#Part_31
برای بار آخر خودم رو داخل آینه چک میکنم. راحیل کنارم میایسته و با شیطنت میگه:
- بسه دیگه دل از آینه بکن خوبه عروسی تو نیست.
بهش لبخندی میزنم و باهمون لبخند میگم:
- بالاخره خواهرداماد که هستم.
راحیل- اونکه معلومه آبجی من از تو خوشگل شده حالا خواهرشوهر بازیت گرفته دست از آینه نمیکشی...
دوباره داخل آینه به خودم نگاه میکنم.
موهای مشکیم که خانوم آرایشگر وسطش تاج گلی گذاشته بود با گل های ریز و سفید ارغوانی رنگ که همرنگ لاک و رژلب من بود.
ریمل و خطچشم چشمهای مشکیم رو گیراتر و جذابتر کرده و با این که آرایشم کمه ولی صورتم خیلی جذاب شده البته از بس ریمل زده چشمهام سنگینی میکنه...
بالاخره از آینه دل میکنم و به سمت رویا که زیردست آرایشگره میرم.
رویاهم بسیار زیبا شده بود مثل عروسکها...
کار رویا تموم شد آرایشگر از رویا فاصله میگیره.
راحیل- عروس خانوم آقا داماد اومدن دنبالتون
***
ماشین رو مامان جلوی تالار پارک کرد، از ماشین پیاده میشم. شالم رو کمی جلو میکشم هنوز عروس و داماد نیومده بودند.
به سمت خانوم ها میریم و روی میزی که اسما نشسته بود کنارش مینشینم.
@Banoyi_dameshgh