6.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#با_هم_بازی
#جرثقیل
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1189🔜
#آی_ام_آمبرلا ۲
توجه داشته باشید که هر کلمه انگلیسی که یاد میگیریم، لزوماً باکلاس نیست...
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1187🔜
20.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
📺
#کارتون_ماجراهای_کوشا(قسمت چهل و چهارم : انرژی باد )
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1190🔜
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خـورشـیـد از🕊
سمت قلــب تو
طلــوع خواهد ڪرد
و صبح مگر چیست؟
جز لَبخنــد مهربانت...
#سردار_دلها
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1191🔜
#داستان
به نام خدای مهربون
سلام به بچه های قشنگمون🌺🌺
اسم قصه 👈👈 فقط به خاطرمامان
محمد کلاس سوم بود👌 بابای اون در شهر دیگری کار می کرد😍 یک روز محمد یک ماشین کنترلی زیبا را پشت ویترین یک مغازه نگاه کرد و برای خریدن آن باید از بابا پول زیادی می گرفت و بابا 🌺آن مقدار پول را نداشت . مادر به او گفت میتوانی خودت پول هایت را جمع کنی تا آن را بخری😳
محمد گفت مادر من که کار نمیکنم و درآمد ندارم 🌺 مادر گفت میتوانی پول برای خودت جمع کنی عزیزم 😉
محمد گفت باشه مامان سعی می کنم تا جایی که بشه پول هایم رو جمع کنم☺️
یک روز تمام بچههای کلاس تصمیم گرفتند همه با هم بستنی قیفی بخرند ولی محمد نخرید و پولش را الکی خرج نکرد برای این که پول هایش را جمع کند تا بتواند آن ماشین کنترلی را بخرد😘👍👍👍👍
چند هفته بعد......
چند هفته بعد محمد توانست پول هایش را برای خرید ماشین کنترلی جمع کند و آن روز فرا رسید👍.
محمد کلی شوق داشت . مادر و مهدی برادر نوزاد محمد آماده شدند محمد هم توی دلش نبود🌼🌼🌼🌼
آنها سوار اتوبوس شدن ولی یک دفعه......
وقتی از اتوبوس پیاده شدند کفشهای مهدی برادر نوزاد محمد گم شده بود و هر چقدر دنبالش گشتند پیدا نشد 🌺
مادر گفت شاید در اتوبوس افتاده باشد👍
مادر به اندازه کافی برای خرید کفش پول نداشت...
محمد گفت مادرعیبی ندارد من به شما کمک می کنم 😳 محمد گفت من پول هایم را میدهم به شما تا شما برای مهدی کفش بخرید
اما مادر گفت پسرم پس ماشین کنترلی چه میشود؟؟؟؟😳
محمد گفت عیبی ندارد دوباره پول هایم را جمع می کنم تا بتوانم ماشین کنترلی را بخرم👍👍👍👍😍😍😍🌈☺️
محمد و مادر و مهدی شاد و خندان به طرف مغازه رفتند و برای مهدی کفش را خریدند☺️
مادر از محمد کلی تشکر کرد.
در همان لحظه خاله محمد و مهدی به مادر محمد زنگ زد و گفت به خانه ما بیایید تا برای تولد مهدی جشن بگیریم😘
هیچکس خبر نداشت امروز تولد مهدی است ولی همه با هم خندیدن و به خانه خاله رفتن💙💙💙💙
اونجا جشن که گرفتن ، مادر محمد برای همه تعریف کرد که محمد چکار کرد 😳
همه محمد را تشویق کردند و خاله آنها گفت محمد جان یک کادو برای این کار بزرگت خریده ام .......☺️
اون همون ماشین کنترلی بود که میخواست بخره 😀🌼💐💜
خیلی شگفت زده شد 😁🌈😊🌺❤️😍
اون از همه تشکر کرد.
قصه ما به سر رسید
کرونا به آخرش رسید
امیدوارم خواب های خوبی ببینید 😌😉☺️😊
نوشته # نرگس پرهیزکار
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1192🔜