eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
~حیدࢪیون🍃
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• #حبل_الورید #قسمت_نود_دوم #شهیدعلےخلیلی مهمانان آخرین چله زیارت عاشو
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• صدای گرفته ی علی در گوش مادر طنین انداز شد؛ صدای مهربان و آشنا پاره تن مادر که می گفت:" مامان؛پاشو! نماز صبحه . می دونم بیداری دستت رو بده به من مامان، یاعلی.☺️" مادر بلند شد؛ وضو گرفت و در سجاده اش ایستاد. قامت رشید مادر،از شب قبل انگار به یک بار خمیده شده بود😭. مادر نیت نماز صبح کرد و گفت:" الله اکبر." اما؛ صدای گریه تمام اتاق را پر کرده بود. این نمازِ صبح ِمادر؛ خیلی طول کشید.حدود یک ساعت و نیم گذشت که باز هم همان صدای آشنا اما گرفته به گوشش رسید:" قبول باشه حاج خانوم 😊" مادر اطرافش را نگاه می کرد،باورش نمیشد که علی پر کشیده؛ اگر علی آسمانی شده؛ پس چرا صدایش اینجاست؛ نه انگار علی هنوز در کنار اوست و نادر را با حال خرابش تنها نگذاشته،فقط شب قبل انگار روحش در آغوش مادر پر کشیده و رفته بود تا در مراسم حضرت مادرِ پهلو شکسته نوکری کند. خورشید روز ۴فروردین طلوع کرد. صبح خانه اقای خلیلی؛ بیشتر از قبل شلوغ شده بود،همه امده بودند،صوت دلنشین عبدالباسط می آمد؛ به آیه ی *بِذَنبِ القُتِلَت* که می رسید اشک و ناله ی دوستان علی بلند میشد؛ واقعا علی به چه گناهی کشته شده؟! به گناه نشان دادن راه از چاه برای جوانی خطاکار!؟ او که گناهی نداشت، به عشق لبخند ولی فقیه اش جلو رفته بود در آن شب نیمه شعبان؛ تا مولای غریبش، غریبتر نماند. حال چه شده که اینگونه مظلومانه و غریبانه جان داده!؟ دانش آموزان علی بر سر و صورتشان می زدند و اشک می ریختند، انگار گریه هایشان تمامی نداشت. همگی اقوام و آشنایان و دوستان علی؛همگی منتظر آوردن پیکر علی شده بودند تا برای آخرین بار؛ مادر و پدر و خواهر، با علی در خانه ملاقات کنند.😭و جانشان را در خانه ببینند. کم کم باید ماشین راهی غسال خانه میشد. استاد و یکی از دوستان علی؛ وارد غسال خانه شدند تا برای آخرین بار،با دوستشان وداع کنند. غسال پیرمردی بود که طبق معمول وسایل کارش را پوشیده بود تا شروع به امر تطهیر و تجهیز مسافران مقصد آخرت و زائران خدا بپردازد. جمعیت زیادی پشت در غسال خانه؛ جمع شده بودند و صدای گریه هایشان به گوش پیرمرد می رسید. انقدر صدای ناله و فغان دوستان و شاگردان علی زیاد بود که پیرمرد را کم کم داشت کلافه می کرد. خب حق داشتند؛ . علی همچون دُّرِ گوهربار و گرانبهایی بود که از دست داده بودند. پیکر نحیف و بی جان علی را ؛ روی سنگ غسال خانه گذاشتند😭. پیرمرد نزدیک شد تا کارش را شروع کند؛ اما در نگاه اول؛ دلش قدری به رحم امد،آخر چرا باید جوانی به این سن؛چنین لاغر باشد؟؟ آنچنان لاغر که پوست بر استخوانش چسبیده باشد😭😭. ادامه دارد.... نویسنده :سرکار خانم یحیی زاده ‌‌‌‌‌‎‌‌ •┈┈••✾❀💠🍃🌺🍃💠❀✾••┈┈• ﹝ @Banoyi_dameshgh🕊﹞