eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎁روزی،برای‌تحویل‌امانتی‌به‌ شهر تبنین رفته‌ بودم. ✨در راه‌ برگشت‌ صدای‌اذان، آمد. 🌷احمد گفت: کجا‌ نگه‌ میداری‌ تا نماز بخوانیم؟ 🍃گفتم: ۲۰دقیقه‌ دیگر به‌ شهر می‌رسیم‌ و همانجا نماز می‌خوانیم. 🍁از حرفم‌ خوشش‌ نیامد و نگاه‌ معناداری به‌ من‌ کرد و گفت: من‌ مطمئن‌ نیستم‌ تا ۲۰دقیقه، دیگر زنده‌ باشم! 😔 و نمی‌خواهم‌ خدا را در حالی‌ ملاقات‌ کنم‌ که نماز قضا دارم. 🕊 دوست‌ دارم‌ نمازم‌ با نماز امام‌ زمان‌ عج‌ ودرهمان‌وقت‌به‌ سوی‌ خدا برود. 🌷 💫 ❤️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧❤️
🌿 رفته بودیم سر جلسه استاد می‌گفت یه ذکری هست میونبر همه مشکلات...🌿 حلال همه مشکلات...(: اصلا این ذکر جادو میکنه💭 دفتر و مداد دستم گرفتم ذکر رو یاد داشت کنم...✏️ استاد گفت می‌دونید این ذکر چیہ؟! اللهم عجل لولیک الفرج...🌱 (: 🌱 👉@Banoyi_dameshgh👈
•خــــ³¹³ـادمـ امـــ¹⁴ــــامـ🕊: • . حجت‌الاسلام‌سیدرضااڪرمےمےگوید:🌱 - هر وقت در جبھہ برای مشڪلے پیش مےآمد، مےگفت بگردید روضہ خوانے پیدا ڪنید ڪه با نام فاطمہ (سلام الله علیها) گرھ ما را برطرف ڪند❤️(: 📚| شاخص های مڪتب شھید سلیمانے 🖇| صفحہ ۳۰ ❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀ @Banoyi_dameshgh
• ●\حدیث/● امام‌علی(ع): بهره ی هرکدام شما از زمین به اندازه ی طول و عرض قامت شماست! (نهج‌البلاغه،خطبه۸۳) . • به جمع ما بپیوندید 😉👇🏻 ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ 🆔 @Banoyi_dameshgh ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌱
الھےبہ‌رقیہ 💚: ↯📚 |🗡🔎| فصل¹ تحریف‌هدف‌امام‌حسین‌علیه‌السلام۳ ڪتاب‌‌حماسه‌حسینے‌جلد۱ استاد‌شھیدمرتضےمطھرے منبع ↯📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌸 حضرت موسی علیه السلام در راه طور سینا بود. در بین راه کسی به حضرت التماس کرد و گفت من گناه بدی را انجام داده ام از خدا بخواه که از من بگذرد. و آن گناهی را که مرتکب شده بود برای حضرت موسی علیه السلام گفت. 🌸 حضرت موسی به خداوند عرض کرد این بنده از شما پوزش می ‌طلبد ، او را مشمول رحمت و مغفرتت خود قرار دهید . خطاب رسید که یا موسی من او را بخشیدم ، ولی به او بگو که من از تو گلایه دارم. چرا این مطلب را به تو گفت که تو مطلع شوی و هر وقت تو را ببیند، از تو خجالت بکشد، من نمیخواهم بنده من از کسی خجالت بکشد. 🌸 آقا امام صادق علیه السلام فرمودند: هیچ بنده ‌ای نیست که گناهی کرده باشد و بعد پشیمان شده باشد ، مگر این‌که خدا او را قبل از آن‌که بگوید أَسْتَغْفِرُاللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْه ، می ‌آمرزد. 📚 نورالثقلین، ج ۱، ص۳۹۴ 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌸دعای منتظران درعصرغیبت🌸 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى .🕊 🌹دعای سلامتی امام زمان🌹 بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🕊 ❣دعای فرج❣ بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🕊✨
~حیدࢪیون🍃
#هر_روز_یک_آیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزی استاد دانشگاهی در دانشگاه های خارج به دانشجو ها درس میداد که گفت..... بچه ها شما منو میبینید🤨 گفتند اره😶 گفت تخته رو می‌بینید🤨 گفتند اره😶 گفت لامپ رو میبینید🤨 گفتند اره😶 گفت خدا رو میبینید😏 گفتند نه🤤 استاد گفت پس خدا وجود ندارد😑 یک دانشجوی ایرانی بلند شد و گفت:.... شما منو میبینید🤨 گفتند اره😶 گفت تخته رو میبینید🤨 گفتند اره😶 گفت میز رو میبینید🤨 گفتند اره😶 گفت مغز استاد رو میبینید🤭 گفتند نه🤤 گفت پس استاد مغز نداره😐 😂🤣😂🤣😂🤣 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
#رایحہ_ے_محراب #قسمت_شانزدهم #عطر_یاس #بخش_اول . محراب عصبے خندید و جوابے نداد. در را باز ڪرد و اعتم
. نمیدانم چقدر طول ڪشید تا از آن راهروے سیاہ و پر خون رد بشویم،براے من ساعت ها طول ڪشید! نہ ساعت ها نہ! بہ اندازہ ے سال ها! بہ اندازہ ے تمام هجدہ سال عمرم! بہ اندازہ ے قطرہ قطرہ خون هایے ڪہ روے آن موزاییڪ ها چڪہ ڪردہ و در گلوے زمینِ زندان جمع شدہ بود! نور خورشید ڪہ بہ چشم هایم تابید،دلم ڪمے گرم شد. حیاط خلوت بود و بے عابر. با راهنمایے محراب بہ سمت در بزرگ پستہ اے رنگ رفتم. درے ڪہ روز اول،با پاے خودم از چهارچوبش عبور ڪردم. نگهبان متعجب نگاهمان ڪرد،خواست اسلحہ اش را از ڪمرش آزاد ڪند ڪہ اعتماد نالید:خسروے! درو باز ڪن! نگهبان سرے تڪان داد و قفل در را باز ڪرد،محراب اسلحہ را بہ سمتش گرفت و گفت:اسلحہ تو بذار زمین! مرد با ڪمے مڪث ڪلت را از ڪمرش باز ڪرد و روے زمین انداخت. محراب رو بہ من گفت:اسلحہ رو با پات سر بدہ بیرون در! سرم را تڪان دادم و سریع با پایم ضربہ اے نثارش ڪردم ڪہ نزدیڪ در افتاد. بہ نگهبان زل زد:روتو برگردون! دستا رو سر! مرد خواست قدمے بہ سمت مان بردارد ڪہ محراب ڪلت را بہ سمتش گرفت و نزدیڪ پایش شلیڪ ڪرد! مرد غرید! محراب اخم ڪرد:روتو برگردون! یالا! نیومدم خالہ بازے! اعتماد لب زد:دارے خودتو این دخترو بدبخت میڪنے! نگهبان پشت بہ ما ایستاد و دست هایش را روے سرش گذاشت. محراب با سر بہ سمت دیوار پشتے اشارہ ڪرد،شانہ بالا انداختم ڪہ "یعنے چے؟!" حرڪت لب هایش را خواندم. _اونجا منتظرتن! خواستم بگویم "پس تو چے؟!" ڪہ صدایے از داخل ساختمان پیچید،صدا هر ثانیہ نزدیڪ و نزدیڪتر مے شد. محراب با حرص اما آرام با ڪلت بہ بازویم ضربہ اے زد و گفت:منتظر چے اے؟! این همہ راہ نیومدم ڪہ دوبارہ برگردے اون تو! گیج پرسیدم:پس...پس تو چے؟! حصار دست هایش را دور تن اعتماد تنگ تر ڪرد،عرق روے پیشانے اش نشستہ بود و ڪمے نفس نفس میزد. مضطرب نگاهے بہ پشت سر انداخت و گفت:فقط سریع برو! دارن میان! مردد بہ سمت در رفتم،اشڪے روے گونہ ام لغزید. حالم را ڪہ دید،اخم هایش در هم رفت. _اتفاقے نمیوفتہ البتہ اگہ بجنبے! کلتا رو بذار رو زمین! کلت ها رو روے زمین گذاشتم،بغض صدایم را لرزاند:محراب! یعنی آقا محراب! من... انگشت اشارہ اش را روے بینے اش گذاشت:هیس! وقت براے حرف زدن زیادہ! اشڪ دیدم را تار ڪرد:مطمئنے؟! چشم هایش خندیدند:شڪ ندارم! برو! بغضم را قورت دادم و سرم را تڪان،از چهارچوب در عبور ڪردم. چادرم را جمع ڪردم و زیر بغلم زدم. با تمام توانے ڪہ داشتم بہ سمت ڪوچہ پشتے دویدم. نگاهے بہ پشت سرم انداختم،در با شدت بستہ شد و صداے تیرے آمد! قلبم همراہ پاهایم از حرڪت ایستاد،نفس نفس میزدم. در آن هواے سوزناڪ،عرق از سر و رویم چڪہ میڪرد. خواستم بہ سمت ساختمان ڪمیتہ برگردم ڪہ صداے بوق ماشینے باعث شد سر برگردانم. پیڪان نارنجے رنگے ڪہ روے پلاڪش رنگ پاشیدہ شدہ بود،ڪنارم ترمز ڪرد. مردے ڪہ صورتش را با شال مشڪے رنگے پوشاندہ بود بلند گفت:بدو بالا رایحہ! متعجب سر خم ڪردم،چشم هایش شبیہ چشم هاے امیرعباس بودند! لب زدم:پسرعمہ؟! بے توجہ گفت:بدو بالا! سریع در سمت ڪمڪ رانندہ را باز ڪردم،همین ڪہ داخل ماشین نشستم صداے باز شدن در زندان و فریاد مردے بہ گوشم خورد. _ایست! امیرعباس سریع فرمان را چرخاند و دور زد. چند متر بیشتر نرفتہ بودیم ڪہ صداے برخورد گلولہ با بدنہ ے ماشین باعث شد جیغ بڪشم. صداے امیرعباس بالا رفت:آروم باش! سرتو بدزد! سپس سرعتش را بیشتر ڪرد،صداے شلیڪ گلولہ ے دیگرے بلند شد. دوبارہ بغضم سرباز ڪرد. سر برگرداندم تا پشت سرم را ببینم. خاڪ و دود بلند شدہ بود. دو مرد اسلحہ بہ دست پشت سرمان مے دویدند! چند ثانیہ بعد از دیدم محو شدند،بے اختیار هق هق ڪردم. لڪنت گرفتہ بودم:مِح...محراب...چے...چے میشہ؟! امیرعباس پوفے ڪرد:نگران نباش! سرم را بہ پنجرہ تڪیہ دادم و دستم را روے دهانم گذاشتم. ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے 🖤⃝⃡🖇️• ❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎ @Banoyi_dameshgh ❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎
~حیدࢪیون🍃
#رایحہ_ے_محراب #قسمت_شانزدهم #عطر_یاس #بخش_دوم . نمیدانم چقدر طول ڪشید تا از آن راهروے سیاہ و پر خون
. صداے نفس عمیق ڪشیدنش در ماشین پیچید. _گریہ ڪن! گریہ ڪن آروم میشے! انگار منتظر همین جملہ بودم ڪہ دوبارہ هق هقم را از سر بگیرم. با هر دوست صورتم را پوشاندم و نگرانے هایم را زار زدم. دردهایم را،دلتنگے هایم را،عشقم را زار زدم... هرچہ میگذشت،اشڪ هایم بیشتر میشد و داغ دلم شعلہ ور تر! امیرعباس سڪوت ڪردہ بود و بہ صداے فین فینم گوش مے داد. نمیدانم چند دقیقہ گذشت ڪہ گفت:خیلے مَردہ! این را ڪہ گفت دست هایم را ڪنار زدم و بہ صورتش خیرہ شدم. بینے ام را بالا ڪشیدم،صدایم همچنان مے لرزید:چرا ڪمڪش ڪردے؟! چرا گذاشتے این آشوبو بہ پا ڪنہ؟! شما دوتا عقلتونو از دست دادین! شال را از دور صورتش آزاد ڪرد و نیم نگاهے بہ صورتم انداخت. _چون مثل برادرتم! چون نبودے حال دایے خلیلو زن داییو ببینے! چون ریحانہ نشستہ گوشہ ے اتاقت زانوے غم بغل ڪردہ! چون غیرتم نمیذاش بذارم اون تو بین اون همہ ڪثافت بمونے! محرابم طاقت این چیزا رو نداش! مخصوصا ڪہ فڪ میڪرد خودش مقصرہ ڪہ این مشڪلا برات پیش اومدہ! منو دایے و حاج باقر بہ هر درے زدیم ازت خبر بگیریم نشد. ڪمر دایے خم شد! هیچوقت داییو آشفتہ و از پا افتادہ ندیدہ بودم. دو روز بعد از این ڪہ بردنت،محراب برگشت. اما هیچ خبرے ازش نبود،از خالہ ماہ گل شنیدم ڪہ گفتہ تا تو رو برنگردونہ رو ندارہ داییو زنداییو ببینہ! اون لحظہ گفتم مرحبا بہ غیرتش! بہ قول مامانم حقا ڪہ خونِ آذرے تو رگاشہ! سہ چهار روز بعد از برگشتنش،اتفاقے تو ڪوچہ دیدمش. یهو جلومو گرفتو گفت تو ڪمیتہ یہ رابط دارن ڪہ گفتہ تو ڪمیتہ نبودے تازہ یڪے دو روزہ بردنت اونجا. گفت میخواد بہ بهونہ ے لو دادن یہ سرے اطلاعات و افراد برہ ڪمیتہ پیش ڪسے ڪہ باعث دستگیرے تو شدہ. گفت میرم پیشش هرطور شدہ رایحہ خانمو مے بینم ڪہ بتونم فراریش بدم. حافظ نیس ڪہ ڪمڪم ڪنہ،یڪیو همراهم میخوام ڪہ وقتے رایحہ خانمو فرستادم بیرون ڪمڪ ڪنہ یہ مدت برہ یہ جاے امن تا آبا از آسیاب بیوفتہ! باید خیلے بے غیرت مے بودم ڪہ قبول نمے ڪردم! زار زدم:تڪلیف محراب چے میشہ؟! زندہ نمے ذارنش! میفهمے چے ڪار ڪردین؟! _مرد براے روزاے سختہ! نگران نباش! سرم داشت منفجر میشد،نگاهم ڪہ بہ جادہ افتاد چشم هایم گرد شد. از شهر خارج شدہ بودیم! متعجب پرسیدم:داریم ڪجا میریم؟! نفسش را بیرون داد:یہ جایے دور از تهران! بہ نیم رخش خیرہ شدم:تبریز؟! سرش را بہ نشانہ ے منفے تڪان داد:نہ! ڪاشان! _ڪاشان؟! ما ڪہ ڪاشان آشنا نداریم! لبخند زد:محراب دارہ! بہ من و دایے اطمینان داد ڪہ خانوادہ ے مطمئن و آبرو دارے ان! بہ رو بہ رو خیرہ شدم:حاج بابا و مامان فهیم خبر دارن؟! _آرہ! یہ سرے وسیلہ و خوراڪے هم برات جمع ڪردن تو صندوق عقب ماشینہ! _عمو باقر و خالہ ماہ گل چے؟! با ڪمے مڪث جواب داد:نمیدونم! نفسم را با حرص بیرون دادم،خودم را روے صندلے مچالہ ڪردم. امیرعباس با لحنے نرم گفت:گشنہ ت نیس؟! تو داشبورد یڪم آجیل هس! سرم را بہ نشانہ ے منفے تڪان دادم. مردد پرسید:خیلے اذیتت ڪردن؟! جوابے ندادم،سڪوتم را ڪہ دید دیگر سوالے نپرسید. چشم هایم را بستم،چند دقیقہ بعد طاقت نیاورد و گفت:یادتہ اون روز ڪہ برگشتیم تهران تو حیاط خونہ تون زخم و زیلے بود؟! بے حال لب زدم:هوم! _چندتا از دوستاش ڪتڪش زدہ بودن! چون حاضر نشدہ بود مغازہ هاے مردمو آتیش بزنہ! اینو همون شب از دایے شنیدم. از جنم و مرامش خوشم اومد! چندبار خواستم باهاش رفاقت ڪنم اما ازم دورے میڪرد! تو همین چند روز فهمیدم تو هر شرایطے میتونہ از پس خودش بربیاد! پوزخند زدم:بہ قیمت اشڪ و آہ خالہ ماہ گل منو ڪشیدے بیرون؟! تنها بچشہ! مردد گفت:اتفاقے نمے افتہ! دیگر چشم هایم طاقت نیاوردند و بہ خوابے عمیق فرو رفتند. خوابے ڪہ در این چند روز از چشم هایم فرار ڪردہ بود،خوابے از سر ناتوانے... از سر خستگے...از سر بے جانے... •♡• ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے 🖤⃝⃡🖇️• ❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎ @Banoyi_dameshgh ❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
●➼‌┅═❧═┅┅───┄ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت 💢 قسمت بیست و چهارم (گره گشایی)👇 🌷روز بعد، من در حين ت
●➼‌┅═❧═┅┅───┄ ﷽ 💢 قسمت بیست و پنجم👇 🌷من در آن سوی هستی، بستگان و اموات خودم را ديدم. آن ها از من به خاطر دعاهای آن پيرزن و صلوات هايی که برايشان فرستاد، حسابی تشکر کردند. اين را هم بگويم که صلوات، واقعاً ذکر و دعای معجزه گری است. آنقدر خيرات و برکات در اين دعا نهفته است که تا از اين جهان خارج نشويم قادر به درکش نيستيم. 🍁 پيامبر اکرم (ص) فرمودند: «گره گشايی از کار مؤمن از هفتاد بار حج خانه خداوند بالاتر است.» ثمرات اين گره گشايی آن جا بسيار ملموس بود. بيشتر اين ثمرات در زندگی دنيايی اتفاق می افتد. يعنی وقتی انسان در اين دنيا، خودش را به خاطر ديگران به سختی بياندازد، اثرش را بيشتر در همين دنيا مشاهده خواهد کرد. 🌷يادم می آيد که در دوران دبيرستان، بيشتر شب ها در مسجد و بسيج بودم. جلسات قرآن و هيئت که تمام ميشد، در واحد بسيج بودم و حتی برخی شب ها تا صبح می ماندم و صبح به مدرسه می رفتم. يک نوجوان دبيرستانی در بسيج ثبت نام کرده بود. او چهره ای زيبا داشت و بسيار پسر ساده ای بود. 🍁 يک شب، پس از اتمام فعاليت بسيج، ساعتم را نگاه کردم. يک ساعت به اذان صبح بود. بقيه دوستان به منزل رفتند. من هم به اتاق دارالقران بسيج رفتم و مشغول نماز شب شدم. همان نوجوان يکباره وارد اتاق شد و سريع در کنارم نشست! وقتی نمازم تمام شد با تعجب گفتم: چيزی شده؟ با رنگ پريده گفت: هيچی، شما الان چه نمازی می خواندی؟ 🌷گفتم: نمازشب. قبل اذان صبح مستحب است که اين نماز را بخوانيم. خيلی ثواب دارد. گفت: به من هم ياد می دهی؟ به او ياد دادم و در کنارم مشغول نماز شد. اما می دانستم او از چيزی ترسيده و نگران است. بعد از نماز صبح با هم از مسجد بيرون آمديم. گفتم: اگر مشکلی هست بگو، من مثل برادرت هستم. 🍁 گفت: رو به روی مسجد يک جوان هرزه منتظر من بود. او با تهديد می خواست من را به خانه اش ببرد. حتی تا نيمه شب منتظرم مانده بود. من فرار کردم و پيش شما آمدم. روز بعد يک برخورد جدی با آن جوان هرزه کردم و حسابی او را تهديد کردم. آن جوان هرزه ديگر سمت بچه های مسجد نيامد. اين نوجوان هم با ما رفيق و مسجدی شد. 🌷البته خيلی برای هدايت او وقت گذاشتم. خدا را شکر الان هم از جوانان مؤمن محل ماست. مدتی بعد، دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند، شش ماه يا بيشتر درگير مسائل گزينش شدند. اما کل زمان پيگيری استخدام بنده يک هفته بيشتر طول نکشيد! التماس دعای فرج 🍃🌹 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 🕊
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
✍حاج قاسم سلیمانی: خدا را قسم میدهم به محمد و آل محمد؛ کشور ما را و رهبر ما را و ملت ما را و سرزمین ما را در کنف عنایت خود حفظ بفرماید. 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
رفاقت با امام زمان... خیلی سخت نیست! توی اتاقتون یه پشتی بزارین.. آقا رو دعوت کنین.. یه خلوت نیمه شب کافیه.. آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه! 🚛⃟🌵¦⇢ 🚛⃟🌵¦⇢ ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ ⇢ @Banoyi_dameshgh
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
^^ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱۝ 🌿 شبتون‌حسینۍ✨ دعاۍفرج‌آقا‌جانمون‌فراموش‌نشھ🌼🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••بِســم‌ِالله‌ِاْلـرَحمٰـن‌ِاْلـرَحیـمْ•• بِسـم‌ِرَب‌ِّنآمَــت‌ْڪِھ‌اِعجٰآزمیڪُنَد•• یـٰااُمٰـاهْ🌼••💔 "ع"💛.•
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون: 📿( السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِالَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.)📿 صبحتان حسینی🌸💚
~حیدࢪیون🍃
『💛🌼』 _ _ بارویِ‌سیاه‌و‌بارِگُـناه‌سَـرباری‌شُده‌ام‌مَن اصلاً‌تُو‌بگُو‌مَن‌بمیرَم‌ظُهُورمیکُنی‌آقا..؟ _ _ ┄┅┅┄┅<❤️>┅┄┅┅┄ ⇶ @Banoyi_dameshgh ┄┅┅┄┅<☝️🏻>┅┄┅┅┄