eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
آخيش کار امروزم داخل بیمارستان تموم شد. چادرم رو سرم می‌کنم و همراه کیانا و ساجده از بیمارستان خارج می‌شیم. کیانا خداحافظی میگه و از ما جدا میشه... من و ساجده ام کمی حرکت می‌کنیم که میگه: - اسرامیای راهیان نور؟ لبخندی بهش می زنم و میگم: - مشخص نیست ولی سعی‌ می‌کنم بیام - باشه کاری نداری؟ - کجا میری؟ - میرم خونه آبجیم -سلام برسون مواظب خودت باش یاعلی و ساجده ازم جدا میشه، هوا هنوز زیاد تاریک نشده پس می‌تونم پیاده روی کنم چادرم رو محکم تر‌ می‌کنم و حرکت می‌کنم. یکم حرکت می‌کنم که ماشینی جلوی پام ترمز می‌کنه... بوق می‌زنه که توجهی نمی‌کنم و ادامه میدم به مسیرم بوق دوم رو می‌زنه که بر می‌گردم عقب و محمدرضا رو می‌بینم که از ماشینش پیاده شده... محمدرضا- دخترعمو بشینید میرم خونه باهم بریم! اولش یکم تعارف می‌کنم بعد سوار میشم. بوی عطر تندش درون ماشین پی‌چیده... محمدرضا دستش رو به سمت ظبط می‌بره و آهنگی پلی می‌کنه. این آخرین قدم برای دیدنت این‌ آخرین پُله واسه رسیدنت این آخرین نفس کشیدنم برای تو... این آخرین تورو ندیدنم برای تو... *** بیا به جرم عاشقی بکش من رو نرو... نگاه کن این‌ تَن نحیف و خسته رو تو رو به جون خاطرات خوبمون بمون تو رو به جون خاطرات تلخمون نرو... یکم راجع به بیمارستان و جواب کنکور سوال می‌کنه که می‌رسیم. - ممنون ببخشید مزاحم تون شدم محمدرضا لبخند دلنشینی می‌زنه و با لحن مردونش میگه: - خواهش می‌کنم، این حرفها چیه دشمنتون شرمنده با لبخند جوابش رو میدم که جعبه‌ی کوچکی به سمتم می‌گیره و میگه: - ناقابله ته دلم از کارش قند آب شد ولی توی چهره ام به لبخندی بسنده می‌کنم و جعبه رو ازش می‌گیرم و داخل کیفم می‌ذارم. تشکری می‌کنم و پیاده میشم، کادوم رو داخل کیفم می‌ذارم و در رو باز می‌کنم. @Banoyi_dameshgh