eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
23 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
صبــح اسٺ والسلام برشاه بےڪفن روزم حسينے اسٺ از يُمن اين سلام صلے علیڪَ يا مقطوعُ بالسُّيوف صلے علے الحسين هرلحظہ صبح و شام صبحتون حسینی💚🌤 ╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🪴 دعای روز سیزدهم ماه مبارک رمضان در یادمان شهدای شرهانی🪴 التماس دعا🤲 ╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
142974_857.mp3
3.99M
📖 تندخوانی کلام الله مجید 📢 قاری : استاد معتز آقائی 🔵 جزء سیزدهم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
. . . هدیه به روح پاک‌ شهدا 🥀 💢پ.ن💢 تصاویری از پیکر مطهر شهیدان مدافع حرم «مقداد مهقانی» و «میلاد حیدری» ╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
🎙استاد‌پناهیان : تجربہ‌بہم‌یا‌دداده‌ڪہ... ╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
گفتـــم: ببیــــنم‌توےدنــیاچه‌آرزویےداری؟» قدرےفڪرڪردوگفت: «هیچی» گفتم: یعنےچۍ؟مثلاًدلت‌نمیخوادیه‌ڪاره‌اےبشۍ،ادامه‌ تحصیل‌بدےیاازاین‌حرفهادیگہ؟! گفت: «یه‌آرزودارم.ازخداخواستم‌تاسنم‌ڪمه وگناهم ازاین‌بیـشترنشده،شهیدبشم.» 🥀 ╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
سلام رفقا✋ نماز و روزه هاتون قبول باشه✨ خیلی از شما خوبان پیام دادید که چرا مطلبی در مورد رفیق شهیدِ من یا شهیدِ بزرگوار ...نمی‌گذارید .😕 پویشی قرار دادیم مبنی بر اینکه اگر: مطلب📃 عکس📷 کلیپ🎥 صوت🎙 تم 📱 یا... در مورد شهیدی دارید و مایل به اشتراکِ آن برای همه‌ رفقای باند پروازی هستید 🍃 آن را برای ما ارسال کنید تا در کانال بارگزاری کنیم💟 به این آدرس 👈 @Ammar31321 مقام معظم رهبری:💕 زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست .
از نیل رد شده‌ای و به ساحل رسیده‌ای! ما غرق فتنه‌ ایم دعا کن برای ما.. ♥️ ╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
🦋 پرسیدناهارچۍداریم‌مادر؟! مادرگفت‌باقالۍپلوباماهے ! باخنده‌روڪردبھ‌مادرش‌گفت "ماامروزاین‌ماهیارومیخوریم‌ ویھ‌روزی‌این‌ماهیامارو...💔" چندوقت‌بعد‌تو عملیات‌والفجر ۸ داخل‌اروندرود‌گم‌شد🌊 ودیگرمادرش‌لب‌بھ‌ماهےنزد ... ✨ ╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
6731724872658.mp3
449.9K
🎙صوتِ تماس شهید آرمان علی وردی از نجف با مادرشون💔 ╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هوای راهیان نور به سر دارم و دلتنگ کربلام 😭💔:) ╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹رهبرانقلاب - امروز: ‌ 🌸 محدودیت شرعی و قانونی است/ کشف حجاب حرام شرعی و سیاسی است/ خیلی از کسانی که کشف حجاب می‌کنند اگر بدانند پشت کار آنها چه سیاستی است قطعاً این کار را نمی‌کنند/ دشمن با برنامه وارد شده ما هم باید با برنامه وارد شویم/ کارهای بی‌قاعده نباید انجام بگیرد. 🌻 ۱۴۰۲/۱/۱۵ ╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
🌹🍃پاسخ جالب شهید شیخ احمد کافی به زن بی حجاب ⚪️🍃داشتم می رفتم قم، ماشین نبود، ماشین های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود،اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن هی دقیقه ای یک بار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من. هی بلند می شد می نشست، هی سر و صدا می کرد.می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه. 📌برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش) گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟ بردار یکی بشینه. 🌸🍃نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه! گفتم: این خانم ماست. گفت: پس چرا این طوری پیچیدیش؟ همه خندیدند. گفتم: خدایا کمک مون کن نذار مضحکه اینا بشیم. یهو یه چیزی به ذهنم رسید. بلند گفتم: آقای راننده! زد رو ترمز. ⚪️🍃گفتم: این چیه بغل ماشینت؟ گفت: آقاجون، ماشینه! ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟! 🌹🍃گفتم: چرا؟! دیدم. ولی این چیه روش کشیدن؟ گفت: چادره روش کشیدن دیگه! 🔺گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟ 📌گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می دونم چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن ، انگولکش نکنن ، خط نندازن روشو ... 🔺گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟ ⚪️🍃 گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن. این ماشین ! کسی چادر روش نمی کشه! اون روش چادر کشیدن! 🔺"منم زدم رو شونه شوهر این زنه 🔺گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم". ╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
280.7K
🎙 《 ۱۵ فروردین ۱۴۰۲》 🔴 یا محجبـه‌های اطرافتـون رو آمـر به‌ معـروف ڪنیـد، یا به زودی همـه‌ اشـون بی‌حجـاب میشـن❌ ╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
عزیزان این صوت استاد تقوی بزرگوار را حتما گوش کنید و منتشر کنید👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻حاج عمار به داشتن روحیه جهادی ، شهره همگان بود ‍ ‍ مصداق پشتکار و جدیت در کار بود. اگر برنامه ای پیش می آمد شب و روز پیگیر میشد و دیگر حساب و کتاب ساعت را نداشت که مثلا امروز تا فلان ساعت هستم. مسئله برایش کار بود تا به سرانجام برسد . این ویژگی او شاخص بود و روحیه جهادی اش را همه می شناختند ... ♥️ ╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رقـــصـــ^جـــولان بــر ســر مـــیـــدانـــ°کـــنـنـد رقـــص انـــدر خـــون خـــود مـــردانـــ^کنــنــد چـــونـــ°جـــهـــنــد از دســـتـــ خـــود دســتـــی زنـنـد چـــون رهــنــد از نـــقـــص خــود رقـــصـــی کــنــنــد!!💛🕊 🪴 ╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باند پرواز 🕊
💛||•#رمان °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_چهلم گاهی ناگهانی تصمیم می‌گرفت. انگار می‌زد به
💛||• °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 بهش گفتم چرا فقط مردا رو راه می‌دن منم می‌خوام بیام 😕 ظاهراً با حاج محمود سروسری داشت. رفت و با او صحبت کرد. نمی‌دانم چطور راضیش کرده بود :((می‌گفت تا آن موقع پای هیچ زنی به آن‌جا باز نشده )) قرار شد زودتر از آقایان تا کسی متوجه نشده بروم داخل.... فردا ظهر طبق قرار رفتیم و وارد شدم.. اتاق روح داشت.. می‌خواستی همان‌جا بنشینی و زارزار گریه کنیم ، برای چه اش را نمی‌دانیم اما معنویت موج می‌زد😭 می‌گفتند چند سال ظهر تا ظهر در چوبی این اتاق باز می شود . تعدادی می‌آیند روضه می‌خوانند و اشک می‌ریزند و می‌روند دوباره در قفل می‌شود تا فردا.. حتی حاج محمود همه را زودتر بیرون می‌کرد که فرصتی برای شوخی و شاید غیبت و تهمت و گناه پیش نیاید.. انتهای اتاق دری باز می‌شد که آن‌جا را آشپزخانه کرده بودند و به زور دونفره می‌ایستادند پای سماور و بعد از روضه چای می‌دادند. به نظرم همه‌کاره آن جا همان حاج محمود بود.. از من قول گرفت به هیچ‌کس نگویم که آمده‌ام این‌جا .. در آشپزخانه پله‌های آهنی بود که می‌رفت روی سقف اتاق. شرط دیگری هم گذاشت نباید صدایت بیرون بیاید. اگر هم خواستی گریه کنی یک چیز بگیر جلوی دهنت😢 بعد از روضه باید صبر می‌کردم همه بروند و خوب که آب‌ها از آسیاب افتاد بیایم پایین.. اول تا آخر روضه آن‌جا نشستم و طبق قولی که داده بودم چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بیرون نرود. آن پایین غوغا بود یه نفر روضه را شروع کرد . بسم‌الله را که گفت صدای ناله بلند شد همین طور این روضه دست‌به‌دست می‌چرخید.. یکی گوشه‌ای از روضه قبل را می‌گرفت و ادامه می‌داد.. گاهی روضه در روضه می‌شد. تا آن موقع مجلسی به این شکل ندیده بودم .حتی حاج محمود در آشپزخانه همین‌طور که چای می‌ریخت با جمع ،هم ناله بود 😭 نمی‌دانم به خاطر نفس روضه‌خوان‌هایش بود یا روح آن اتاق.. هیچ کجا چنین حالی را تجربه نکرده بودم! توصیف نشدنی بود..! هر چند دقیقه یک با روضه به اوج خود می‌رسید و صدای سیلی‌هایی که به صورتشان می‌زدند به گوشم می‌خورد.. پایین که آمدم به حاج محمود گفتم حالا که انقدر ساکت بودم اجازه بدین فردا هم بیام😢 بنده خدا سرش پایین بود ، مکثی کرد و گفت :((من هنوز خانم خودم رو نیاوردم این‌جا ولی چه کنم ... باشه!)) باورم نمی‌شد قبول کند 😍 ✨ ╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
💛||•#رمان °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_چهل_و_یکم بهش گفتم چرا فقط مردا رو راه می‌دن منم
💛||• °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 نمیرفت از خُدام تقاضای تبرکی کند. میگفت:« اقا خودشون زوار را میبینن.اگه لازم باشه خدام رو وسیله قرار میدن» معتقد بود همان آب سقاخانه ها و نفسی که ‌تو حرم میکشیم همه مال خود اقاست😍 روزی قبل از روضه داخل رواق حوس چایی کردم. گفتم: « اگه الان چایی بود چقدر میچسبید! هنوز صدای روضه می امد ک یکی از خدام دوتا چایی برایمان آورد.. خیلی مزه داد»😁 برنامه ریزی میکرد تا نماز ها را داخل حرم باشیم. تا حال زیارت داشت در حرم میماند. خسته ک میشد یا میفهمید من دیگر کشش ندارم، میگفت: نشستن بیخودیه! خیلی اصرار نداشت دستش را ب ضریح برساند. مراسم صحن گردی داشت. راه می افتاد در صحن ها دور حرم میچرخید. درست شبیه طواف😢 از صحن جامع رضوی راه می افتادیم، میرفتیم صحن کوثر بعد انقلاب، ازادی جمهوری تا میرسیدیم باز به صحن جامع رضوی. گاهی هم در صحن قدس یا رو ب روی پنجره فولاد داخل غرفه ها مینشست و دعا میخواند و مناجات میکرد .. چند بار زنگ زدم اصفهان جواب نداد.. بعد خودش تماس گرفت. وقتی بهش گفتم پدر شدی، بال در اورد!😍 بر خلاف من ک خیلی یخ برخورد کردم! گیج بودم، ن خوشحال ن ناراحت.. پنچ شنبه و جمعه رو مرخصی گرفت و خودش رو زود رساند یزد با جعبه کیک وارد شد زنگ زد ب پدر و مادرش مژده داد❤️ اهل بریز و ب پاش ک بود، چند برابر هم شد😬 از چیزایی ک خوشحالم میکرد دریغ نمیکرد: از خرید عطر و پاستیل و لواشک خریده تا موتور سواری‌. با موتور من را میبرد هیئت... هر کس میشنید کلی بد و بیراه بارمان میکرد:« مگه دیونه شدین؟ میخواین دستی دستی بچتون رو ب کشتن بدین؟؟؟» حتی نقشه کشیدیم بی سر و صدا بریم قم. پدرش بو برد و مخالفت کرد☹️ پشت موتور هم میخواند و سینه میزد.. حال و هوای شیرینی بود .دوس داشتم ✨ ╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفسم تنگ شده ، شهرنشینی سخت است به هوای حرمت ، سخت ، هوا لازممُ ... تا نمُردم ز غم هجر ، بیا دریابم آه ، آقا چقدَر کرب و بلا لازممُ ...😭 شبتون حسینی💚 ╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz