eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️📚 📚 ناحلہ🌺 °•○●﷽●○•° فاطمه با دیدن لبخند قشنگی که روی لبش نشسته بود جون تازه گرفته بودم. اومد کنارم ایستاد و سلام کرد.جوابش و دادم و دسته گل قشنگی که طرفم گرفته بود و ازش گرفتم. _چه خوشگله! نشست و گفت: قدم نو رسیده مبارک باشه. میخواست بچه رو تو بغلم بزاره که گفتم :کنار گوشش اذان گفتی؟ +نه هنوز _خب اذان بخون براش بعد بده بغلم همه با چهره ی خندون نگامون میکردن رفت وکنار پنجره ایستاد.چشماش و بست وکنار گوشش اذان گفت زل زد بهش و گفت:تصدقت بشه بابا، دختر خوشگل من صورتش و چندین بار بوسید و بچه رو تو بغلم گذاشت. به خودم چسبوندمش وبا بغض قربون صدقه اش میرفتم. دستش و گرفتم و:سلام نفس مامان،خوش اومدی. میدونی چقدر منتظرت بودم کوچولوی من؟ گریه اش گرفته بود.دستاش و تکون میداد و گریه میکرد. دلم برای صداش ضعف رفت. موهاش و با انگشتم مرتب کردم و آروم گفتم :مرسی که بیشتر شبیه بابات شدی. بوسیدمش و با گریه ای که از شوق دیدن دخترم بود گفتم: وایی چه بوی خوبی میدی تو کوچولو مامان گفت:قربونت برم باید به دختر نازم شیر بدی محمد تا این و شنید رفت بیرون و با یه بطری آب برگشت. بچه روداد بغل مامانم و اومد کنارم. گفت: همیشه با وضو به زینب شیر بده. خندیدیم و بچه رو دوباره تو بغلم گذاشت. زینب اسمی بود که محمد خیلی دوسش داشت رو دخترش بزاره. خیلی حس خوبی بهم دست میداد وقتی دخترم و زینب صدا میزدم و محمد با لبخند نگام میکرد. انقدر حالم خوب بود که احساس میکردم هیچی نمیتونه حال قشنگم و ازم بگیره. من عاشق خانواده ی سه نفرمون شده بودم:) بہ قلم 💙و 💚 🤓☝️ ↠ @Banoyi_dameshgh