شکستن نفس/ راوی: جمعی از دوستان شهید
باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود.
چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند.
🌸🌸🌸🌸
همان موقع ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها،
آنها را به طرف دیگر خیابان برد.
ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد.
هدفی هم جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود!
🌸🌸🌸🌸
تا ابراهیم وارد شد یکی از رفقا گفته بود؛
ابرام جون تیپ و هیکلت خیلی جالب شده! تو راه که میومدی دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف میزدند!
ابراهیم خیلی تو فکر رفت
جلسه ی بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت! پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد!
بجای ساک ورزشی لباس ها را داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود! از آن روز به بعد اینجوری باشگاه میومد.
🌸🌸🌸🌸
بعد مدتی، توی زمین چمن مشغول فوتبال یکدفعه ابراهیم و دیدم که مجله ای دستش بود و عکس منو چاپ کرده بودن!
از خوشحالی داشتم بال درمیآوریم که ازش بگیرم، گفت یه شرط داره
گفتم هرچی باشه قبوله!
بعد که دیدم و کلی ذوق کردم گفتم شرطش چی بود؟!
گفت دیگه دنبال فوتبال نرو!
گفتم یعنی چی تازه دارم مطرح میشم!
🌸🌸🌸🌸
گفت نه اینکه بازی نکنی، اما دنبال فوتبال حرفه ای نرو!
گفتم: چرا؟! گفت این عکس رنگی و ببین، اینجا عکس تو با لباس و شورت ورزشی.
این مجله فقط دست من و تو نیست. خیلی از دخترها ممکنه اینو ببینن.
🌸🌸🌸🌸
چون بچه مسجدی هستی دارم این حرفها رو بهت میزنم، تو برو اعتقادات رو قوی کن، بعد دنبال ورزش حرفه ای برو تا برات مشکلی پیش نیاد.
🌸🌸🌸🌸
و بعد ها به سخن او رسیدم.
زمانی که دیدم بعضی از بچه های مسجدی و نماز خوان که اعتقادات محکمی نداشتند بدنبال ورزش حرفه ای رفتند و به مرور بخاطر جوزدگی و... حتی نمازشان را هم ترک کردند!
#خاطرات_شهید
#سلام_بر_ابراهیم
@Banovane1
https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347
حوزه حاج آقا مجتهدی/ راوی: ایرج گرایی
دو سال آخر پیش از انقلاب بود.ابراهیم بجز رفتن به بازار مشغول فعالیت دیگری بود.
تقریبا کسی از آن خبر نداشت. خودش هم چیزی نمی گفت. اما کاملا رفتار و اخلاقش عوض شده بود.
ابراهیم خیلی معنوی تر شده بود. صبح ها یه پلاستیک مشکی دستش میگرفت و به سمت بازار میرفت. چند جلد کتاب داخل آن بود.
با کنجکاوی دنبالش رفتم. تا اینکه رفت داخل یک مسجد، من هم دنبالش رفتم.
فهمیدم دروس حوزوی می خواند،
فکر نمیکردم ابراهیم طلبه شده باشد.
🌸🌸🌸🌸
شب وقتی از زورخانه بیرون می رفتم گفتم: داش ابرام حوزه می ری و بما چیزی نمیگی؟
یکدفعه با تعجب برگشت و نگاهم کرد.فهمیدم دنبالش بودم.
خیلی آهسته گفت: آدم حیفه عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابیدن بکنه.
من طلبه رسمی نیستم؛ همینطوری برای استفاده میرم، عصرها هم میرم بازار؛ فعلا به کسی چیزی نگو.
#خاطرات_شهید
#سلام_بر_ابراهیم
@Banovane1
https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347
پیوند الهی/راوی: غلامرضا هادی
عصر یکی از روزها بود. ابراهیم از بازار به خانه آمد. وقتی وارد کوچه شد برای یک لحظه نگاهش به پسر همسایه افتاد. که با دختری جوان مشغول صحبت بود.
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
و دوباره این قضیه چند روز بعد تکرار شد.
ابراهیم شروع کرده بود به سلام و علیک کردن و دست دادن. پسر ترسیده بود اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی به لب داشت.
و با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببین، تو کوچه و محله ما این چیزها سابقه نداشته. من تو و خانواده ات رو کامل میشنایم، تو اگه واقعا این دختر رو میخوای، من با پدرت صحبت میکنم...
🌸🌸🌸🌸🌸
جوان سرش را پایین انداخت و خجالت زده گفت اگه بابام بفهمه خیلی عصبانی میشه.
🌸🌸🌸🌸
ابراهیم جواب داد:پدرت با من، حاجی آدم منطقی و خوبیه. جوان هم گفت هر چی شما بگی .
آن شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد.
اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج داشته باشد و همسر مناسبی پیدا کند، باید ازدواج کند.
در غیر این صورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جوابگو باشد.
حاجی حرفهای ابراهیم و تایید کرد. اما وقتی حرف از پسرش شد اخم هایش رفت تو هم.
🌸🌸🌸🌸🌸
فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...
یک ماه از آن قضیه گذشت، ابراهیم وقتی از بازار بر میگشت آخر کوچه چراغانی شده بود.
لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست.
رضایت، بخاطر اینکه یک دوستی شیطانی به یک پیوند الهی تبدیل شده بود.
این ازدواج هنوز هم پابرجاست و این زوج، زندگیشان را مدیون برخورد خوب ابراهیم بودند...
#خاطرات_شهید
#سلام_بر_ابراهیم
@Banovane1
https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347
جهش معنوی/راوی: جبار ستوده، حسین الله کرم
در زندگی بسیاری از بزرگان ترک گناهی بزرگ دیده میشود.
اینکار باعث رشد سریع معنوی آنان میگردد. این کنترل نفس، بیشتر در شهوات جنسی است.
در مورد داستان حضرت یوسف هم خداوند می فرماید: هرکس تقوا پیشه کند و در مقابل شهوات صبر و مقاومت کند، خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند.
از پیروزی انقلاب یکماه گذشت. چهره ابراهیم جذابتر شده بود. هر روز در حالی که با کت و شلوار به محل کار می آمد.
یک روز متوجه شدم خیلی گرفته است! کمتر حرف میزد، تو حال خودش بود به سراغش رفتم و گفتم چیزی شده؟! کمی سکوت کرد و به آرامی گفت: چند روزه دختری بی حجاب، توی این محله بهم گیرداده؛ گفته تا تو رو به دست نیارم ولت نمیکنم!
یکدفعه خندیدم! گفتم با این تیپ و قیافه ای که تو داری؛ این اتفاق خیلی عجیب نیست...
روز بعد ابراهیم با موهای تراشیده و بدون کت و شلوار آمده بود محل کار، حتی با شلوار کردی و دمپایی...
تا بالاخره از آن وسوسه شیطانی رها شد.
🌸🌱🌸🌱🌸
#خاطرات_شهید
#سلام_بر_ابراهیم
@Banovane1
https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347
📌اخلاص / راوی:عباس هادی
با ابراهیم از ورزش صحبت میکردیم میگفت: وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی میرفتم همیشه با وضو بودم.
همیشه هم قبل از مسابقات کشتی دو رکعت نماز میخواندم.
پرسیدم چه نمازی؟!
گفت دو رکعت نماز مستحبی!
از خدا میخواستم یک وقت تو مسابقه حال کسی رو نگیرم!!
ابراهیم به هیچ وجه گرد گناه نمیچرخید برای همین الگویی برای تمام دوستان بود.
هیچ وقت لباس تنگ یا آستین کوتاه نمیپوشید بارها خودش را به کارهای سخت مشغول میکرد.
زمانی هم که علت آن را سوال میکردیم میگفت برای نفس آدم این کارها لازمه.
روزی که داشتیم با بچهها حرف میزدیم ابراهیم در اتاق دیگری تنها نشسته و توی حال خودش بود!
وقتی بچهها رفتند پیش ابراهیم آمدم ولی او هنوز متوجه حضور من نشده بود!!!
با تعجب دیدم هر چند لحظه سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش میزند!
یک دفعه با تعجب گفتم چه کار میکنی داش ابرام؟!
اول گفت هیچی ولی گفتم باید بگی جون ابرام نمیشه!!
مکثی کرد و خیلی آرام مثل آدمهایی که بغض کردهاند گفت سزای چشمی که به نامحرم بیفته همینه!!
بعدها وقتی تاریخ زندگی بزرگان را خواندم دیدم که آنها برای جلوگیری از آلوده شدن به گناه خودشان را تنبیه میکردند!!!
از دیگر صفات برجسته شخصیت او دوری از نامحرم بود.
اگر میخواست با زنی نامحرم حتی از بستگان صحبت کند به هیچ وجه سرش را بالا نمیگرفت به قول دوستانش ابراهیم به زن نامحرم آلرژی داشت!
و چه زیبا گفت امام محمد باقر از تیرهای شیطان سخن گفتن با زنان نامحرم است...
#سلام_بر_ابراهیم
#خاطرات_شهید
@Banovane1