🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #صد_وسه
و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم🔥 کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد...
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریستهای #ارتش_آزاد جانم🔥 به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهمالسلام) چنگ میزدم تا معجزهای شود...
که درِ خانه به رویمان🔥 #گشوده شد...
مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به #خون🔥 نشسته بود...
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم،...
حس کرد تا چه اندازه 🔥#وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بیپاسخم 🔥آتشش زدم :
«پیداش کردید؟»
همچنان صدای تیراندازی🔥شنیده میشد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاریام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :
«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂