بچه دوممو تازه بدنیا آورده بودم
بچه های من خیلی کوچک بودن فاصله سنیشون خیلی کم بود
یک روز بعد چهلم زایمانم به اسرار یکی از فامیلا من با بچه ها رفتم خونه اونا تصور کنید من بایک بچه ۳ ساله با یک نوزاد دو ماهه و یک ساک لباس وقتی از تاکسی پیاده شدم باید کمی پیاده میرفتم
وقتی خواستم از خیابان رد بشم از بس دستام پر بود هول شده بودم و پستونک بچه را گذاشته بودم تو دهان خودم که یک دفعه با نگاههای مردم فهمیدم وکل روز رو خندیدم😅😅
😂😂😂😂😂
#سوتی 🤐🤣
خونه یکی از دوستانم دعوت شده بودم
اونا خیلی خوب و باکلاس صحبت میکردند
بعد منم خواستم درست و حسابی صحبت کنم
اینا پسرشون رو برده بودن آرایشگاه ولی خوب موهاش رو کوتاه نکرده بود
منم خیلی باکلاس گفتم چرا نمیبریش مسلمانی فلان جا
قیافه دوستم از ☺️ به 😳 و 🤔 تغییر کرد
منم چند بار واژه مسلمانی رو به جای سلمونی گفتم که دیگه شوهرم اومد درستش کرد
و من تا آخر مجلس صم و بکم نشستم
و هی این سوتی یادم میومد
هی از خجالت رنگ عوض میکردم😂😂
#سوتی 🤐🤣
👻