eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
چند روز گذشته بود، دیشب تا به بابا گفتم گفت سرش شلوغه و بعدا صحبت کنیم. اسما تازه از سفر برگشته بود و توی اتاق خوابیده بود. بابا روی مبل نشسته بود به سمت آشپزخونه میرم و دوتا چای خوشمزه درست می‌کنم داخل سینی می‌ذارم. از اشپز خونه خارج می‌شم و روی مبل تک نفره روبروی بابا می‌شینم، فنجان چای رو جلوی بابا می‌ذارم و میگم: - میشه باهم حرف بزنیم؟ بابا نگاهش رو از تلوزیون می‌گیره و منتظر به چشم‌های مشکیم نگاه می‌کنه؛ و گفت : - می‌شنوم! فنجان چای رو میان دستم گرفتم و مشغول بازی باهاش شدم و در همون موقع می‌گم : - راجع‌به راهیان نور که گفتید بعدا صحبت کنیم! و بریده بریده میگم : - پارسال گفتید کنکور داری بشین درس بخون! و با مامان مخالفت کردید. امسالم کم مونده دانشگاه‌ها شروع بشه، اجازه بدید برم 10 روز تا خستگی درس خوندنم‌هم در بیاد. اجازه میدید؟ - قول میدی مواظب خودت باشی و حواست جمع باشه؟ با لبخند میگم: - آره بابایی من نوزده سالمه الان بچه نیستم بابا- شما بچه ها هر چقدر هم بزرگ بشید بازم برای ما همون بچه‌ی لوس و شیطونید پام رو محکم زمین می‌کوبم و میگم: - عه بابا واقعا که بابا می‌خنده اسما با شیطونی میگه: - منم برم؟ - تو خواب نبودی؟ اسما با لحن لوسی میگه: - نچ، بابایی منم بذار منم برم؟ - باش بابا پوفی می‌کشه و میگه: - آخيش تا یک هفته می‌تونیم از دست دعوا ها و کل‌کل ها شما یک نفس راحت بکشیم با مامانتون پشت چشمی براش نازک می‌کنم و میگم: - وای بابا دلت میاد ما به این مظلومی؟ بعد کلی شوخی و خنده میرم تو اتاقم و روی تخت دراز می‌کشم و مشغول فکر کردن میشم که به عالم بی‌خبری فرو میرم. @Banoyi_dameshgh