زيارت نامه امام موسی کاظم (ع)
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ولِىَّ اللَّهِ وَابْنَ وَلِيِّهِ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ،
اَلسَّلامُعَلَيْكَ يا صَفِىَّ اللَّهِ وَابْنَ صَفِيِّهِ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَمينَ اللَّهِ وَابْنَ اَمينِهِ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللَّهِ فى ظُلُماتِ الْأَرْضِ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الْهُدى،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَلَمَ الدّينِ وَالتُّقى،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خازِنَ عِلْمِ النَّبِيّينَ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خازِنَ عِلْمِ الْمُرْسَلينَ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نآئِبَ الْأَوْصِيآءِ السَّابِقينَ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَعْدِنَ الْوَحْىِ الْمُبينِ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الْعِلْمِ الْيَقينِ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْبَةَ عِلْمِ الْمُرْسَلينَ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْأِمامُ الصَّالِحُ مرسل
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْأِمامُ الزَّاهِدُ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْأِمامُ الْعابِدُ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْأِمامُ السَّيِّدُ الرَّشيدُ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمَقْتُولُ الشَّهيدُ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَابْنَ وَصِيِّهِ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ
اَشْهَدُ اَ نَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ عَنِ اللَّهِ ما حَمَّلَكَ،
وَحَفِظْتَ مَا اسْتَوْدَعَكَ،
وَحَلَّلْتَ حَلالَ اللَّهِ، وَحَرَّمْتَ حَرامَ اللَّهِ،
وَاَقَمْتَ اَحْكامَ اللَّهِ، وَتَلَوْتَ كِتابَ اللَّهِ،
َوصَبَرْتَ عَلَى الْأَذى فى جَنْبِ اللَّهِ،
وَجاهَدْتَ فِى اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ، حَتّى اَتيكَ الْيَقين
.
صلوات خاصه امام کاظم علیه السلام
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْأَمِينِ الْمُؤْتَمَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْبَرِّ الْوَفِيِّ الطَّاهِرِ الزَّكِيِ النُّورِ الْمُبِينِ (الْمُنِيرِ) الْمُجْتَهِدِ الْمُحْتَسِبِ الصَّابِرِ عَلَى الْأَذَى فِيكَ اللَّهُمَّ وَ كَمَا بَلَّغَ عَنْ آبَائِهِ مَا اسْتُودِعَ مِنْ أَمْرِكَ وَ نَهْيِكَ وَ حَمَلَ عَلَى الْمَحَجَّةِ وَ كَابَدَ أَهْلَ الْعِزَّةِ وَ الشِّدَّةِ فِيمَا كَانَ يَلْقَى مِنْ جُهَّالِ قَوْمِهِ رَبِّ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ وَ أَكْمَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِمَّنْ أَطَاعَكَ وَ نَصَحَ لِعِبَادِكَ إِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ
↬
.
حکایتی از شیخ جعفر مجتهدی و ماجرای روضه موسی بن جعفر (ع)
آقای چایچی که بیش از هفتاد سفر به خانهی خدا مشرف شده اند می گفتند: هرگاه بنده به مدینه منوّره مشرف می شدم، خدمت آقای حکیم می رسیدم و با ایشان رفاقت داشتم؛ تا این که دولت عربستان اتباع خارجی را از کشور خود بیرون کرد.جناب حکیم از جمله کسانی بودند که از عربستان اخراج شدند و در ایران با یک تماس تلفنی به من گفتند:《به ایران آمده ام و در منطقه ی گلوبندک تهران هستم》 و نشانی خود را دادند.
بنده فوراً به تهران رفتم و طبق آدرس به محلی که در آن مستقر بودند مراجعه نمودم ؛ منزلی بود بسیار محقّر و ساده که چادری در وسط آن بر پا کرده بودند و آقای حکیم با یازده سر عائله در آن به سر می بردند!
لازم به ذکر است که ایشان در کربلا و نجف، محضر آقای مجتهدی را درک کرده بودند و با آقای آشنایی داشتند.به ایشان عرض کردم : می خواهم به قم بروم و سری هم به آقای مجتهدی بزنم ........
آقای حکیم پرسیدند: آقای مجتهدی کجا تشریف دارند؟ عرض کردم: در منزلی نزدیک حرم.
گفتند: اکنون که شب چهارشنبه است و شما به قم مشرف می شوید، اگر خدمت آقا رسیدید، از ایشان اجازه بگیرید تا من هم خدمتشان برسم.
بنده هنگامی که خدمت آقا شرفیاب شدم، پیام آقای حکیم را به ایشان رساندم. آقا فرمودند: مانعی ندارد. شب چهارشنبه هفته ی بعد که خواستیم به قم مشرف شویم به سراغ آقای حکیم رفته و ایشان را با خود به قم بردیم.
آقای حکیم در بین راه روضه ی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را خواندند و به آن حضرت متوسل شدند و همگی در ماشین گریه کردیم و حال خوشی داشتیم. پس از زیارت حضرت معصومه علیه السلام به منزل آقای مجتهدی رفتیم.وقتی چای جلوی ما گذاشتند، آقا به آقای حکیم فرمودند: آقا جان از روضه ای که بین راه در ماشین از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام خواندید ، حضرت فاطمه ی معصومه علیه السلام خیلی متأثر شدند، شما دوباره آن روضه را بخوانید.
آقای حکیم هم به امر آقای مجتهدی دوباره همان روضه را خواندند و حال بسیار عجیبی بر محفل حاکم شد .
آقا در آن روز بسیار زیاد گریه کردند و از حال ایشان همگی منقلب شدیم.
هنگامی که جلسه به اوج خود رسیده بود، در همان حال آقا به من فرمودند : آقای چایچی، بالش را کنار بزنید و هر مقدار پول زیر آن است به آقای حکیم بدهید . سپس فرمودند: پول های خرده را هم بدهید. وقتی پول ها را که مبلغ قابل توجهی بود به آقای حکیم دادم، آقا به ایشان فرمودند: آقا جان، شما به ایستگاه قاسم آباد در تهران بروید، در ابتدای کوچه ی مالک اشتر یک بنگاه معاملات املاک هست، بگویید: شیخ جعفر سلام رساند و گفت: آن منزلی را که به تازگی در این کوچه خالی شده برای من خریداری کنید.
و بدین ترتیب با عنایت حضرت مولی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام مشکل آقای حکیم، توسط جناب آقای مجتهدی حل شد و ایشان صاحب خانه شدند.
📚 لالهای از ملکوت ج۴ ص۵۶
↬
🔅#پندانه
✍️ راهی برای اینکه احساس خوشبختی کنید
🔹پسرک، در حالی که پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد.
🔸در نگاهش چیزی موج میزد. انگاری که با نگاهش، نداشتههایش را از خدا طلب میکرد.
🔹خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک انداخت که محو تماشا بود. بعد رفت داخل فروشگاه.
🔸چند دقیقه بعد در حالی که یک جفت کفش در دستانش بود، بیرون آمد و گفت:
آهای، آقا پسر!
🔹پسرک برگشت و بهسمت خانم رفت. چشمانش برق میزد.
🔸وقتی آن خانم، کفشها را به او داد. پسرک با چشمهای خوشحالش و با صدای لرزان پرسید: شما خدا هستید؟
🔹زن گفت:
نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم.
🔸پسر گفت:
آها، میدانستم که با خدا نسبتی دارید.
💢کسی خوشبخت است که بیش از همه سعی کند دیگران را خوشبخت سازد.
🌸فضيلت ماه رجب
🔎 از حضرت رسول خدا (ص) روايت شده كه ماه رجب ماه بزرگ خداست و ماهي در فضيلت به آن نمي رسد و قتال با كافران در اين ماه حرام است و رجب ماه خداست و شعبان ماه من است و ماه رمضان ماه امّت من است كسي كه يك روز از ماه رجب را روزه دارد مستوجب خشنودي بزرگ خدا گردد و غضب الهي از او دور گردد و دري از درهاي جهنّم بر روي او بسته گردد.
🔎 از حضرت امام موسي بن جعفر عليه السلام منقولست كه : هر كه يك روز از ماه رجب را روزه بدارد آتش جهنّم يكساله راه از او دور شود و هر كه سه روز از آن را روزه دارد، بهشت او را واجب گردد.
🔎 از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقولست كه : حضرت رسول (ص) فرمود كه : ماه رجب ماه استغفار امّت من است پس در اين ماه بسيار طلب آمرزش كنيد كه خدا آمرزنده و مهربان است و رجب را اصّب مي گويند زيرا كه رحمت خدا در اين ماه بر امّت من بسيار ريخته مي شود پس بسيار بگوئيد اَسْتَغْفِرُ اللهَ وَ اَسْئَلُهُ التَّوْبَةَ .
🔎 حضرت امام جعفرصادق عليه السلام فرمود : … هر كه يك روز ازآخر اين ماه روزه بدارد خدا او را ايمن گرداند از شدّت سكرات مرگ و از هول بعد از مرگ و از عذاب قبر و هر كه دو روز از آخر اين ماه روزه دارد بر صراط به آساني بگذرد و هر كه سه روز آخر اين ماه را روزه دارد، ايمن گردد از ترس بزرگ روز قيامت و از شدّتها و هولهاي آن روز و برات بيزاري از آتش جهنّم به او عطا كنند.
📚مفاتيح الجنان ، صفحات۲۱۹ و۲۲۰
↬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دردمو بی درمونه.....🥺
.
✅چرا جاذبههای کوچک و گذرای این دنیا برای انسان از حلاوت ماندگار آخرت بیشتر است؟
✍️حجت الاسلام و المسلمین عاملی: علتش یک چیز است، چون شیرینتر از آن را نچشیده! طبیعت انسان به لذت و شیرینی متمایل است، اگر شیرینتر از آن به دستش برسد دیگر به این لذتهای کوچک اعتنا نمیکند.
مشکل اینجاست که ذائقه برخی از ما با این آلودگیها تنظیم شده و جایی برای لذتهای بزرگ ندارد. برای درک و چشیدن لذت محبت الهی باید انسان بود. انسانیت اسم نیست، محتواست. انسان کامل یعنی صورت عینی قرآن است و قرآن هم صورت کتبی انسان کامل است.
.
🔴داستان مرحوم حاج مومن و شهید دستغیب رحمة الله علیه
✍خدا رحمت کند مرحوم حاج مومن را که خیلی فوق العاده بود و داستانهای عجیبی داشت. از دوستان مرحوم شهید دستغیب اعلی الله مقامه الشریف بود. با ایشان نجف آمده بود. در جلسه¬ای با آقای دستغیب که من هم خدمتشان بودم. یکی از دوستان به آقای دستغیب گفت: آقا یک از داستانهای حاج مومن را بفرمایید. آقای دستغیب اعلی الله مقامه به حاج مومن گفت: قصه شیراز را بگو. ایشان گفتند: شب جمعه¬ای بود و آقای دستغیب مشغول دعای کمیل بودند. دعای کمیل که تمام شد به ایشان گفتم: آقا! میخواهیم برویم بیرون مشهد تو بیابانها خلوتی بکنیم. گفتند: برویم آقا، وسایل، چای را برداشتیم، تابستان بود هوا مهتابی و بسیار عالی بود.
رفتیم به طرف کوه و آنجا نشستیم و چایی درست کردیم و در مورد توحید و ولایت صحبت میکردیم. شب از نصفه گذشت. آقای دستغیب مشغول نماز شب شان شدند و من هم دراز کشیدم و دستم را زیر سرم گذاشتم و در مورد عظمت حضرت حق و خلقت موجودات فکر میکردم. یک مرتبه دیدم مثل اینکه از بالای کوه یک کسی پایین میآید، با خودم گفتم هر که میخواهد باشد، کمیصبر کردم یکدفعه دیدیم یک شیر است، آمد و مقابل آقای دستغیب ایستاد و فقط در چشم های ایشان نگاه می¬کرد، آقا هم مشغول نماز شب بودند و اصلا اعتناء نکردند، بعد سراغ من آمد و پایم دراز بود سرش را طرف پای من آورد، من پایم را تکان ندادم، مقداری پاهای من را بو کرد و سرش را بلند کرد و رفت.