eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
نیـاز‌داریـم‌وقـتے‌غـر‌قِ‌لایـڪ‌وچنـل‌و📱 فالوورامـوݩ‌میشـیم،بـا‌خودمـون‌زمـزمہ‌ڪنیـم: غـرقِ‌دنیـا‌شده‌را، جـامِ‌شهـادٺ‌ندهنـد:)!🙂💙
نعم العبد یعنی چه؟! یعنی خوب بنده ای هست. قرآن می‌گوید: چنین حالتی داشته باشید که حوادث تلخ و شیرین زندگی، شما را از مسیر "نعم العبد" خارج نکند. فقر ایوب او را از مرز خارج نکرد، رفاه سلیمان هم او را از مرز خارج نکرد. ‌ 🪴
نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ و مـــن… هنــــوز و تا همیشــه به همین یک آیــه دلخــوشــــم “بندگانم را آگاه کن که من بخشنده ی مهــــربانم"
«بسـم‌اللّٰه‌الرحـمن‌الرحیـم» با شوق و عطش، این ڪتاب شگفتے ساز را خواندم و چشم و دل را شستشو دادم. همہ چیز در این کتـاب، عالے است؛ روایت،عالے - راوۍ،عالے - نگارش،عالے - سلیقہ‌ۍ تدوین و گردآورۍ،عالے، و شهید و نگاه مرحمت سالار شهیدان بہ او و مادرش در نهایت علوّ و رفعت. هیچ سرمایہ‌ۍ معنوۍ براۍ کشور و ملت و انقلاب، برتر از اینها نیست. سرمایہ‌ۍ با ارزش دیگر، قدرت نگارش لطیف و گویائی است که این ماجراۍ عاشقانہ‌ۍ مادرانہ بہ آن نیاز داشت. از نویسنده جداً باید تشکر شود. اسفند ۹۹ :) 💛
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادره‌دیگه‌طاقت‌نداره. . .💔
زن زندگی‌آزادی!؟🤨😉
«💔» - تادلم‌برایت‌تَنگ‌میشَود ؛ میشینم‌اِسمت‌را مینویسَم مینویسَم مینویسَم بعدمیگویَم: این‌هَمه‌او! پَس‌دِلتنگی‌چِرا:))🚶🏿‍♂.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♥️
: من بہ دخترے در این زمانہ فڪر نمیڪنم، چون عڪساشون تو فضاے مجازے بیشتراز نمازشونہ..!🌾 پس وصیتم بہ شما دختران، حیا و عفتِ زینبی در ڪارهاتون هست 🌸🍃
9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما دختران حیدریم😎✌️🏻 کاری نکنید که بخوان دخترا قیام کنند بد میشه براتون...😂😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•☆•°☆•°☆●♡●☆•°☆•°☆•° بعد خرید به سمت خونه حرکت می‌کنیم، در رو باز می‌کنم و میرم تو اتاقم لباسام رو عوض می‌کنم که صدای زنگ گوشی بلند میشه "ساجده" است سریع جواب میدم. - سلام خوبی؟ ساجده- سلام ممنون خودت خوبی؟ نتایج کنکور رو دیدی؟ - مگه اومده؟ ساجده- آره، زدی ماله منم بزن هرچی می‌زنم نمیاد - باشه چشم، فعلا خداحافظ - خدانگهدار و از پله ها پایین میرم. دست‌هام از شدت استرس می‌لرزه... مامان- خوبی؟ چیشده؟ - جواب کنکور اومده، استرس دارم مامان روی مبل نشست و لپ تاب رو از روی میز برداشت. کنار مامان می‌نشینم که میگه: - پاشو برو اونور بشین - چرا؟ - وقتی میگم گوش کن به حرفم. و کمی اون‌طرف تر نشستم، استرس شدیدی دارم از شدت استرس با انگشت‌هام بازی می‌کنم که مامان با صدای بلندی میگه: - وای اسرا که استرس من رو چندبرابر می‌کنه با استرس می‌گم: - ببینم؟ با قیافه جدی‌ای میگه: - اگر دوست داری تا شب گریه کنی ببین وای اگر قیافش جدی نبود می گفتم حتما داره شوخی می‌کنه اما قیافش خیلی جدیه. - وای‌نه، یعنی درحد قبولی دانشگاه آزادم نیست؟ مامان سری به نشونه‌ی تاسف تکون می‌ده و میگه: - اسرا واقعا ازت انتظار نداشتم، این رتبه کنکوره یا کد شارژ ایرانسل؟ بی‌طاقت میرم جلو و می‌خوام نگاه کنم که اسما میاد جلو و میگه: - نرو خواهر من می‌بینی کلا روحیه ات نابود میشه ها بهش توجهی نمی‌کنم و نگاهم رو به صفحه‌ی لپ‌تاب می‌دوزم که بادیدن رتبه ام جیغ می‌کشم. امکان نداره این رتبه‌ی دو رقمی متعلق به من باشه! وای از ذوق دارم سکته می‌کنم بهترین دانشگاه پزشکی تهران... در باز میشه و بابا میاد داخل با ذوق می‌پرم بغلش و میگم: - بابا مژدگانی بده و جیغ می‌زنم. @Banoyi_dameshgh
برای بار آخر خودم رو داخل آینه چک می‌کنم. راحیل کنارم می‌ایسته و با شیطنت میگه: - بسه دیگه دل از آینه بکن خوبه عروسی تو نیست. بهش لبخندی می‌زنم و باهمون لبخند میگم: - بالاخره خواهرداماد که هستم. راحیل- اون‌که معلومه آبجی من از تو خوشگل شده حالا خواهرشوهر بازیت گرفته دست از آینه نمی‌کشی... دوباره داخل آینه به خودم‌ نگاه می‌کنم. موهای مشکیم که خانوم آرایشگر وسطش تاج گلی گذاشته بود با گل های ریز و سفید ارغوانی رنگ که همرنگ لاک و رژلب من بود. ریمل و خط‌چشم چشم‌های مشکیم رو گیراتر و جذاب‌تر کرده و با این که آرایشم کمه ولی صورتم خیلی جذاب شده البته از بس ریمل زده چشم‌هام سنگینی می‌کنه... بالاخره از آینه دل می‌کنم و به سمت رویا که زیردست آرایشگره میرم. رویاهم بسیار زیبا شده بود مثل عروسک‌ها... کار رویا تموم شد آرایشگر از رویا فاصله می‌گیره. راحیل- عروس خانوم آقا داماد اومدن دنبالتون *** ماشین رو مامان جلوی تالار پارک کرد، از ماشین پیاده میشم. شالم رو کمی جلو‌ می‌کشم هنوز عروس و داماد نیومده بودند. به سمت خانوم ها می‌ریم و روی میزی که اسما نشسته بود کنارش می‌نشینم. @Banoyi_dameshgh