eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
~حیدࢪیون🍃
#‌Part_168 به کیک فروشی ای که اون روز کیک سفارش دادیم می‌رم به طرح روی کیک نگاه می‌کنم روش یک کفش ک
امیرحسین و مازیار و کسری رفته بودن بیرون، ماهان هم توی اتاق بود و داشت درس می‌خوند. کیانا و اسما مشغول تزئین خونه بودن و شرشره می‌ زدن... من و رویا هم توی آشپزخونه مشغول درست کردن پیتزا بودیم. کم کم سر و کله مازیار و کسری پیدا شد. همه چیز اماده بود که صدای پارک شدن ماشین امیرحسین توی حیاط اومد، لامپ ها هم خاموش بود... امیرحسین کلید رو روی در انداخت و وارد خونه شد، دستش رو به سمت لامپ برد و با روشن شدن لامپ مازیار و کسری هم هم زمان کل برف شادی رو روی صورت همه باهم گفتیم: - تولدت مبارک. امیرحسین خیلی ذوق زده شده بود و چشم هاش برق می‌زد از شوق... رویا کیک رو برداشت و به سمت امیرحسین رفت و گفت: - بازش کن. امیرحسین کیک رو باز کرد و با نوشته‌ی دیدن تصویر و نوشته‌ی روش چشم هاش چهارتا شد. بعدش با ذوق گفت: - واقعا؟ رویا لبخندی زد و چشم هاش رو به نشونه‌ی تایید تکون داد. همه روی مبل ها نشستیم و اسما هم کنارم نشست. رویا به اپن تکیه داد و گفت: - بچه ها بیاید کمک کنید میز شام رو بچینیم. که به سمت آشپزخونه حرکت کردیم...