🌺خاطرهی امام خامنهای از #ترور ایشان در #مسجد_ابوذر در ششم تیر :🌺
وقتی که در مسجدی که من بودم بمب منفجر شد، از وقتی که بار اوّل بر زمین افتادم - که البته نفهمیدم چطور شد که افتادم - تا وقتی که به کلّی بیهوش شدم، سه مرتبه، برای لحظاتی به هوش آمدم
و هر دفعه هم یک احساسی داشتم.
آن حالات، هیچوقت از یادم نمیرود.
حالا یکی را عرض میکنم:
در یکی از حالات، احساس کردم که دارم میروم؛ یعنی احساس کردم که مرگ در مقابل من است.
کاملاً در آن مرز عالم برزخ، خودم را دیدم و احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد؛
هیچ دستاویزی!
یعنی هر چه هم عمل پشت سرخودش داشته باشد، باز اگر نتواند تفضّل الهی و رحمت خدا را جلب کند، خاطر جمع به آن عمل نیست.
آدم شک میکند:
آیا این عمل را با اخلاص بهجا آوردم؟ آیا نیّتم صددرصد، خدایی بود؟
آیا در آن شرک و ریا نبود؟
آیا ملاحظهی این و آن نبود؟
✨بههرحال، ماها مرکز عیوبیم.✨
متأسّفانه، همهی شائبهها در ما هست
آنجا انسان احساس میکند که مثل پرِ کاهی بین زمین و آسمان است. از همه چیز منقطع میشود.
من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و پیش خدای متعال، تضرّع نمودم
و گفتم:
«پروردگارا! میبینی که من چقدر دستم خالی است و چیزی ندارم و محتاجم! اگر تفضّلی بکنی، کردهای وَاِلّا ما رفتهایم.»
منظورم مردن نبود؛
رفتن از وادی سعادت بود.
بعد، بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم.
بیانات در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۰
🌺خاطرهی امام خامنهای از #ترور ایشان در #مسجد_ابوذر در ششم تیر :🌺
وقتی که در مسجدی که من بودم بمب منفجر شد، از وقتی که بار اوّل بر زمین افتادم - که البته نفهمیدم چطور شد که افتادم - تا وقتی که به کلّی بیهوش شدم، سه مرتبه، برای لحظاتی به هوش آمدم
و هر دفعه هم یک احساسی داشتم.
آن حالات، هیچوقت از یادم نمیرود.
حالا یکی را عرض میکنم:
در یکی از حالات، احساس کردم که دارم میروم؛ یعنی احساس کردم که مرگ در مقابل من است.
کاملاً در آن مرز عالم برزخ، خودم را دیدم و احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد؛
هیچ دستاویزی!
یعنی هر چه هم عمل پشت سرخودش داشته باشد، باز اگر نتواند تفضّل الهی و رحمت خدا را جلب کند، خاطر جمع به آن عمل نیست.
آدم شک میکند:
آیا این عمل را با اخلاص بهجا آوردم؟ آیا نیّتم صددرصد، خدایی بود؟
آیا در آن شرک و ریا نبود؟
آیا ملاحظهی این و آن نبود؟
✨بههرحال، ماها مرکز عیوبیم.✨
متأسّفانه، همهی شائبهها در ما هست
آنجا انسان احساس میکند که مثل پرِ کاهی بین زمین و آسمان است. از همه چیز منقطع میشود.
من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و پیش خدای متعال، تضرّع نمودم
و گفتم:
«پروردگارا! میبینی که من چقدر دستم خالی است و چیزی ندارم و محتاجم! اگر تفضّلی بکنی، کردهای وَاِلّا ما رفتهایم.»
منظورم مردن نبود؛
رفتن از وادی سعادت بود.
بعد، بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم.
بیانات در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۰
.
🌺خاطرهی امام خامنهای از #ترور ایشان در #مسجد_ابوذر در ششم تیر :🌺
وقتی که در مسجدی که من بودم بمب منفجر شد، از وقتی که بار اوّل بر زمین افتادم - که البته نفهمیدم چطور شد که افتادم - تا وقتی که به کلّی بیهوش شدم، سه مرتبه، برای لحظاتی به هوش آمدم
و هر دفعه هم یک احساسی داشتم.
آن حالات، هیچوقت از یادم نمیرود.
حالا یکی را عرض میکنم:
در یکی از حالات، احساس کردم که دارم میروم؛ یعنی احساس کردم که مرگ در مقابل من است.
کاملاً در آن مرز عالم برزخ، خودم را دیدم و احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد؛
هیچ دستاویزی!
یعنی هر چه هم عمل پشت سرخودش داشته باشد، باز اگر نتواند تفضّل الهی و رحمت خدا را جلب کند، خاطر جمع به آن عمل نیست.
آدم شک میکند:
آیا این عمل را با اخلاص بهجا آوردم؟ آیا نیّتم صددرصد، خدایی بود؟
آیا در آن شرک و ریا نبود؟
آیا ملاحظهی این و آن نبود؟
✨بههرحال، ماها مرکز عیوبیم.✨
متأسّفانه، همهی شائبهها در ما هست
آنجا انسان احساس میکند که مثل پرِ کاهی بین زمین و آسمان است. از همه چیز منقطع میشود.
من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و پیش خدای متعال، تضرّع نمودم
و گفتم:
«پروردگارا! میبینی که من چقدر دستم خالی است و چیزی ندارم و محتاجم! اگر تفضّلی بکنی، کردهای وَاِلّا ما رفتهایم.»
منظورم مردن نبود؛
رفتن از وادی سعادت بود.
بعد، بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم.
بیانات در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۰
.
🌺خاطرهی امام خامنهای از #ترور ایشان در #مسجد_ابوذر در ششم تیر :🌺
وقتی که در مسجدی که من بودم بمب منفجر شد، از وقتی که بار اوّل بر زمین افتادم - که البته نفهمیدم چطور شد که افتادم - تا وقتی که به کلّی بیهوش شدم، سه مرتبه، برای لحظاتی به هوش آمدم
و هر دفعه هم یک احساسی داشتم.
آن حالات، هیچوقت از یادم نمیرود.
حالا یکی را عرض میکنم:
در یکی از حالات، احساس کردم که دارم میروم؛ یعنی احساس کردم که مرگ در مقابل من است.
کاملاً در آن مرز عالم برزخ، خودم را دیدم و احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد؛
هیچ دستاویزی!
یعنی هر چه هم عمل پشت سرخودش داشته باشد، باز اگر نتواند تفضّل الهی و رحمت خدا را جلب کند، خاطر جمع به آن عمل نیست.
آدم شک میکند:
آیا این عمل را با اخلاص بهجا آوردم؟ آیا نیّتم صددرصد، خدایی بود؟
آیا در آن شرک و ریا نبود؟
آیا ملاحظهی این و آن نبود؟
✨بههرحال، ماها مرکز عیوبیم.✨
متأسّفانه، همهی شائبهها در ما هست
آنجا انسان احساس میکند که مثل پرِ کاهی بین زمین و آسمان است. از همه چیز منقطع میشود.
من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و پیش خدای متعال، تضرّع نمودم
و گفتم:
«پروردگارا! میبینی که من چقدر دستم خالی است و چیزی ندارم و محتاجم! اگر تفضّلی بکنی، کردهای وَاِلّا ما رفتهایم.»
منظورم مردن نبود؛
رفتن از وادی سعادت بود.
بعد، بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم.
بیانات در تاریخ
.
🌺خاطرهی امام خامنهای از #ترور ایشان در #مسجد_ابوذر در ششم تیر :🌺
وقتی که در مسجدی که من بودم بمب منفجر شد، از وقتی که بار اوّل بر زمین افتادم - که البته نفهمیدم چطور شد که افتادم - تا وقتی که به کلّی بیهوش شدم، سه مرتبه، برای لحظاتی به هوش آمدم
و هر دفعه هم یک احساسی داشتم.
آن حالات، هیچوقت از یادم نمیرود.
حالا یکی را عرض میکنم:
در یکی از حالات، احساس کردم که دارم میروم؛ یعنی احساس کردم که مرگ در مقابل من است.
کاملاً در آن مرز عالم برزخ، خودم را دیدم و احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد؛
هیچ دستاویزی!
یعنی هر چه هم عمل پشت سرخودش داشته باشد، باز اگر نتواند تفضّل الهی و رحمت خدا را جلب کند، خاطر جمع به آن عمل نیست.
آدم شک میکند:
آیا این عمل را با اخلاص بهجا آوردم؟ آیا نیّتم صددرصد، خدایی بود؟
آیا در آن شرک و ریا نبود؟
آیا ملاحظهی این و آن نبود؟
✨بههرحال، ماها مرکز عیوبیم.✨
متأسّفانه، همهی شائبهها در ما هست
آنجا انسان احساس میکند که مثل پرِ کاهی بین زمین و آسمان است. از همه چیز منقطع میشود.
من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و پیش خدای متعال، تضرّع نمودم
و گفتم:
«پروردگارا! میبینی که من چقدر دستم خالی است و چیزی ندارم و محتاجم! اگر تفضّلی بکنی، کردهای وَاِلّا ما رفتهایم.»
منظورم مردن نبود؛
رفتن از وادی سعادت بود.
بعد، بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم.
بیانات در تاریخ
.
🌺خاطرهی امام خامنهای از #ترور ایشان در #مسجد_ابوذر در ششم تیر :🌺
وقتی که در مسجدی که من بودم بمب منفجر شد، از وقتی که بار اوّل بر زمین افتادم - که البته نفهمیدم چطور شد که افتادم - تا وقتی که به کلّی بیهوش شدم، سه مرتبه، برای لحظاتی به هوش آمدم
و هر دفعه هم یک احساسی داشتم.
آن حالات، هیچوقت از یادم نمیرود.
حالا یکی را عرض میکنم:
در یکی از حالات، احساس کردم که دارم میروم؛ یعنی احساس کردم که مرگ در مقابل من است.
کاملاً در آن مرز عالم برزخ، خودم را دیدم و احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد؛
هیچ دستاویزی!
یعنی هر چه هم عمل پشت سرخودش داشته باشد، باز اگر نتواند تفضّل الهی و رحمت خدا را جلب کند، خاطر جمع به آن عمل نیست.
آدم شک میکند:
آیا این عمل را با اخلاص بهجا آوردم؟ آیا نیّتم صددرصد، خدایی بود؟
آیا در آن شرک و ریا نبود؟
آیا ملاحظهی این و آن نبود؟
✨بههرحال، ماها مرکز عیوبیم.✨
متأسّفانه، همهی شائبهها در ما هست
آنجا انسان احساس میکند که مثل پرِ کاهی بین زمین و آسمان است. از همه چیز منقطع میشود.
من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و پیش خدای متعال، تضرّع نمودم
و گفتم:
«پروردگارا! میبینی که من چقدر دستم خالی است و چیزی ندارم و محتاجم! اگر تفضّلی بکنی، کردهای وَاِلّا ما رفتهایم.»
منظورم مردن نبود؛
رفتن از وادی سعادت بود.
بعد، بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم.
بیانات در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۰
.
🌺خاطرهی امام خامنهای از #ترور ایشان در #مسجد_ابوذر در ششم تیر :🌺
وقتی که در مسجدی که من بودم بمب منفجر شد، از وقتی که بار اوّل بر زمین افتادم - که البته نفهمیدم چطور شد که افتادم - تا وقتی که به کلّی بیهوش شدم، سه مرتبه، برای لحظاتی به هوش آمدم
و هر دفعه هم یک احساسی داشتم.
آن حالات، هیچوقت از یادم نمیرود.
حالا یکی را عرض میکنم:
در یکی از حالات، احساس کردم که دارم میروم؛ یعنی احساس کردم که مرگ در مقابل من است.
کاملاً در آن مرز عالم برزخ، خودم را دیدم و احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد؛
هیچ دستاویزی!
یعنی هر چه هم عمل پشت سرخودش داشته باشد، باز اگر نتواند تفضّل الهی و رحمت خدا را جلب کند، خاطر جمع به آن عمل نیست.
آدم شک میکند:
آیا این عمل را با اخلاص بهجا آوردم؟ آیا نیّتم صددرصد، خدایی بود؟
آیا در آن شرک و ریا نبود؟
آیا ملاحظهی این و آن نبود؟
✨بههرحال، ماها مرکز عیوبیم.✨
متأسّفانه، همهی شائبهها در ما هست
آنجا انسان احساس میکند که مثل پرِ کاهی بین زمین و آسمان است. از همه چیز منقطع میشود.
من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و پیش خدای متعال، تضرّع نمودم
و گفتم:
«پروردگارا! میبینی که من چقدر دستم خالی است و چیزی ندارم و محتاجم! اگر تفضّلی بکنی، کردهای وَاِلّا ما رفتهایم.»
منظورم مردن نبود؛
رفتن از وادی سعادت بود.
بعد، بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم.
بیانات در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۰
.
🌺خاطرهی امام خامنهای از #ترور ایشان در #مسجد_ابوذر در ششم تیر :🌺
وقتی که در مسجدی که من بودم بمب منفجر شد، از وقتی که بار اوّل بر زمین افتادم - که البته نفهمیدم چطور شد که افتادم - تا وقتی که به کلّی بیهوش شدم، سه مرتبه، برای لحظاتی به هوش آمدم
و هر دفعه هم یک احساسی داشتم.
آن حالات، هیچوقت از یادم نمیرود.
حالا یکی را عرض میکنم:
در یکی از حالات، احساس کردم که دارم میروم؛ یعنی احساس کردم که مرگ در مقابل من است.
کاملاً در آن مرز عالم برزخ، خودم را دیدم و احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد؛
هیچ دستاویزی!
یعنی هر چه هم عمل پشت سرخودش داشته باشد، باز اگر نتواند تفضّل الهی و رحمت خدا را جلب کند، خاطر جمع به آن عمل نیست.
آدم شک میکند:
آیا این عمل را با اخلاص بهجا آوردم؟ آیا نیّتم صددرصد، خدایی بود؟
آیا در آن شرک و ریا نبود؟
آیا ملاحظهی این و آن نبود؟
✨بههرحال، ماها مرکز عیوبیم.✨
متأسّفانه، همهی شائبهها در ما هست
آنجا انسان احساس میکند که مثل پرِ کاهی بین زمین و آسمان است. از همه چیز منقطع میشود.
من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و پیش خدای متعال، تضرّع نمودم
و گفتم:
«پروردگارا! میبینی که من چقدر دستم خالی است و چیزی ندارم و محتاجم! اگر تفضّلی بکنی، کردهای وَاِلّا ما رفتهایم.»
منظورم مردن نبود؛
رفتن از وادی سعادت بود.
بعد، بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم.
.
🌺خاطرهی امام خامنهای از #ترور ایشان در #مسجد_ابوذر در ششم تیر :🌺
وقتی که در مسجدی که من بودم بمب منفجر شد، از وقتی که بار اوّل بر زمین افتادم - که البته نفهمیدم چطور شد که افتادم - تا وقتی که به کلّی بیهوش شدم، سه مرتبه، برای لحظاتی به هوش آمدم
و هر دفعه هم یک احساسی داشتم.
آن حالات، هیچوقت از یادم نمیرود.
حالا یکی را عرض میکنم:
در یکی از حالات، احساس کردم که دارم میروم؛ یعنی احساس کردم که مرگ در مقابل من است.
کاملاً در آن مرز عالم برزخ، خودم را دیدم و احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد؛
هیچ دستاویزی!
یعنی هر چه هم عمل پشت سرخودش داشته باشد، باز اگر نتواند تفضّل الهی و رحمت خدا را جلب کند، خاطر جمع به آن عمل نیست.
آدم شک میکند:
آیا این عمل را با اخلاص بهجا آوردم؟ آیا نیّتم صددرصد، خدایی بود؟
آیا در آن شرک و ریا نبود؟
آیا ملاحظهی این و آن نبود؟
✨بههرحال، ماها مرکز عیوبیم.✨
متأسّفانه، همهی شائبهها در ما هست
آنجا انسان احساس میکند که مثل پرِ کاهی بین زمین و آسمان است. از همه چیز منقطع میشود.
من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و پیش خدای متعال، تضرّع نمودم
و گفتم:
«پروردگارا! میبینی که من چقدر دستم خالی است و چیزی ندارم و محتاجم! اگر تفضّلی بکنی، کردهای وَاِلّا ما رفتهایم.»
منظورم مردن نبود؛
رفتن از وادی سعادت بود.
بعد، بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم.
.
🌺خاطرهی امام خامنهای از #ترور ایشان در #مسجد_ابوذر در ششم تیر :🌺
وقتی که در مسجدی که من بودم بمب منفجر شد، از وقتی که بار اوّل بر زمین افتادم - که البته نفهمیدم چطور شد که افتادم - تا وقتی که به کلّی بیهوش شدم، سه مرتبه، برای لحظاتی به هوش آمدم
و هر دفعه هم یک احساسی داشتم.
آن حالات، هیچوقت از یادم نمیرود.
حالا یکی را عرض میکنم:
در یکی از حالات، احساس کردم که دارم میروم؛ یعنی احساس کردم که مرگ در مقابل من است.
کاملاً در آن مرز عالم برزخ، خودم را دیدم و احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد؛
هیچ دستاویزی!
یعنی هر چه هم عمل پشت سرخودش داشته باشد، باز اگر نتواند تفضّل الهی و رحمت خدا را جلب کند، خاطر جمع به آن عمل نیست.
آدم شک میکند:
آیا این عمل را با اخلاص بهجا آوردم؟ آیا نیّتم صددرصد، خدایی بود؟
آیا در آن شرک و ریا نبود؟
آیا ملاحظهی این و آن نبود؟
✨بههرحال، ماها مرکز عیوبیم.✨
متأسّفانه، همهی شائبهها در ما هست
آنجا انسان احساس میکند که مثل پرِ کاهی بین زمین و آسمان است. از همه چیز منقطع میشود.
من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و پیش خدای متعال، تضرّع نمودم
و گفتم:
«پروردگارا! میبینی که من چقدر دستم خالی است و چیزی ندارم و محتاجم! اگر تفضّلی بکنی، کردهای وَاِلّا ما رفتهایم.»
منظورم مردن نبود؛
رفتن از وادی سعادت بود.
بعد، بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم.
.
🌺خاطرهی امام خامنهای از #ترور ایشان در #مسجد_ابوذر در ششم تیر :🌺
وقتی که در مسجدی که من بودم بمب منفجر شد، از وقتی که بار اوّل بر زمین افتادم - که البته نفهمیدم چطور شد که افتادم - تا وقتی که به کلّی بیهوش شدم، سه مرتبه، برای لحظاتی به هوش آمدم
و هر دفعه هم یک احساسی داشتم.
آن حالات، هیچوقت از یادم نمیرود.
حالا یکی را عرض میکنم:
در یکی از حالات، احساس کردم که دارم میروم؛ یعنی احساس کردم که مرگ در مقابل من است.
کاملاً در آن مرز عالم برزخ، خودم را دیدم و احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد؛
هیچ دستاویزی!
یعنی هر چه هم عمل پشت سرخودش داشته باشد، باز اگر نتواند تفضّل الهی و رحمت خدا را جلب کند، خاطر جمع به آن عمل نیست.
آدم شک میکند:
آیا این عمل را با اخلاص بهجا آوردم؟ آیا نیّتم صددرصد، خدایی بود؟
آیا در آن شرک و ریا نبود؟
آیا ملاحظهی این و آن نبود؟
✨بههرحال، ماها مرکز عیوبیم.✨
متأسّفانه، همهی شائبهها در ما هست
آنجا انسان احساس میکند که مثل پرِ کاهی بین زمین و آسمان است. از همه چیز منقطع میشود.
من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و پیش خدای متعال، تضرّع نمودم
و گفتم:
«پروردگارا! میبینی که من چقدر دستم خالی است و چیزی ندارم و محتاجم! اگر تفضّلی بکنی، کردهای وَاِلّا ما رفتهایم.»
منظورم مردن نبود؛
رفتن از وادی سعادت بود.
بعد، بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم.
بیانات در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۰
.
🌺خاطرهی امام خامنهای از #ترور ایشان در #مسجد_ابوذر در ششم تیر :🌺
وقتی که در مسجدی که من بودم بمب منفجر شد، از وقتی که بار اوّل بر زمین افتادم - که البته نفهمیدم چطور شد که افتادم - تا وقتی که به کلّی بیهوش شدم، سه مرتبه، برای لحظاتی به هوش آمدم
و هر دفعه هم یک احساسی داشتم.
آن حالات، هیچوقت از یادم نمیرود.
حالا یکی را عرض میکنم:
در یکی از حالات، احساس کردم که دارم میروم؛ یعنی احساس کردم که مرگ در مقابل من است.
کاملاً در آن مرز عالم برزخ، خودم را دیدم و احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد؛
هیچ دستاویزی!
یعنی هر چه هم عمل پشت سرخودش داشته باشد، باز اگر نتواند تفضّل الهی و رحمت خدا را جلب کند، خاطر جمع به آن عمل نیست.
آدم شک میکند:
آیا این عمل را با اخلاص بهجا آوردم؟ آیا نیّتم صددرصد، خدایی بود؟
آیا در آن شرک و ریا نبود؟
آیا ملاحظهی این و آن نبود؟
✨بههرحال، ماها مرکز عیوبیم.✨
متأسّفانه، همهی شائبهها در ما هست
آنجا انسان احساس میکند که مثل پرِ کاهی بین زمین و آسمان است. از همه چیز منقطع میشود.
من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و پیش خدای متعال، تضرّع نمودم
و گفتم:
«پروردگارا! میبینی که من چقدر دستم خالی است و چیزی ندارم و محتاجم! اگر تفضّلی بکنی، کردهای وَاِلّا ما رفتهایم.»
منظورم مردن نبود؛
رفتن از وادی سعادت بود.
بعد، بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم.
.