eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
.مملوازعشق .دوم امیرحسین- آماده اید بریم؟ رویا- آره بریم اسما و ملیحه از اتاق دیگری بیرون میان و کنار من و رویا می‌ ایستند، اسما کنارم می‌ایسته و به لبهاش اشاره می‌کنه و میگه: -خوشگل کردی؟ و چشمکی می زنه که مشتی‌ به بازوش می‌زنم که می‌خنده؛ روی مبل نشستم که محمد جواد دستش رو روی شونه محمدرضا می‌‌ذاره و میگه: - تو ماشین منتظرتم رو به مریم می‌کنم و میگم: - مری جون، عرفان کجاست؟ مریم با حالت شوخی اخم می‌کنه و با لحن مسخره ای میگه: - اولا مریم نه مری جون، با ماهان تو حیاطه آهایی زیر لب زمزمه می‌کنم. با رویا و امیرحسین از خونه خارج شدیم و داخل ماشین امیرحسین نشستم،‌ماهان و اسما هم دقایقی بعد اومدند، طبق عادتم شیشه ماشین رو پایین دادم که باد مشغول نوازش کردن صورتم شد، آینه ی کوچولوم رو از داخل کیفم بیرون می‌کشم و موهایی که بر اثر باد از زیر شال بیرون زده بود رو جمع می‌کنم و داخل کیفم می‌گذارم، چشم هام رو بستم و به محمدرضا فکر کردم. با دستی که روی شونم می‌شینه به افکارم خاتمه میدم و نگاهم رو به چشم های اسما می‌دوزم. -چی؟ اسما- امیرصد بار صدات زد نشنیدی! - بله داداش، ببخشید حواسم نبود امیرحسین- چه خبر از درس؟ درسات رو می‌خونی؟ - آره می‌خونم، چند ماه دیگه باید کنکور بدم امیرحسین-موفق باشی، آها کمکی لازم داشتی به من یا رویا بگو - چشم حتما، خیلی ممنونم - خواهش ماهان بالحن شیطونی میگه: - حالا به چی فکر می کردی کلک؟ خودم رو به اون راه می‌زنم و میگم: - هیچی که اسما دوباره مشتی به بازوم می‌زنه و میگه: - مگه خودت نمیگی آدم نباید دروغ بگه؟ خودتم دروغ نگو! لپش رو می‌کشم و میگم: - برو عروسک بازی تو بکن دخالت نکن اسما محکم روی گونش می‌کوبه و میگه: - من الان ۱۷سالمه ها بچه نیستم نویسنده: رایحه بانو .دارد... @Banoyi_dameshgh