باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_پنجاه_نهم ✍در این حزن تو حال قلبت چگونه است؟ من نگران میدانم؛که
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_شصت
✍غصه ها و روضه ها و اشک های
گودال کرب و بلای امام زمان(عج)
بماند بعد از فتح قدس و نابودیِ
اسرائیل ، آن وقت در کنار هم
با امام اشک میریزیم و روضه
میخوانیم ..🖤💔
..در ماشین بازشد!بهار سرمست از این محاوره ی من بود و سیاوش که دیگر نگویم!سیاوش گفت:"زن داداش چقدر قدربودي ومانميدونستيم!دکتر ....میدونی به ما چی گفت؟گفت من تو عمرم دختری به این محکمی ندیده بودم!هرکی تابحال اینجا اومده بی برو برگرد فقط گفته چشم!از دانشجوهام بگیر تا مراجعه کننده ها!اولین باره یکی پیداشده منو زیر سوال میبره؟ایشون مدرکشون چیه؟....
گفتم:دلم برای زندگياي زیادی که به دست این مشاورا داغون میشه ميسوزه!
هی به من میگه طلاق بگیر!
آهي کشیدم وبه راه افتادیم!دلم برای برسام و باربد پرمی کشید!به خانه رسيديم؛ازکفشهاي داخل پيدابود که مهمان داریم!دایی کوچک باربد به همراه همسرودختر و پسرش آمده بودند.قراربود شب اينجابمانند.وقت خوبی برای مهمانی نبوداماچاره ای هم نداشتیم..وارد شدیم و پس از احوالپرسی خواستم به اتاقمان بروم ولباسم را عوض کنم.باربد حمام بود و گوشی اش توجه ام را جلب کرد!مرتب روشن و خاموش میشد...کنجکاوی وجودم را فراگرفت و دستم رابا لرزش و استرس سمت گوشی بردم..هنوز صدای آب می آمد وميتوانستم مطمئن شوم که نمی آید!کلمه ای بالای نوار اعلان گوشی نمایان شد که گوشی از دستم افتاد طوری که صدایش توجه باربد را جلب کرد! قلبم به شدت ميزد!آن کلمه در سرم اکو میرفت و طنین انداز شد!پرت شدم به سمت حرف مشاور که اینکارهایش عمدی است!نمی توانستم باورکنم!"عشقم؟"چرا آقای حسن پور صاحب آژانسی که باربد درآن چند روزی مشغول بود؛اورا "عشقم"خطاب کرده بود؟کاملا غيرمعقول و غیرمنطقی !ماجرا بو دار بود وحس کردم دوباره ماجرایی دردناک انتظارم را میکشد ومن باید دوباره عازم جنگ شوم!گلویم انگار از طناب دار آویزان بود و داشتم دست وپاميزدم که باربد از حمام بیرون آمد وبا نگاهی به من پرسید:به به خانم چقدر شیک پوشیدن!عروسی تشریف داشتين؟گفتم:نه آقا رفته بودم با بهار خرید لوازم آرایشی نميدونست چه مارکی بخره رفتم که کمکش کنم!داشتم ميلرزيدم از کلمه ای که داشت جانممممممممممممم را دار میزد و دروغی که همراه زندگی ام ميگفتم!به سمتم آمد درحالی که لباسش را عوض کرده بود و گفت:"امشب ممکنه شیفت شب بمونم؛نگران نشی عشقم!زنگ نزن یه وقت خلوت باشه ميخوابم.خودم زنگ میزنم.کارداشتي پیام بده!دوستت دارم عروسکم!"🥺
گوشی اش را برداشتم که به او بدهم نگرانی در چهره اش موج میزد ولی میخواست آرامش رابه من القا کند ولی نتوانست ومن نگاهم به پيامک افتاد که کاملا مشخص بود یک خانم درپوشش اسم صاحب آژانس ذخیره شده!به نظرتان
باورميکردم که دوستم دارد و عاشق است یا چرب زبانی که سرخوش از طنازی زنی ه.ر.ز.ه است؟از او خواستم نرود!اما قبول نکرد و گفت که کسی نیست ومجبوراست برود! به راستی ماجراچه بود!خدارحم کندامشب!چه شب سختی درانتظارمن است!آه و اشک امشب در محفل من گردهم آمده اند تا این من دیوانه را آرام کنند....
ادامه دارد ...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
حُسین گونھ زندگـے کنید ڪھ تمام
عاقبت بخیرۍها
در همین راه است . . !
#شھیدسیدمیلادمصطفوۍ🌹
"صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین"
راهتون حسینی
شب تون کربلایی✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
به قولت عمل کن دوباره.mp3
3.11M
به قولت عمل کن دوباره..
🎤حاجمحمود کریمی
یا رقیه بنت الحسین😭
با این دلهای شکسته
بشنویم
به یاد غم و غصه های همه ی کودکان بی پناه غزه 💔
#بیمارستان_المعمدانی🖤
#غزه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
ذکر یا رقیه گره ها باز می کنه
همه با این ذکر متوسل بشیم به خانم سه ساله برای رهایی مظلومین غزه و پیروزی جبهه ی مقاومت
الهی بالرقیه
الهی بالرقیه
الهی بالرقیه
عجل لولیک الفرج و انصر الاسلام و المسلمین واخذل الکفار و الیهود والمنافقین 🤲
.
روح ویران..
دل پریشان..
سینه نالان..
چشم خیس..
روزگارِ عاشقان دور از شما مطلوب نیست..😔
امام زمانم🖤
اَیْنَ فَرَجُکَ الْقَریبُ ...
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
.
السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج)💚
ای عشق ندیده ی من، ای یار سلام
ای ماه بلند در شبـــــِ تار سلام
از من به تو ای عزیز در هر شبـــــ و روز
یڪ بار نه، صد بار نه، بسیار سلام!
صبحتون مهدوی 🌤🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
سلام ارباب دلم♥️
پرمےڪشددلمبہهواےحرم حسین
دارم بہ اشتیاقِ شما مےپرم حسین
خورشید از حوالے گنبد طلوع ڪرد
صبح اسٺ و باز نامِ تو را مےبرم حسین
صبحتون حسینی🌤🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯راز عکس معروف سردار سلیمانی
یکی از عکسهای پربازدید از سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی عکسی است که حاج قاسم در مقابل حضرت آیتالله خامنهای فرمانده کل قوا ایستاده و علاوه بر احترام نظامی، دست خود را روی سینه گذاشته است. اما به راستی راز این احترام حاج قاسم چه بود؟
▪️پاسخ را از یکی از دوستان شهید سلیمانی بشنویم..
#سردار_دلها
پنجشنبه ها حس دیگه ای داره ..
حس دلتنگی 💔
#پنجشنبه_های_شهدایی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
شهدا !
نیروهاے جاماندہ در خاڪریز دنیا، از نفس افتادہ اند...!
عن قریب است ڪـہ گرفتار شویم...
بعد از ڪربلاے شما ، قرار بود ما زینبے باشیم...!
صدایم را میشنوید؟!
سربندها و سنگرهایمان را گم ڪردہ ایم!😔
#پنجشنبه_های_شهدایی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
✍ کبوترها امروز چه قدر قشنگ شده اند؛ دور
سرم می چرخند و برخی هم همراهِ من به بازی این فرشته های کوچک دوست داشتنی نگاه میکنند ..
امروز فلسطینمان آزاد شده و ما در کنار مسجد قدس هستیم. کوچه ها
را عطر حزن، غم، فرح و شادی توأمان
گرفته و با اشک خوشحال هستیم.
از مادرم شنیدم که خبر آمدن امام زمان از مکه آمده..
مرد آشنایی در کنار مسجد با لبخند به ما نگاه می کند. به مادرم گفتم:مادر چه قدر آن آقا شبیهِباباست!
مادر صورتم را بوسید و گفت: درست گفتی با خواهرت دارند می آیند ..
بله .. پدر و خواهر شهیدم به سمت ما می آمدند.
طاقت نداشتم.. دویدم سمت بابا .. تا رسیدم .. بیدار شدم و خودم را در بیمارستان دیدم. صدای برادرم را شنیدم که دکتر را صدا زد و گفت : خواهرم به هوش آمد! سپس با خوشحالی رفت که این خبر را به مادر بدهد.. هنوز در حال لذت بردن از طعم شیرین آن خواب بودم که دیدم دستم زخمی و باند پیچی است.. پاهایم میسوزد.. من چرا اینجا هستم؟
مادرم در حالی که زیر لب الحمدلله میخواند، به اتاق مان رسید.. میخواستم آن دیدار شیرین در خواب را برایش بگویم که ناگهان صدای وحشتناکی آمد.. آتش و غبار همهی فضا را پر کرد.. دیگر نه خواهری بود، نه مادری و نه .. همه به دیدار پدر رفتند ..چه زیبا این رویا محقق شد ..
میخواست رویایی که دیده بود را مثل یوسف تعریف کند اما با خون خویش تحقق آزادی فلسطین را مهر زد..
✍س.م
🇵🇸❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥🕊
#غزه
#بیمارستان_المعمدانی
#مرگ_بر_رژیم_کودک_کش_صهیونیست
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
الهی به زودی شاهد خنده های کودکان غزه باشیم نه تصاویر خون آلودشون🖤🌱
الهی آمین
#غزه
#بیمارستان_المعمدانی
#مرگ_بر_رژیم_کودک_کش_صهیونیست
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
✍•كل طفل وكل فتاة وكل ولد وكل أم وكل أم و أب
تقتل في غزة، يرفع صراخها إلى السماء
ويتحرك عرش الله ويتعثر قلبها، وتبكي
عينيها من حرارة كل شهادة•
•هر کودک ، دختر ، پسر ، مادر ، پدری که در غزه کشته میشود، صدایی به آسمان بلند میشود و عرش الهی به لرزه می افتد و قلبی طاقت تحملش کم میشود، و چشم هایش گریان میشود از داغ هر شهیدی•
#فلسطین
#امام_زمان_عج
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🛎از لحاظ روحی نیاز دارم شبکه خبر زیرنویس بره:
🚀 ۱۰۰ موشک هایپرسونیک اسرائیل را از کره زمین محو کرد.🌍❌
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب صحنه ی غریب و غم انگیزی!
دود و گرد و غبار فضا را فرا گرفته
صدای گریه دخترکی فضا را پر کرده
ناگهان کودکی با شنل قرمز و پای برهنه از بین دود و آتش بیرون میدود
امدادگر کودک را به آغوش میکشد و پشت به دوربین میدود
فیلمبردار با دیدن عمق فاجعه الله اکبر میگوید و دنبال این دو به حرکت می افتد
ناگهان توجه فیلم بردار به پشت سرش جلب میشود
پسرکی با صدای مادر مادر به دنبال آنها افتاده...❤️🔥
اینجا غزه است...
فراموش شده ترین نقطه ی دنیا💔
#لعنت_الله_علی_قوم_الظالمین
#فلسطین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
عجب سرزمین مبارکی هستی #فلسطین
مسلمونا رو متحد کردی
منافقها رو رسوا کردی
کفار رو بیآبرو کردی
حق و باطل رو مشخص کردی
حجت رو تموم کردی
فطرت انسانها رو بیدار کردی
امید به فتح و فرج رو زنده کردی
#پیروزی_قدس_نزدیک_است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🥀🕊
♨️خداوند داره خیلی سریع اتفاقات قبل از ظهور رو پیش میبره...
⭕️دسته بندی ها و جداسازی های حق و باطل سرعت گرفته...
خدا همیشه حجت رو بر همه تمام خواهد کرد...
هر کسی یه ذره هم شرف و انسانیت داشته باشه دیگه باید نشون بده.
امام زمان ارواحنا فداه که قیام کنند هیچ باطلی عذر و بهانه ای نخواهد داشت..
هیچ کسی موقع ظهور نمیتونه بگه من برام شک و شبهه وجود داشت که اسرائیل بر حق بود یا جبهه مقاومت!
بهش میگن اسرائیل دیگه باید چیکار میکرد که تو حق و باطل برات روشن بشه؟
✅ این شدت گرفتن جدا سازی حق و باطل ان شالله به نزدیک تر شدن زمان ظهور منجر خواهد شد...🤲
#ظهور_نزدیک_است
#غزه
#بیمارستان_المعمدانی
#طوفان_الاقصی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
از مقداد سوال شد که در هنگام حمله
به خانهی فاطمه [سلاماللهعلیها]
چه کردی؟
گفت : مامور به سکوت بودیم
اما دست من بر قبضه شمشیر
و چشم در چشم علی منتظر اشاره بودیم.
➕سلام بر مردانی که امروز هم دست بر
قبضه منتظر اشاره اند:))
#وای_اگر_خامنه_ای_حکم_جهادم_دهد
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_شصت ✍غصه ها و روضه ها و اشک های گودال کرب و بلای امام زمان(عج)
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_شصت_یکم
✍💔دلتنگ چهره ای هستم که در آغوش خاک خفته
و برای دیدنش باید به خوابهایم التماس کنم😭
#شب_جمعه
✍برسام با شیرین زبانی اش دل هر سنگی را آب میکرد چه برسد به من مادر بااحساس که لب تر میکرد جانم برایش میرفت!دستان گرم وکوچکش را گرفتم ودر آغوش کشيدمش؛لبخندشيرينش به شکّر طعنه میزد!در همان آغوش غرق بودم که صدای زنگ خانه مرا ترساند!نگاهی انداختم ازپشت پنجره؛درست زمانی که نیاز داشتم به دلگرمی اش،آمد!امیر من آمده بود باچندشاخه گل رز آتشین لبخند به لب دستش راتکان داد و پریدم توی حیاط ومیان آغوش مهربانش غرق شدم!گویی اقیانوسی ژرف و زیبا بود و عمیق وآرام میتوانستی در آنجاغرق شوی!میان اقیانوس آرامش؛هوا بارانی شده بود!دلم گریه می خواست!او میدانست که اوضاع خوب نیست!
_اومدم یه موضوعی روباهات مطرح کنم،بعد اگر موافقین عملیش کنم!
_چی شده داداشم؟
_میخوام باربد رو ببرم کمپ
_کمپ!؟؟ولي اونجاخطرناکه،من شنیدم خیلیا اونجا از دست میرن؛نمیدونم چیزای خوبی نشنیدم، اگه فکر میکنی کارسازه وخطرنداره؛بسم الله!🤝
او این اطمینان رابه من داد که اتفاقی نمی افتد و نگرانی من بخاطر دلتنگی و عشق و علاقه است!به او واحساس مسئولیتی که ميکرد؛افتخارکردم و اجازه دادم که تصمیم گیری کند!مامان راضیه را صدا کردم و گفتم که مسئله ی مهمی را باید با اودرميان بگذارم!مامان راضیه برای امیر من (برادرشيربه شیر من)احترام زیادی قائل بود ولی او هم مثل من استرس و اضطراب داشت!روبه امیر کرد وگفت:من تمام زندگیم؛باربده و اگر خدای نکرده چیزی پیش بیاد نه خودمو میبخشم نه شمارو!من میترسم وگرنه خیلی وقت پیش دست به کار میشدم داداش!
_مادر!به خدا توکل کنيد ان شاءالله صحیح و سالم میره و مياد وخودشم از این وضع راحت میشه هم شما به آرامش ميرسين!
چقدر خوب می فهمیدم که مامان راضیه به این دلگرمی نیاز داشت و با اینکه سیاوش بارها پیشنهاد کمپ داده بود؛ولی راضی نشده بود و اجازه ی تکرار این موضوع را نداده بود! روبه برادرم کرد وگفت:هروقت خواستین اقدام کنید بگین که حساب و کتاب کنیم و ببریمش!
اشک از چشمان هرسه ی ماسرازيرشد من دیگر هق هق میزدم ونميدانستم برای کدام درد بگریم ویا ازهمدردي برادرم چطور خوشحال باشم!
و این دلواپسی ها ادامه دارد...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌