eitaa logo
بنده امین من
7.7هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• . ارزشمندترینِ عبادت‌ها؛ آن است کھ خالص و بدون ریا باشد ! 'ع'🌿 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2304🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐ 📺 (قسمت دوم: به سوی شام) لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚 2305🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بسم‌ الله الرحمن الرحیم🍃 .
✨خدای مهربانم! 💫به حرمت ✨امام جواد (ع) 💫هرکسی هرگونه ✨ گرفتاری یا غم و 💫اندوهی داره ✨برایش چاره ساز و 💫رفعش فرما ✨دل دردمندان را شاد 💫و دوستانم را حاجت روا بفرما " آمیـن " روزتون به استجابت دعای جواد الئمه سلااام صبحتون بخیر و نیکی🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من با تو قهرم تو با من آشتی باران از اتاق بیرون آمد، کتابش را روی میز گذاشت، جلوی تلویزیون نشست، مشغول تماشای برنامه ی پاشو پاشو کوچولو شد؛ مبین توپش را بغل کرده بود آمد، کنترل را برداشت و کانال را عوض کرد، گفت :« مستند دایناسورها دارد» باران بغض کرد و با لب و لوچه ی آویزان گفت:« اصلا قهرم» و به اتاق رفت. غذا آماده شد مامان باران را صدا کرد و گفت:« باران بیا دخترم غذا آماده است.» باران از اتاق بیرون آمد، رویش را از مبین برگرداند و به آشپز خانه رفت. مامان غذا را کشید، بشقابی جلوی باران و بشقابی جلوی مبین گذاشت. مامان یادش رفته بود برای باران قاشق بگذارد، باران گفت:« اصلا قهرم» و به اتاقش رفت! عصربابا از راه رسید، باران دوید و خودش را توی بغل بابا انداخت. بابا اورا بوسید، باران به دستان بابا نگاه کرد، عروسکی که بابا قول داده بود را ندید. گفت:« اصلا قهرم» و به اتاقش رفت. روی تخت دراز کشید، چشمانش را بست با خودش گفت:« اصلا با همه قهرم» صدایی شنید چشمانش را باز کرد و نشست، مداد آبی اش بود گفت:« اصلا من قهرم» و رفت توی کشو! باران خواست بپرسد چرا! جوراب صورتی اش را دید که رویش را برگرداند و گفت:«اصلا قهرم» خواست بپرسد چرا! عروسکش موقرمزی را دید که گفت:« اصلا قهرم » و رفت توی کمد. باران بلند شد و گفت:« آخر چرا قهر؟خب بگویید چه شده؟» مداد آبی سرش را از کشو بیرون آورد و گفت:« چون امروز با من نقاشی ات را رنگ نکردی» جوراب صورتی نخ هایش را کج کرد و گفت: « چون دو روز است من را این گوشه انداختی!» موقرمزی از توی کمد سرک کشید و گفت:« چون امروز با من بازی نکردی» باران نچ نچی کرد و گفت: _ این چه کاریه خب عوضش سخنی با والدین:( در این قسمتِ داستان از کودک بخواهید راهکارِ دیگری به جای قهر کردن بدهد) ادامه‌ی داستان: باران گفت: _ خب عوضش راحت و با شیرین زبونی بیاید بهم بگید چی‌می‌خواید مداد و عروسک و جوراب گفتند: _ آخه ما دلمون می‌خواست خودت بفهمی نه اینکه ما بگیم باران مداد و جوراب و عروسک را بغلش گرفت و گفت: _ ببخشید که حواسم به شما نیست اتفاقا خیلی خوب شد که گفتین مدادو جوراب و عروسک لبخند زدند و باران آن ها را سر جایشان گذاشت تا بعدا استفاده کند فکری به سرش زده بود بلند شد و با لبخند خوشگلی به طرف بابا رفت؛ دستش را گرفت و سرش را با ناز پایین انداخت و گفت: _ بابایی! میگم مگه.قرار نبود برای من عروسک بخرید بابا بلند خندید و گفت: _ آخ بابایی قوربون دختر خوش اخلاقش بشه اتفاقا خریدمش اما یادم رفته مونده توی ماشین الان برای دخترم میارمش باران بلند شد و بالا و پایین پرید و خوشحالی کرد. لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2306🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 ای جواد بن الرّضا، باب الجوادت محشرست✨ 🏴 رفتن از باب الجواد، از هر دری شیرین‌تر است...✨ ◼️ عرض تسلیت آقاجان... لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2307🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا