eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
#Part_165 رو میکنم به کیانا و میگم : _ میشه منم بیام؟ با محبت نگاهم میکنه و دستشو دور شونه‌هام میندا
کیانا‌هم محکم کوبید پشت رویا _ آیی ای بابا چرا میزنی خوب؟ _چیزی که گله میکنی، چون دُر! .. کمی مکث کرد و انگشتش رو گذاشت روی لب‌هاش که تندی گفتم: _چی؟ منظورت این بود چیزی که عوض داری گله نداره؟ سریع بین حرفم گفت : _ چون دُر و لبخند دندون نمایی زد. امیر حسین با زدن چند تقه به در آشپزخانه، اومد داخل و به شکمش اشاره کرد. رویا‌هم نامردی نکرد، با ابرو کفگیر داخل دستش رو نشون داد که امیرحسین با گفتن ای بابا سفره رو از روی میز چنگ زد و رفت تا بساط ناهار رو آماده کنه. دقایقی بعد سفره پرشده بود از انواع ترشی‌های محلیِ عمه که عطرش هوش از سر همه پرونده بود و ناردون خوش طعم‌ و پر از انار رویا خانم. سفره شبیه یه قاب خوشگل نقاشی بود بس که خوراکی های رنگارنگ اونو پوشونده بودند. همه‌چیز عالی بود جز دل من... دلم بی‌قرار و طوفانی بود از عطر عشق که به‌مشام میرسید. بی‌قرار از دوری و خربار‌ها فاصله؛ طوفانی از ترس، ترس از دست دادن و بازی خوردن؛ طعم تلخ و گس وابستگی به نامرد ترین فرد زندگیم، روی دلم رد به جا گذاشته بود و اینبار فرد دیگه‌ای قدعلم کرده تا مرحم بشه برای دل پر از آشوبم، درمون دردهای قلب شکستم بشه و بند بزنه چینی دلم رو میتونست یا نه؟ ... بعد از نهار و جمع و جور کردن خونه و وسایل ناهار همش چشمم به امیرحسین بود که بی حوصله و پکر روی مبل مقابل تلوزیون نشسته بود و به صفحه سیاهش خیره شده بود از طرفی‌هم رویا بی توجه به اون در حال جست و خیز بود و توجهی به حال خراب امیر حسین نداشت احتمال اینکه دعوا کرده باشن باعث شد از جا بلند بشم و برم سراغش.
~حیدࢪیون🍃
#Part_166 کیانا‌هم محکم کوبید پشت رویا _ آیی ای بابا چرا میزنی خوب؟ _چیزی که گله میکنی، چون دُر! ..
کنارش روی مبل جاگیر شدم و اروم لب زدم : _ چیشده امیر حسین با رویا دعوا کردی؟ چشماشو از صفحه تلویزیون جدا کرد و نگاه کوتاهی بهم انداخت و به خیالش بحث رو عوض کرد : _ اسرا اینجا تقویم نداره؟ میدونی امروز چندمه؟ _امروز؟ اوم فکر کنم ۱۶ ام چطور؟ همون نگاه کوتاهش رو از روم برداشت و جوری که انگار دلگیر باشه جواب داد : _ هیچ برای اطلاعت عمومیم پرسیدم _جوابمو ندادی با رویا دعوا کردی؟ جوابی بهم نداد اصلا شاید توی این دنیا نبو، باید میرفتم پیش رویا. رویا توی اتاقش مشغول بسته بندی یه جعبه خیلی بزرگ مقوایی بود. در زدم و وارد اتاقش شدم کنارش روی تخت نشستم و سوالم رو دوباره تکرار کردم : _ با امیر حسین دعوا کردی؟ دست از کار کشید و چشماشو درشت کرد : _ من؟ نه! بعد از نهار ندیدمش آخرین باریم که حرف زدیم تو آشپزخونه بود. دعوا نکرده باهام! شونه‌هاشو بالا انداخت و دوباره مشغول شد. _ پس چرا کلافه است؟ شاید به خاطر کارت ناراحت شده همون که تو آشپزخونه شوخی کردی باهاش آها تازه درمورد تاریخ و تقویم و اینا حرف زد، گفتم نمیدونم چندمه ازم دلگیر شد. لبخند معنا داری زد و گفت : _ پس بگو آقا دردش چیه ! همون موقع امیرحسین وارد اتاق شد و کفشاش رو از زیر تخت بیرون کشید و رفت. _ دردش چیه؟ همون موقع صدای بسته شدن در اومد رویا با دست اشاره کرد : _ گوشت رو بیار نزدیک. بعد از شنیدن حرفش وای کشیده‌ای گفتم و سریع از اتاق بیرون اومدم تا لباس بپوشم و برم بیرون. نمیخواست بحث رو عوض کنه غیر مستقیم جواب سوالم رو داده بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پلاک خاکی....: 🍂♥️ خیلی‌هامون‌همیشه‌میگیم‌ کاش‌پسرمیشدیم،که‌میتونستیم‌ مدافع‌حرم‌بشیم‌،میتونستیم‌ خیلی‌کاراروانجام‌بدیم میتونستیم‌بجنگیم.. ولی‌یه‌صحبتی‌دارم🌿:] ؛ ماپسرنشدیم‌که‌مدافع‌حرم‌بشیم‌ ، امادخترشدیم‌که‌مدافع‌ " چ‌ـٰادُر " بشیم :)! ماهمین‌الانشم‌تومیدون‌نبردیم‌جنگیدن‌ که‌فقط‌باتیروتفنگ‌نیست . همین‌که‌توی‌این‌بازاردین‌فروشی‌و بدحجابی ، باحجاب‌باشی‌خودش‌یک‌جھاده :)! شهیدشدن‌که‌فقط‌باخمپاره،مین‌وتیرکه‌نیست!" زمانی‌که‌دلت‌ازطعنه‌وپوزخنده‌های‌به‌ظاهرروشن‌ فکرهامیشکنه ، شهیدمیشی⛓💚 [: وخون‌همون‌اشڪیہ‌که‌ازچشمات‌جاری‌میشه .. پس‌هیچ‌وقت‌نگیددخترانمیتونن‌بجنگن ، نمیتونن‌شهیدشن اگرپسرایك‌باردرمیدان‌نبَردن ، مادختراهرروزدرمیدان‌نبَردیم‌ ! اگرپسرایك‌بارشھیدمیشن‌ما چادری‌ها‌هرروز‌داریم‌ باحرف‌های‌بقیہ‌شهیدمیشیم💚😅🌱(((:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فَلَا تَكُنْ مِنَ الْقَانِطِينَن پس از نوميدان مباش🌻 | سوره حجر،آیه ۵۵✨| حتی اگر ته چاه هم که باشی باز یک تکه از آسمان سهم توست☺️♥️ | 📿| ³¹³___________________________