پادشاهی دﺭ زمستاﻥ به نگهباﻥ گفت:
سردﺕ نیست؟!🥶 گفت: عادت دارم
گفت: میگویم براﺕ لباﺱ گرﻡ بیاورند.😇
ﻭ فراموش کرﺩ😕
صبح جنازﻩ نگهباﻥ رﺍ دیدند، روﻯ ﺩیوار نوشته بود:📝
به سرما عادﺕ داشتم، ﺍما وعده لباس گرمت مرﺍ از پاﻯ درآورد...!😣
مواظب وعده هایماﻥ باشیم🌿
🍊⃟📙¦⇢ #داستانکــ
🍊⃟📙¦⇢ #حیدࢪیوݩ
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh
📌 این انقلاب امانتیِ امامزمانه...
🇮🇷 مردم پیروزی انقلاب را جشن میگرفتند و در شهر غوغایی بود.
حاجحسن همش تو فکر بود و رنگ و بوی جشن تو صورتش دیده نمیشد.
همه با تعجب نگاهش میکردند.
به حاجحسن گفتم: «حاجی چی شد؟ شما که از همهٔ محله بیشتر پیِ این انقلاب بودی. حالا چی شده الان تو فکری؟»
یه نگاه معناداری به من کرد و گفت: «تازه اول راهیم!»
خندیدم و گفتم: «حاجآقا خوبی؟ شاه رفت! همه چی تموم شد!»
سرش رو پایین انداخت و گفت: «الان این انقلاب امانتیِ امامزمانه. باید پرچمداری کنیم و برسونیمش به دست خودِ آقا. هرموقع خودش بیاد، اونوقت کلّ شهر رو چراغونی میکنم.»
🎉 انگار کلّ چراغای رنگی دور سرم چرخید و یه کوه مسئولیت افتاد رو دوشم.
نگاهم افتاد به مردم که همگی شاد و خندان بودند و بههم تبریک میگفتند.
بعد رو به آسمون گفتم: «اللهم عجّل لولیک الفرج».
📖 #داستانک ؛ #دهه_فجر