💠 شهید عباس بابایی
🍀در حال عبور از خیابانِ منتهی به دبستان دهخدا بودم، که دیدم عباس، که آن زمان در کلاس پنجم ابتدایی بود، همراه با دانش آموزان از مدرسه خارج شد. پس از احوال پرسی به طرف خانه به راه افتادیم. در خیابان سعدی عده ای کارگر در حال کندن یک کانال بودند. در میان کارگران پیرمردی بود که توانایی انجام کار را نداشت.
🔰عباس با دیدن پیرمرد که به سختی کلنگ میزد و عرق از سر و رویش میچکید، لحظه ای ایستاد. سپس نزد پیرمرد رفت و گفت: "پدرجان! چند متر باید بکنی؟ "
🔺پیرمرد نفس نفس زنان گفت: "سه متر طولش باید بشه، یک متر گودی اش! "
عباس کتابهایی را که در زیر بغل داشت به پیرمرد داد و کلنگ او را گرفت و گفت: "شما کمی استراحت کنید پدرجان! "
شروع کرد به کندن زمین. من هم که تحت تأثیر این رفتار عباس قرار گرفته بودم بیلی را که روی زمین افتاده بود، برداشتم و در بیرون ریختن خاک کانال به عباس کمک کردم.
🔸از آن روز به بعد، عباس هر روز پس از تعطیل شدن مدرسه، به یاری پیرمرد میرفت. او این کار را تا پایان حفاری و لوله گذاری خیابان سعدی قزوین ادامه داد.
✍علی خویینی
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَافَرَجــــــ❤️