اما شیطان حرف ابراهیم (ع) را گوش نداد و همان جا ماند و دو بار دیگر هم وقتی اسماعیل می خواست با پدرش خداحافظی کند پیش حضرت ابراهیم(ع) رفت و به او همان حرف ها را زد.
حضرت ابراهیم (ع) هم هر دو بار دیگر هفت سنگ برداشت و به طرف شیطان پرت کرد.🗻
لحظه خدا حافظی شد، اسماعیل می خواست از پدرش خداحافظی کند و پیش خدا برود که یک دفعه، یکی از فرشته های خدای مهربان که یک گوسفند سفید و قشنگ را با خودش از آسمان آورده بود به پیش ابراهیم و پسرش آمد و گوسفند را به آن ها داد و گفت: «آفرین به شما! که این بار هم حرف خدا را گوش دادید...خدای مهربان برای اینکه شما همیشه حرف هایش راگوش دادید و امروز هم به اینجا آمدید، این گوسفند را به شما جایزه داده و گفته که اسماعیل میتواند باز هم پیش پدرش بماند؛ حالا با هم این گوسفند را قربانی کنید و گوشتش را به آدم های فقیر بدهید تا آنها هم خوشحال بشوند و بعد این روز را با هم جشن بگیرید و شادی کنید.»🐑
حضرت ابراهیم و پسرش اسماعیل خیلی خوشحال شدند که باز هم مثل همیشه حرف خدا را گوش داده بودند و خدا از آن ها راضی شده است و حالا هم گوسفند قشنگی را به آن ها جایزه داده است که می توانند گوشتش را به آدمهای فقیر بدهند و آن ها را خوشحال کنند.😍
خیلی زود گوسفند را قربانی کردند و گوشتش را به آدمهای فقیر دادند و بعد هم جشن بزرگ عید را گرفتند؛ عیدی که اسم آن را عید قربان گذاشتند.
از آن به بعد ما هم هر سال عید قربان را جشن می گیریم و می توانیم در این روز مثل حضرت ابراهیم (ع) و پسرش اسماعیل گوسفندی را قربانی کنیم و به آدمهای فقیر بدهیم و آن ها را خوشحال کنیم.
❁م.سیاوشی «گل نرجس»
#عید_قربان
#عید_سعید_قربان_مبارک
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄