چاقو در جیبش بود. خالکوبی داشت. خیلی قلدر بود و همه کوچکترها باید به حرفش گوش می دادند. اما بعد از سفر کربلا تغییر کرد. 🌱شاید اهل نماز نبود اما شهادت روزی اش شد چون به بچه یتیم رسیدگی می کرد و دست فقرا را می گرفت و به پدر و مادر خیلی احترام می گذاشت.👌🏻 ✨🕊️ https://eitaa.com/BandeParvaz
یک هفته بعد شهید می شوم😔🥀 مجید خیلی تغییر کرده بود. روزی به من گفت یک خودکار به من بده. گفتم چه می کنی؟ خوابی دیده بود که تعریف نمی کرد. با آهنگی گریه می کرد. به زن‌دایی‌اش گفت اگر من بروم و برنگردم چه؟ از طریق یکی از آشناها زنگ زدیم جایی به ما گفتند خیالتان راحت، همه راه ها برای خارج رفتن مجید بسته شده و نمی تواند سوریه برود. شهید فرامرزی را آورده بودند بهشت زهرا برای تشییع، ما هم رفته بودیم. به عمه اش گفت: عمه من خواب حضرت زهرا(س) را دیده ام و دو هفته دیگر من هم پیش فرامرزی ام. حضرت گفته اند یک هفته بعد از اینکه سوریه بروم شهید می شوم.🕊️✨ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ✨🕊https://eitaa.com/BandeParvaz
از آلمان به سوریه! 🕊️ 🔖زمانی آمد و اصرار کرد می خواهد برود آلمان و کار کند. تصور می کرد اگر بگوید سوریه ما اجازه نمی دهیم و اگر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم. من خیلی مخالفت کردم و گفتم نباید آلمان برود. مدتی بود شب ها خیلی دیر می آمد. شرایطش به گونه ای بود که حتی تصور می کردیم با دختری دوست شده🫣 و دیر می آید یا با رفقایش جایی می رود.😥 اما بعدها فهمیدیم که برای آموزشی اعزام به سوریه می رفته است.😭 هیئتِ شهیدساز 🔖مرتضی کریمی پاسداری بود که به قهوه خانه مجید می رفت و آنجا با هم آشنا شده و رفاقت پیدا کرده بودند. همین رفاقت هم فکر رفتن به سوریه را به سر مجید انداخت. 💓یک شب مجید به دعوت مرتضی هیئتی رفت که در آن درباره مظلومیت حضرت زینب(س) در سوریه گفته شد که بعدا گفتند مجید آن شب در آن هیئت خیلی تحت تأثیر قرار گرفت.💔 4 نفر از آنهایی که همان شب در آن هیئت بودند بعدا در سوریه به شهادت رسیدند و مجید یکی از آنها بود.😭😭😭 ✨🕊️https://eitaa.com/BandeParvaz
شهید مجید قربانخانی بیشتر از سنش مسائل پیرامونش را متوجه میشد و درك بالایی داشت. بسیار نترس و شجاع بود . خانواده دوست بود. آدم آرامی نبود. باعث نشاط جمع خانواده و دوستانش بود. طاقت ناراحتی و غم دیگران را نداشت و تا جایی كه میتوانست مشكلات را رفع میكرد یا انقدر سر به سرت میگذاشت و شوخی میكرد كه به كل ناراحتیت را فراموش میكردی. اگر حرفی در دلش بود تا جایی كه میشد حرفش را میزد حتی با شوخی و خنده اما كسی را از خودش ناراحت نمی كرد. شب قبل از رفتن لباس رزمش را پوشید و گفت الكی مثلا من دارم میرم و قرآن آورد تا مادرو پدرش از زیر قرآن ردش كردند و عكس گرفتند و بعد از عكس انداختن گفت الكی نگفتم همین فردا عازمم. 🥰 مهربان و دلسوز ،خاكی، شوخ طبع و پرانرژی بود. اهل رعایت حلال و حرام در كسب و كار، بسیار خوش قول و صادق، شجاع و باغیرت نسبت به خانواده و خاندان عصمت و طهارت بود . در حد توان كمك میكرد.خوش رو و دست و دلباز بود. همه اهل خانه مجید را داداش صدا می‌كنند. پدر، مادر، خواهرها وقتی می‌خواهند از مجید بگویند پسوند «داداش» را با تمام حسرتشان به نام مجید می‌چسبانند و خاطراتش را مرور می‌كنند. خودم تو را رساندم پادگان تو چطور زودتر برگشتی. مجید می‌خندید و می‌گفت: خب مرخصی رد كردم!» نبودن مجید خیلی سخت است؛ اما مجید كاری با ما كرده كه تا از دوری و نبودنش بغض می‌كنیم و گریه می‌كنیم😭 یاد شیطنت‌ها و شوخی‌هایش می‌افتیم و دوباره یكدل سیر می‌خندیم. مجید كارهای جدی‌اش هم خنده‌دار بود. از مجید فیلمی داریم كه هم‌زمان كه با موبایلش بازی می‌كند برای هم‌رزم‌هایش كه هنوز زنده‌اند روضه‌های بعد از شهادتشان را می‌خواند. 😅همه یكدل سیر می‌خندند و مجید برای همه روضه می‌خواند و شوخی می‌كند؛ اما آخرش اعصابش به هم می‌ریزد.. هرروز كه از كنار مغازه‌ها رد می‌شد با همه شوخی می‌كرد حالا كه نیست. همه به ما می‌گویند هنوز چشمشان به كوچه است كه بیاید و یك تیكه‌ای بیندازد تا خستگی‌شان در برود.» پدرمجید هم بعد از خال‌كوبی دست مجید به او واكنش نشان می‌دهد و مجید شب را خانه نمی‌آید اما قهر كردن او هم مثل خودش عجیب است: خال كوبی برای ۶ ماه قبل ازشهادت مجید است. می‌گفت پشیمان شدم؛می‌گفت چرا تكرار می‌كنید یك‌بار گفتید خجالت كشیدم. دیگر نگویید.😥🥹 لحن خاص شهید مجید قربانخانی 🍃پدر شهید هم می‌گوید:«لحن حرف زدن مجید خاص بود. بگویی نگویی داش مشتی حرف می‌زد. من و مادرش را به اسم کوچک صدا می‌زد. به من می‌گفت آقا افضل، مادرش را هم مریم خانم صدا می‌زد. یا مثلاً از بین دایی‌هایش، تنها به دو نفرشان دایی می‌گفت و سه تای دیگر را به اسم کوچک صدا می‌زد.🙃🤭 ✨🕊️ https://eitaa.com/BandeParvaz
شهادت 🥀💓 🍃دم غروب بود تلفنم زنگ خورد جواب دادم شماره غریبی بود؛ مجید بود؛ گفت سوریه هستم و حرم حضرت زینب به جای شما هم نائب الزیاره هستم و هم نماز خواندم؛ در حالی كه مجید بدون خداحافظی رفت و قبل از رفتنش هم گفت می روم سوریه؛ من هم گفتم رفتنت با خودت برگشتنت با خداست؛ من به مجید گفتم حلالت كردم، مجید با حضرت زینب عهد كرده بود كه من شهید می شوم اما پیكرم را نمی خواهم كسی ببیند چون مجید بدنش خالكوبی بود و پس ۳ سال و ۳ ماه با چند تكه استخوان سوخته و سیاه برگشت.😭😭😭
پدر شهید : در عملیات سوریه به این رزمندگان دستور عقب نشینی كه می دهند مجید به چند نفر از رزمندگان می گوید كه هیچكس حق برگشتن ندارد آمدیم از حرم حضرت زینب(س) دفاع كنیم اگر عقب نشینی كنیم دشمن جلو می آید و این منطقه را می گیرد؛ عقب نرفتند و مجید خود را به خط مقدم عملیات می رساند تا ساعت ۱۶ مقاومت می كنند و بعد از اینكه اینها به عقب بر می گردند نه فشنگ و نه آبی داشتند؛ 😔ساعت ۱۷ و ۳۰ بود كه ۱۳ نفر شهید شده بودند كه ۱۱ پیكر جامانده بود و ۲ پیكر را برگشت دادند به عقب؛ مجید شماره تلفن من را به یكی از دوستانش داده بود و گفته بود كه هر اتفاقی برای من افتاد به این شماره اطلاع بدهد. همان غروب چند نفر با دوربین نگاه می كنند كه چطور برگردند و پیكر بچه ها را بیاورند عقب؛ یكی از آنها می گوید دوربین كه نگاه می كردم دیدم یك ماشین آمد و ۳ نفر پیاده شدند بچه ها را به رگبار بستند كه اولین آنها مجید بود و مجید را پشت ماشین انداختند و پیكر او را بردند😮😔💔 سال ۹۷ كه من به سوریه رفتم و نوكری حضرت را می كردم حدود ۱۰ روز ماندم و دم غروب بود منتظر هواپیما بودیم به همراه ۲۴ پدر شهید كه دو نفر آمدند و یكی از آنها گفت من فیلم شهید قربان‌خانی را دارم. از او خواستم فیلم را ببینم و دیدم. گفت من پیكر آقا مجید را دیدم كه داعش به درخت آویزان كرده بودند، من نمی دانم چه خصومتی با مجید داشتند از آن ۱۱ پیكر فقط مجید را بردند كه نمی دانم چه كرده بود؛ فرمانده آنها را زده بود كه این بدن مجید را مثل آبكش تیرباران كرده بودند.😭😭😭💔 تولد علی اكبر علیه السلام بود كه مجید را آورند و ما گفتیم در قطعه شهدای گمنام دفن شود ما به حضرت زهرا (س) مجید را هدیه دادیم. تولد حضرت رقیه بود كه مجید خاكسپاری شد، ما برای مجید هیچوقت سالگرد نمی گیریم تولد می گیریم ما دوست داشتیم مجید را در لباس دامادی ببینیم اما او رفت و داماد آسمانی شد برای او تولد می گیریم و برای دختر و پسران بی بضاعت كه توانایی گرفتن جشن ندارند سال اول شروع كردیم و امسال سال چهارم بود كه ۴ زوج در روز تولد آقا مجید جشن عروسی آنها را می گیریم و تا كنون ۱۰ عروس و داماد با این شیوه راهی خانه بخت شدند؛ هر سال یك زوج اضافه می شود كه در روز تولد مجید جشن شان را می گیریم.💓 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ✨🕊️ https://eitaa.com/BandeParvaz
مراسم استقبال با شکوه از پیکرحر مدافعان حرم 🔖با ذکر یا حسین(ع)، پیکر بر روی دست‌های سربازان معراج، داخل حسینه شد و مقابل مادر و خواهر شهید قرار گرفت. مادر که روسری سفید بر سر کرده بود تا نشان دهد بی‌قرار نیست، چادر خود را محکم به کمر بست و پیکر کفن پوش پسر را که گویی لباس دامادی بر تن کرده روی دستان خود رو به آسمان گرفت و چرخید. جمعیت یک صدا کِل می‌کشیدند و گل و نقل روی پیکر می‌پاشیدند. کمی بعد خواهر شهید، پیکر داداش مجیدش را روی دستان خود به سمت آسمان گرفت و برای برادر، خواهری کرد.🥹 حنابندان شهید 🍃مادر شهید از شب قبل تمام خانه را گل باران کرده و سفره عقد چیده بود.😔 کیک سفارش داده  و خواهرش با تمام دلبری‌های خواهرانه، برای تک برادرش حنا درست کرده بود. ❤‍🔥مادر و خواهر هر کدام ظرف تزیین شده حنا را روی دست گرفتند و بین مهمان‌های مراسم پخش کردند. تابوت شهید که حالا دیگر در قسمت مردانه بود به دلیل ازدحام و ابراز علاقه جمعیت به شهید، شکسته شد و آن را برای تعویض به بیرون حسینه منتقل کردند. وقتی مداح شروع به خواندن مداحی کرد، مادر که عکس پسرش در دستانش بود، گرداگرد تابوت پسر طواف کرد و گل‌های پرپر شده را همراه پدر روی مهمان‌های عقد نمادین، اما آسمانی پسرشان ریختند 🌸🌸🌸و جمعیت یک صدا کل می‌کشیدند و گویی ملائک از آسمان، نظاره‌گر این مراسم بودند.♥️🤍 ✨🕊️ https://eitaa.com/BandeParvaz