eitaa logo
بنده امین من
5.4هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت معصومه سلام الله علیها - به دنبال برادر یک سال از سفر امام رضا «علیه السلام» گذشت. فاطمه معصومه «علیها السلام»، که شب و روز یاد برادرش بود، تصمیم گرفت به دیدار او برود. کاروان آماده حرکت بود. زنان مدینه با چشم‌های اشک‌بار دوره فاطمه معصومه «علیها السلام»، حلقه زدند. او یادگار امام کاظم «علیه السلام» و امام رضا «علیه السلام» بود. همه نگران بودند که نکند برای فاطمه معصومه «علیها السلام» هم، اتفاق تلخی بیفتد! لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2757🔜
حضرت معصومه سلام الله علیها - شهر دوستان کاروان مدینه، یکی‌یکی شهرهای ایران را پشت سر گذاشت. در نزدیکی ساوه، فاطمه معصومه «علیها السلام»، بیمار شد. بیماری‌اش آن قدر شدید شد که دیگر نمی‌توانست به سفر ادامه بدهد. از هم‌سفرانش پرسید: از اینجا تا قم چقدر فاصله دارد؟ گفتند: ده فرسنگ. ۳ فاطمه معصومه «علیها السلام»، گفت: مرا به شهر قم ببرید؛ روزی پدرم گفت: شهر قم مرکز دوستان و شیعیان ما است. ۳. یعنی ۵۵ کیلومتر لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2757🔜
17.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طرف میگه : امام زمان وجود نداره چون تو قرآن نیست گفتم : مگه تمام مسائل مهم در قرآن اومده ؟؟ نماز که ستون دین چرا احکامش و تعداد رکعات در قرآن نیست؟؟؟ پس یعنی اهمیت نداره ؟؟ . این کلیپ کامل رو ببینید و به جهت حمایت و خشنودی امام زمان عج انتشار بدین حتی بدون ذکر اسم و منبع 🙏 . لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2758🔜
4.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان تشرف به محضر امام زمان به صورت کارتون لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2759🔜
بنده امین من
حضرت معصومه سلام الله علیها - شهر دوستان کاروان مدینه، یکی‌یکی شهرهای ایران را پشت سر گذاشت. در نز
حضرت معصومه سلام الله علیها - یک گل و هزار پروانه فاطمه معصومه «علیها السلام» و همراهان روز ۲۳ ربیع الاول کنار قم رسیدند. خبر رسیدن او مثل نسیم بهار، در شهر پیچید. همه شادی‌کنان به‌سوی دروازه شهر دویدند. آن‌ها با خوش‌حالی به هم می‌گفتند: مژده مژده! فاطمه معصومه «علیها السلام» آمده! دختر امام کاظم «علیه السلام» آمده! همه دورشتر او حلقه زدند. موسی بن خزرج که از دوستان اهل بیت «علیهم السلام» بود،جلو دوید و افسار شتر را در دست گرفت و فاطمه معصومه «علیها السلام» و همراهانش را به خانه خودش برد. لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2760🔜
حضرت معصومه سلام الله علیها - به سوی آسمان فاطمه معصومه «علیها السلام» ۱۷ روز در خانه موسی بود. روزبه‌روز حالش بدتر می‌شد. ناگهان قلبش آرام و چشم‌هایش خاموش شد. آن روز ۱۰ ربیع الثانی بود. چه روز سختی! مردم قم، مثل ابر بهار گریه می‌کردند. فاطمه معصومه «علیها السلام» روی برادر را ندید. و در جوانی به آسمان پر کشید. حضرت فاطمه زهرا «علیها السلام» هم در جوانی ازدنیارفت. و چه شباهت عجیبی بین فاطمه زهرا «علیها السلام» و فاطمه معصومه «علیها السلام». لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2761🔜
سخنانی برگرفته از نامه‌های حضرت علی علیه السلام در نهج‌البلاغه بدترین نوع اذیت کردن دیگران اینه که آدم‌هایی که از ما ضعیف‌ترند را اذیت کنیم. نامه۳۱نهج‌البلاغه لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2762🔜
یک فکر بهتر احسان کنار مامان نشست گفت :«مامان چیکار می‌کنید؟» مامان درحالی که کتاب دیگری بر می داشت گفت:«دارم به کتاب‌ها برچسب «وقف در گردش» می زنم» احسان لپ هایش را پرباد کرد گفت:« یعنی چی؟» مامان دستی بر سر احسان کشید گفت:«یعنی این کتاب‌ها به دست هرکس که رسید باید اون رو بخونه، بعد به دیگری بده» احسان کتابی ورق زد گفت:« منم یه عالمه کتاب دارم» مامان نگاهی به چشمان احسان کرد و گفت:«بله شما هم کلی کتاب داری که همه رو خوندی» احسان سرش را بالا گرفت گفت:«منم می‌تونم کتاب‌هام رو وقت در گردش کنم؟» مامان لبخندی زد گفت:«وقت نه عزیزم وقف» بعد کتاب ها را مرتب کرد:«اگر دوست داشته باشی می تونی، با این کار دوستانت هم کتاب های جدید و بیشتری می خونن» احسان سراغ قفسه ی کتاب هایش رفت، کتاب اول را برداشت گفت:«این نه، این کتاب رو بابا برام جایزه خریده» کتاب دیگری برداشت گفت:« جلد این کتاب خیلی قشنگه» کتاب را کنار گذاشت، کتاب بعدی را برداشت:«این هدیه محسنه قول دادم مواظبش باشم» مامان وارد اتاق شد و گفت:«چی شد احسان کتاب‌هات رو بیار برات برچسب بزنم» احسان نگاهی به کتاب ها کرد گفت:«من همه کتاب هام رو دوست دارم» مامان جلوتر آمد. احسان به کتاب های توی کتاب خانه نگاه کرد، مامان گفت:«خوب فکر کن شاید راهی پیدا کردی البته مجبور نیستی اینکار رو انجام بدی» مامان رفت احسان کتابی ورق می‌زد که یکهو از جا پرید، پیش مامان رفت گفت:«مامان من یک فکری دارم» و ادامه داد:«می‌شه منو دوستام کتابخونه ای داشته باشیم همه کتاب ها رو اونجا بگذاریم، هرکس هر کتابی لازم داشت برداره، بعد که خوند برگردونه تا بقیه هم از اون استفاده کنن» مامان با دقت به حرف های احسان گوش داد و گفت:«افرین پسرم فکر خوبی کردی، می تونی امروز این فکر رو با دوستانت در میون بگذاری» احسان آماده شد و با اجازه ی مامان به دیدن دوستانش رفت، بچه‌ها از این فکر خیلی خوشحال شدند، علی گفت:«من فکر کنم انباری گوشه پارکینگ مجتمع که خالیه بهترین جا برای محل کتابخونه باشد» همه ی بچه‌ها با این حرف موافق بودند، احسان گفت:«پس اول امروز محل کتابخونه رو تمیز و اماده می کنیم فردا هر کس هر کتابی داره برای کتابخونه بیاره» روز بعد احسان کتاب ها را توی قفسه ها چید و گفت:«هورااا! چه کتاب‌های خوبی! من خیلی از این کتاب ها رو نداشتم و نخوندم» لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2763🔜
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ بقیه اش هم برای فردا😊 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2764🔜
3.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایده با چوب بستنی 🌸🌸 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2765🔜
مال کیه؟ توپ قرمز وسط دفتر نقاشی افتاده بود. مورچه‌های نقاشی جلو دویدند و گفتند:«اخ جون توپ... اخ جون توپ» پروانه بال زد و گفت:«توپ خودمه» کرمولک ابرویش را بالا انداخت به طرف توپ قرمز رفت و گفت:«نخیر این توپ خودمه» هرکسی توپ را به طرف خودش می‌کشید. سر و صدا توی دفتر نقاشی پیچید. توپ قرمز یک دفعه از دست پروانه و مورچه‌ها و کرمولک رها شد و توی صفحه بعد دفتر افتاد. کرمولک سرش را پایین انداخت:«حالا با چی بازی کنم؟» مورچه‌ها به هم نگاه کردند و گفتند:«دیگه توپ نداریم!» پروانه بال زد و روی گل گوشه‌ی دفتر نشست. صفحه بعد خالی بود. توپ قرمز وسط صفحه ایستاد. مدادرنگی‌ها از راه رسیدند. روی دفتر حرکت کردند. روی توپ قرمز خال‌های سیاه گذاشتند. دوتا شاخک بالای سرش کشیدند. توپ قرمز اصلا توپ نبود. یک کفشدوزک زیبای خال خالی بود که حالا کامل شده بود. کفشدوزک به صفحه‌ی قبل برگشت. به دوستانش نگاه کرد و گفت:«میاید باهم قایم باشک بازی کنیم؟» 🌸🍂🍃🌸 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2766🔜
3.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساخت گلدان 🌷🌷🌷 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2767🔜