🌸✨علامه مجلسی فرمودند: #شب_جمعه مشغول مطالعه بودم، به این دعا رسیدم،
بسم الله الرحمن الرحیم، اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها. اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ " بعد یک هفته مجدد خواستم، آنرا بخوانم، که در حالت مکاشفه ندایی شنیدم، از ملائکه که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم
#اعمال_شب_جمعه
علامه قاضی رحمه الله علیه
شب جمعه صد مرتبه #سوره_قدر را بخوانید و هدیه کنید به امام زمان علیه السلام که این عمل در #صفا و #جلاء دادن قلب اثر بسیار زیادی دارد.
به وقت معرفی شهید😉☺️
محسن تمام قد ایستاده بر روی جاده بر سر نیروهایی که بدون کمترین سنگر و جان پناهی هنوز در غرب جاده می جنگیدند فریاد می زد، طوری که دیگر صدایش هم گرفته بود. او برآشفته می گفت «برادرها بیایید پشت جاده لااقل از روبه رو کمتر اذیت می شوید» عباس شعف خود را به محسن رسانده، او را در آغوش کشید. آن دو لحظاتی در آن جهنم آتش و دود در آغوش هم آرام گرفتند. هنوز چند قدمی از هم جدا نشده بودند که ناگهان انفجار مهیبی در نزدیکی محسن رخ داد و بعد...؛ اینها روایتی از آخرین لحظات زندگی زمینی مرد آسمانی بود که کوه های بازی دراز، بازی خورده اراده آهنین اش بودند؛ یعنی محسن وزوایی.
تولد و خانواده
محسن وزوایی فرزند حاج حسین در پنجم مرداد ۱۳۳۹ خورشیدی در محله نظام آباد تهران در خانوادهای اصیل و مذهبی به دنیا آمد. وی در سالهای نوجوانی با راهنماییهای مؤثر پدرش که از همرزمان آیت اللّه کاشانی بود، قدم به وادی مبارزه گذاشت.
تحصیلات
وی دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با نمرات عالی سپری کرد و دوران تحصیلات متوسطه را در دبیرستان دکتر هشترودی تهران گذراند تا اینکه در ۱۳۵۵ خورشیدی با قبولی در کنکور در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد.
مبارزات انقلابی
محسن وزوایی پس از ورود به دانشگاه به جریان مکتبی انجمنهای اسلامی دانشجویان این دانشگاه پیوست و هم زمان با شرکت در فعالیتهای سیاسی و جلسات عقیدتی، از ۱۳۵۶ خورشیدی مسوولیت هدایت و جهت دهی به مبارزات دانشجویی را در سطح دانشگاه شریف عهده دار شد.
وی در سالهای ورودش به دانشگاه، نقش فعالی در تشکیلات اسلامی دانشگاه از خود نشان میداد. این جوان مبارز و پرشور از تظاهرات خونین ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ تا ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی و ورود امام خمینی (ره) به ایران، در همه صحنهها از پیشتازان و جلوداران تظاهرات مردمی بود.
او در روزهای پرتلاطم انقلاب نیز نقش حساس هدایت را بردوش میکشید و در درگیریهای مسلحانه و سرنوشت ساز ۱۹ بهمن تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی حضوری پرثمر داشت و در تصرف پادگان های جمشیدیه و عشرتآباد نیز شهامت بالایی از خود نشان داد.
پیوستن به سپاه پاسداران
محسن وزوایی از نخستین دانشجویان پیرو خط امام(ره) بود که در جریان راهپیمایی ضد سیاستهای مداخلهگرایانه آمریکا در ایران در سالروز کشتار دانشآموزان به دست رژیم پهلوی و سالگرد تبعید امام خمینی (ره) عهدهدار حرکتی شد که رهبر انقلاب از آن با تعبیر بدیع «انقلابی بزرگتر از انقلاب اول» یاد فرمودند. وی در ۱۳۵۸ خورشیدی همزمان با کار تبلیغاتی در جمع دانشجویان پیرو خط امام(ره)، بلافاصله با تشکیل سپاه پاسداران به این ارگان نظامی پیوست و در دورهای فشرده، آموزشهای چریکی را در سپاه آموخت. او مدتی در سپاه به عنوان فرمانده مخابرات انجام وظیفه کرد، سپس سرپرستی واحد اطلاعات عملیات را به عهده گرفت.
جنگ تحمیلی
با شروع جنگ تحمیلی، وی داوطلبانه به جبهه غرب عزیمت کرد. با ورود او به این منطقه، تحولی پدید آمد؛ به گونهای که در عملیات سرنوشت ساز پارتیزانی به عنوان فرمانده گردان، مسوولیت محور تنگ کورک تا حد فاصل تنگ حاجیان را برعهده گرفت و ضمن حملهای پارتیزانی به مواضع و استحکامات دشمن، به کمک همرزمان خود، ارتفاعات حساس و سوقالجیشی تنگ کورک را از تصرف قوای اشغالگر بعث خارج کرد.
این رزمنده دلاور در طول جنگ تحمیلی در عملیاتهای متعدد با مسوولیتهای گوناگون حضور داشت. در ۲۰ آذر ۱۳۶۰، در عملیات «مطلع الفجر» فرمانده بود. در اسفند ۱۳۶۰ فرمانده گردان حبیب بن مظاهر و تیپ تازه تأسیس محمد رسول اللّه(ص) شد که در عملیات «فتح المبین»، این گردان نوک عملیات بود و با تأسیس «تیپ ۱۰ سیدالشهدا»، فرماندهی این تیپ را برعهده گرفت. همین تیپ در ۲۳ فروردین ۱۳۶۱ وارد عملیات «بیت المقدس» شد و برای اجرای بهتر عملیات، با تیپ حضرت رسول(ص) ادغام شد و محسن وزوایی نیز فرماندهی محور اصلی را عهدهدار بود.
#خادمحیدر4
#شهید محسن وزوایی
#تلنگر 📲📿
چہکسےمےگوید :
جاذبہࢪوبہزمیناستـــ❓
منکسانےࢪادیدم ،
ࢪفتہاندتابالا...... 🙄
تااوج
فاࢪغازهࢪکششے،
جاذبہࢪوبہخداســـت......
#خادمحیدر4
#ٺلنگࢪانہ 🍁
میگفٺ:
مواظبچشماٺباش!
نڪنھبهچیز؎نگاهڪنۍکهاوندنیابگے
ڪاشڪوࢪمیشدم ... !
#حواستباشهرفیق
#گناهممنوع
#امام_زمان
#خادمحیدر4
#حرفِقشنگ👀
طاعتبدونکنترلنفسسودیندارد🙃🌿
اگرصدسالهمبگذرد
ولےنفسخودتراکنترلنکنی
نگاهتراکنترلنکنی
درجاخواهیزد ...
#آیتاللهحقشناس🌺
🔗💭¦⇢ #پنــدانـھ
#خادمحیدر4
❤️خاطره عجیب حاج قاسم سلیمانی از شهید مهدی زین الدین به بهانه ۲۷ آبان سالروز شهادت ایشان
🌹شادی روح شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🌹🌹🌹🌹
#خادمحیدر4
••☂••
مےگفتـــــ:
یڪ روز به پایان مےبرم...
عمرے #گناه را!
او از #شَهادتـــــــــ حرف مےزد...
و #خیال ِ من پیش مرگ!
.
+ قرار بود در حد ِ خودمان؛
خـــدا باشیم!! روے زمین...
خلیفةالله بودن؛
یعنے همین..
#خادمحیدر4
•••❀•••
حُـبِّحٌـسِین؛♥️
سِـࢪٌّالاَسࢪاࢪِشٌہَداسٺ...🖇✨
فَـأَیْنَتَـذْهَبون..؟!
اگرصِراطِمٌسٺَقیم
میجوییبیـا؛
ازاینمٌسٺَقیمٺَر
ࢪاهۍوجودنَداࢪَد!
حُـبِّحٌسیـن..!❣🌱
#شَھٖیدسِیدمٌࢪٺِضۍآوینے🌿
-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•
#سخن_بزرگان📒͜͡🌻
┄┅┅┄┅<❤️>┅┄┅┅┄
⇶ @Banoyi_dameshgh
┄┅┅┄┅<☝️🏻>┅┄┅┅┄
🌸دعای منتظران درعصرغیبت🌸
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى .🕊
🌹دعای سلامتی امام زمان🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🕊
❣دعای فرج❣
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🕊✨
~حیدࢪیون🍃
#رایحہ_ے_محراب #قسمت_ششم #عطر_مریم #بخش_دوم . بدون هیچ حرفے بہ سمت تخت رفتم و زیر سایہ ے درخت انگور
#رایحہ_ے_محراب
#قسمت_ششم
#عطر_مریم
#بخش_سوم
.
نگاهے بہ پذیرایے انداختم،ریحانہ در حیاط زیر نور ماہ نشستہ بود و ڪتاب مے خواند.
مامان فهیم ڪنار حاج بابا،روے مبل هاے مغز پستہ اے نشستہ بود و برایش سیب پوست مے گرفت.
منتظر بودم بہ بهانہ اے با حاج بابا خلوت ڪنم!
چشم هاے مامان فهیم روے صورتم نشست:چرا یہ لنگہ پا بین در و دیوار واسادے؟!
شانہ بالا انداختم:همینطورے!
ابرو بالا انداخت:عجب!
دستے بہ موهاے مرتب شانہ شدہ ام ڪشیدم و بہ حاج بابا چشم دوختم.
ابرو بالا انداخت:عجب!
دستے بہ موهاے مرتب شانہ شدہ ام ڪشیدم و بہ حاج بابا چشم دوختم.
انگار سنگینے نگاهم را احساس ڪرد ڪہ بہ سمتم سر برگرداند.
ثانیہ اے بہ چشم هایم خیرہ شد و سپس گفت:فهیمہ خانم! بے زحمت برام گل گاو زبون دم میڪنے؟!
چشم هاے مامان فهیم نگران شد:چرا؟! اتفاقے افتادہ ڪہ خلقتو تنگ ڪردہ؟!
حاج بابا لبخند زد،از آن لبخندهایے ڪہ فقط نثار مامان فهیم میڪرد!
_نہ خانم! این روزا یڪم اوضاع آشفتہ س اعصاب آدم بہ هم میریرہ!
این دمنوشا ڪہ با دستاے شما دُرُس میشہ جادو میڪنہ!
گونہ هاے مامان فهیم گل انداخت،مثل دخترهاے چهاردہ سالہ ے عاشق!
نیم نگاهے بہ من انداخت و گفت:فورے آمادہ میڪنم!
سپس از جا بلند شد و بہ سمت آشپزخانہ رفت.
چشم هایم دنبال مامان فهیم بود ڪہ با صداے حاج بابا بہ خود آمدم.
_بیا رایحہ!
متعجب نگاهش ڪردم و بہ سمتش رفتم. ڪنار پاے حاج بابا دو زانو نشستم و سرم را بالا نگہ داشتم تا صورتش را ببینم.
_جانم حاج بابا؟!
خونسرد گفت:چشاے تو حرف دارن! مے شنوم!
آب دهانم را فرو دادم،پس از نگاهم چیزهایے و شاید همہ چیز را خواندہ بود!
سر پایین انداختم تا راحت بتوانم صحبت ڪنم.
گلویم را صاف ڪردم:امروز...امروز...
سنگینے نگاهش را احساس ڪردم،دوبارہ سربلند ڪردم و با شڪ پرسیدم:آقا محراب چیزے نگفتن؟!
اخم ڪم رنگے در عمق چشم هایش نشست:نہ! چے باید میگفت؟!
لب گزیدم:یہ ماجرایے پیش اومد ڪہ...
ابرو بالا برد:ڪہ چے؟! جون بہ لبم ڪردے!
چشم هایم را بہ زانوهایم دوختم:امروز با زهرا رفتہ بودیم پارڪ شاهنشاهے.
برگشتنے سر ڪوچہ ے اصلے دیدم آقا محراب آشفتہ مے دوئه! تو راہ یہ برگہ از زیر پیرهنش افتاد ڪہ متوجہ نشد. من برگہ رو برداشتم اعلامیہ بود!
سڪوت ڪردم،حاج بابا گفت:خب!
چشم هایم را بہ سمت صورتش بردم تا ببینم واڪنشش چیست!
_خواستم برگہ رو بدم بہ شما ڪہ بهشون بدین اما دیدم دوتا مامور ساواڪے دنبالشون افتادن.
رنگ چشم هاے حاج بابا پرید!
_خب چے شد؟!
لبم را با زبان تر ڪردم:دنبالشون دوییدم و اعلامیہ ها رو ازشون گرفتم. ایشونم سریع از ڪوچہ هاے فرعے رف!
یڪے از ماموراے ساواڪ یڪم ازم پرس و جو ڪرد منم جواب سر بالا دادم! البتہ آقا حافظ سریع اومد ڪمڪم و بہ یہ بهونہ اے باهم رفتیم!
همہ ے اعلامیہ ها رو دوبارہ بہ آقا محراب تحویل دادم.
رنگ صورت حاج بابا بہ سرخے میزد و چشم هاے میشے اش عصبانے بودند!
سعے ڪرد صدایش را بالا نبرد:تو مے فهمے چے ڪار ڪردے دختر؟! میدونے اگہ اون مامور ساواڪ بو میبرد چہ بلایے سرت مے اومد؟!
من باید چہ خاڪے تو سرم مے ریختم؟! هان؟!
من من ڪنان گفتم:من...من خواستم مشڪلے براے شما و عمو باقر پیش نیاد! مثل عمو اسماعیل...
دندان هایش را روے هم سابید:از ڪے تا حالا انقد خیرہ سر شدے؟!
ڪے گفتہ براے من و باقر بزرگترے ڪنے؟!
ڪے گفتہ دورہ بیوفتے دنبال محراب و حافظ و مامور ساواڪ؟!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
🖤⃝⃡🖇️• #مدیر
❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎
@Banoyi_dameshgh
❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎
~حیدࢪیون🍃
●➼┅═❧═┅┅───┄ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت ششم(سفید پوش زیبا)👇 🌷همان روز به بیمارستان مراجعه
●➼┅═❧═┅┅───┄
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
📌قسمت هفتم (پایان عمل جراحی)👇
🌷زیر چشمی به جوان زیبا رویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برایم آشناست. یکباره یادم آمد. حدود ۲۵ سال پیش ... شب قبل از سفر مشهد ... عالم خواب ... حضرت عزرائیل!
با ادب سلام کردم. حضرت عزرائیل جواب دادند.
🍁محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم
با تعجب گفتم: کجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت: دیگه فایده نداره. مریض از دست رفت ... بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه.
🌷یکی از پزشک ها گفت: دستگاه شوک رو بیارید ... نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند! عجیب بود که دکتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من می توانستم صورتش را ببینم! حتی می فهمیدم که در فکرش چه می گذرد.
🍁من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می فهمیدم. همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت اتاق را می دیدم! برادرم با یک تسبیح در دست، نشسته بود و ذکر می گفت. خوب به یاد دارم که چه ذکری می گفت.
🌷اما از آن عجیب تر اینکه حتی ذهن او را می توانستم بخوانم! او با خودش میگفت: خدا کند که برادرم برگردد. او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد ما با بچه هایش چه کنیم؟ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچههای من چه کند!؟
🍁کمی آنسوتر داخل یکی از اتاق های بخش، یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد. من او را هم می دیدم. داخل بخش آقایان، یک جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا می کرد. او را می شناختم قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم.
🌷این جانباز خالصانه می گفت: خدایا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد اما من نه. یکباره احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه می شوم. نیت ها و اعمال آن ها را می بینم و ... بار دیگر جوان خوش سیما به من گفت: برویم؟
التماس دعای فرج 🍃🌹
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
🕊 @Banoyi_dameshgh
✍حاج قاسم سلیمانی:
خدا را قسم میدهم به محمد و آل محمد؛
کشور ما را
و رهبر ما را
و ملت ما را
و سرزمین ما را
در کنف عنایت خود حفظ بفرماید.
#شبتون_شهدایی 🌙
#مدیر
رفاقت با امام زمان...
خیلی سخت نیست!
توی اتاقتون یه پشتی بزارین..
آقا رو دعوت کنین..
یه خلوت نیمه شب کافیه..
آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه!
🚛⃟🌵¦⇢ #نیمهشب
🚛⃟🌵¦⇢ #مدیر
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢@Banoyi_dameshgh
﷽
دعای_فرج📜
🌈ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم...✨
✨الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ
🌈وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ
✨وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ
🌈واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ
✨الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى
🌈الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى
✨محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ
🌈الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
✨وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ
🌈عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً
✨كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا
🌈محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ
✨اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى
🌈فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ
✨الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى
🌈ادْرِكْنى اَدرِکنی
✨الساعه الساعه الساعه
🌈العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین
(خواندن دعای فرج
به نیت سلامتی و
~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون)🌙♥️