1_37214684.pdf
5.14M
#قصه_مهدوی
مجموعه پنج داستان مصور بسیار زیبا از زندگانی امام زمان (عج)
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚 1176 🔜
34.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کتاب_راهنمای_من
قسمت سوم: دین یا انسانیت؟!
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚 1177 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم عجل لولیک الفرج🤲💔
امام زمانت رو نشناسی بمیࢪۍ
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚 1178 🔜
48.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
📺
#کارتون_دورت_بگردم_ایران(قسمت هفتم)
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1179🔜
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
#اوریگامی زیبای دختر نازنینم حنانه سادات ۹ ساله از تهران 😍👏👏
#ارسالی_از_کاربر
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
#نقاشی های زیبای دختر گلم فاطمه خانم مهدیزاده ۹ساله از اردکان یزد احسنت 😍👏👏
#ارسالی_از_کاربر
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
#نقاشی های زیبای دختر گلم حورا خانم یوسفی ۹ ساله از تهران که با استفاده از کلیپ های آموزشی کانال انجام داده. احسنت 😍👏👏
#ارسالی_از_کاربر
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○
بنده امین من
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
👆👆👆👆👆👆👆
#صدای زیبای قرائت سوره مسد دختر خوبم فاطمه سادات طباطبایی ۸ ساله 🍃🌼🍃
#ارسالی_از_کاربر
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○
#داستان
#عنوان:
آرزوی نخل🌴
نخل ساکت و آرام گوشه ای ایستاده بود، شاخه هایش را بالا گرفت نگاهی به خورشید کرد گفت:«تو که ان بالایی بگو ببینم چه می بینی؟» آهی کشید و ادامه داد:«من که به زمین چسبیده ام» و سعی کرد ریشه اش را تکان دهد اما موفق نشد.
شاخه اش را به زیر انداخت و ساکت ماند، خورشید نور طلایی اش را بر سر نخل پاشید. گفت:«در عوض تو قوی هستی خیلی قوی!»
نخل صدای پایی شنید. به اطراف نگاه کرد پیامبر (صلی الله علیه و آله) را دید که همراه حضرت علی (علیه السلام) کمی دورتر از او روی تخته سنگی نشستند.
نخل ارام گفت:«کاش می شد جلوتر بروم و پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بغل کنم»
نخل پیامبر (صلی الله علیه و آله) را دید که خرمایی در دهان علی (علیه السلام) گذاشت وصدای علی (علیه السلام) را شنید که می گفت:«جانم فدای تو ای مصطفی»
نخل هنوز دلش می خواست نزدیک تر برود اما ریشه های محکمش به او اجازه نمی دادند. در فکر بود که چند مرد را دید، آن ها به پیامبر (صلی الله علیه و آله) نزدیک شدند. یکی از ان ها با عبایی بلند و موهایی آشفته جلو امد گفت:«ای محمد اگر تو پیامبر خدایی نشانه ای بیاور تا ما حرفت را باور کنیم!»
پیامبر (صلی الله علیه و آله) لبخندی زد و فرمود:«چه نشانه ای می خواهید؟»
مردی قدبلند با ابروهای درهم جلو امد، نخل اصلا از او خوشش نیامد، نگاهش را برگرداند و فقط صدایش را شنید، مرد گفت:«به آن درخت بگو از زمین کنده شود و پیش تو بیاید!»
نخل تا این حرف را شنید سربرگرداند و به مرد که به او اشاره می کرد نگاه کرد! سعی کرد ریشه اش راتکانی بدهد اما او هرگز موفق نشده بود از زمین جدا شود. به چهره ی پیامبر(صلی الله علیه و آله) نگاه کرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) رو به نخل فرمود:«ای درخت اگر باور داری که من پیامبر خدا هستم با ریشه هایت از زمین جدا شو و به دستور خدا کنار من قرار بگیر!»
خورشید به گرمی شاخه ی نخل را نوازش کرد گفت:«داری به ارزویت می رسی! منتظر چه هستی برو»
نخل چشمانش را بست نفس محکمی کشید و آرام ریشه هایش را تکان داد، ارام گفت:«خدایا من برای اجرای دستور تو و پیامبرت اماده ام»
ریشه هایش از خاک بیرون آمدند شاخه هایش از شادی تند تند تکان می خوردند سرو صدای عجیبی پیچید.
نخل ارام آرام جلو رفت و بین پیامبر(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه السلام) ایستاد، شاخه هایش را روی شانه های پیامبر(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه السلام)گذاشت، رو به خورشید گفت:«می بینی به آرزویم نزدیک شدم فقط کمی مانده»
همان مرد اخمو عقب رفت، در حالی که عرق می ریخت گفت:«اگر راست می گویی بگو از وسط به دو نیم شود و نیمی از آن جلوتر بیاید!»
پیامبر(صلی الله علیه و آله) رو به نخل فرمود:«ای نخل از وسط نصف شو و پیش من بیا!»
نخل ارام دو نیم شد، نزدیک تر رفت. شاخه هایش را دور پیامبر پیچید و پیامبر را در آغوش کشید. لبخند زد گفت:«خورشید عزیزم دیدی؟ به آرزویم رسیدم!»
حالا خرما هایش شیرین تر از همیشه شده بودند. مرد اخمو گفت:«دستور بده نخل مثل قبل شود و سرجایش برگردد»
پیامبر(صلی الله علیه و آله) دستی به تنه ی نخل کشید و فرمود:«به شکل قبل شو و سرجایت برگرد»
برای نخل جداشدن از پیامبر(صلی الله علیه و آله) خیلی سخت بود اما باید به حرف پیامبر خدا گوش می داد آرام آرام از پیامبر(صلی الله علیه و آله) جدا شد و به جای خود برگشت.
#باران
#قصه
🌸🍂🍃🌸
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚🔜