eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
لبخندی مملو از عشق به قلم ریحانه بانو، رایحه گوشی از دستم می‌افته و داد می‌زنم: - یا فاطمه‌ی زهرا (س) مهدیس که کنارم نشسته توجهش به سمتم جو میشه و میگه: - چیشد؟ نمی‌تونم حرف بزنم، زبونم بند اومده به گوشی اشاره می‌کنم تا برداره... - کدوم بیمارستان؟ آدرسش رو می‌دید؟ - چشم الان یاد داشت می‌کنم. و روی کاغذی آدرس بیمارستان رو نوشت، گوشی رو قطع می‌کنه و کنارم می‌شینه از پارچ روی میز لیوانی آب برام می‌ریزه و میگه: - حالش خوبه، فقط آدرسش رو گرفتیم بریم اونجا! نزدیکه تهرانه... با نگرانی لیوان آب رو از دستش می‌گیرم و قورتی ازش می‌خورم و میگم: - میشه به خاله بگی زنگ بزنه مامان بهش خبر بده! بغلم می‌کنه و میگه: - باشه، تو فقط با اسما آماده بشید بریم من باهاش هماهنگ می‌کنم و سوئیچ رو ازش می‌گیرم. - ممنونم. از جاش بلند میشه و از اتاق خارج میشه، دقایقی بعد اسما با نگرانی وارد میشه و میگه: - اسرا حال بابا چطوره؟ مهدیس میگه توی راه تصادف کرده بردنش بیمارستان! آغوشم رو براش باز می‌کنم که میاد بغلم، بوسه ای روی موهای لختش می‌شونم و میگم: - آره، ولی نگران نباش زود خوب میشه! فعلا پاشو حاضر شو بریم. از من جدا میشه و منم مشغول عوض کردن لباسهام میشم. بعد پوشیدن وسایلی که فکر می‌کنم لازمه رو داخل کیفم می‌ذارم. از اتاق خارج میشم و روبه خاله و مهدیس میگم: - من حاضر شدم بریم! @Banoyi_dameshgh