eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
بغضم می‌ترکه و می‌زنم زیر گریه، دوباره شمارش رو می‌گیرم اما بازم دریغ از جواب... با اعصبانیت گوشی رو به سمت دیوار پرتاب می‌کنم و هق هق می‌کنم. *** یکم گریه کردم تا آروم شدم، رخت‌خواب پهن کرده بودیم و خوابیده بودیم. اسما سرش رو روی دست من گذاشته و مهدیس هم کنارم دراز کشیده. - چه خبر از آقا محمدرضا؟ با شنیدن نام محمدرضا از زبون مهدیس حالم یک جوری میشه و یاد اون و ثمین می‌افتم. - هیچی فراموشش کردم. که اسما از جاش بلند میشه و می‌شینه و میگه: - یعنی چی؟ یعنی دیگه دوستش نداری؟ سرم رو به معنای مثبت تکون میدم. مهدیس رو به من می‌کنه و میگه: - اسرا تو که می‌گفتی خیلی دوستش داری و عمرا اون رو با کس دیگه ای عوض کنی چیشد؟ آهی می‌کشم و میگم: - اون موقع بچه بودم فکر می‌کردم دوستش دارم ولی الان فهمیدم دوست داشتن نبوده و یک وابستگی نوجونی بوده. اسما هنوز توی شوک هست با شوک میگه: - حیف داداش محمد که تو رو میخواد! تو اینجا داری ازش اینجوری میگی. اگر بدونه اون روز ازش چی دیدم هیچ وقت حاضر نبود همچین حرفی بزنه. - اسما تو من رو درک نمی‌کنی چون عاشق نشدی و عشقت یکی دیگه رو دوست نداشته! اسما با شوک میگه: - یعنی چی؟ محمد کی رو دوست داره؟ - ثمین خانومش! تا میگم ثمین اسما چشم‌هاش درشت تر میشه و میگه: - ثمین؟ و دست می‌زنه و میگه: - شوخی باحالی بود اسرا، خوب بازیمون دادی. با جدیت میگم: - شوخی نبود، راست میگم! مهدیس میگه: - مگه ثمین چطور دختریه؟ یادمه وقتی برای راهیان نور رفتیم شمارش رو سیو کردم و قبلا عکس خودش رو گذاشته بود پروفش. @Banoyi_dameshgh