،،،
در راهرو لامپهایی داشتیم که شب هم روشن بود و آنجا در سرما مینشست و درس میخواند..
و وقتی به ایشان میگفتیم که چرا اینجا درس میخوانی؟! میگفت: من این درس را برای خودم میخوانم و درست نیست که از نوری که هزینه آن از طریق بیتالمال پرداخت میشود استفادهکنم!
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری♥️🕊
~حیدࢪیون🍃
زمین برایِ داشتنت حقیر بود؛
آسمان به تو بیشتر میآمد...!🥀
#سردار_دلها❤️
┄┅┅┄┅<❤️>┅┄┅┅┄
⇶ @Banoyi_dameshgh
┄┅┅┄┅<☝️🏻>┅┄┅┅┄
☑️ #کلام_شهدا
🍁🕊 #شهید ابراهیم هادی
🌙 می دانی الله اکبر یعنی چه؟!
یعنی خدا از هرچه 👐🏻 که در ذهن داری بزرگتر است✊🏻
~حیدࢪیون🍃
🧡قسمت بیست و پنجم↯ ڪیفم رو انداختم روے دوشم و از روے صندلے بلند شدم،سرم گیجم رفت،دستم رو گذاشتم روے
ادامه قسمت بیست و پنجم 👇
و بہ سهیلے اشارہ ڪرد،با عصبانیت گفتم:خانم خجالت بڪش،حالم بد بود جرمہ؟!
صدام بہ قدرے بلند ڪہ سهیلے نگاهمون ڪرد.
با عصبانیت رو بہ سهیلے گفتم:شما ڪہ انقدر خوبے همہ قبولتون دارن بہ این خانم بگید من مشڪلے
ندارم و فقط حالم بد شدہ!
با تعجب اما آروم گفت:چے شدہ؟
رو بہ زن گفت:خانم محمدے!
زن رفت بہ سمتش و آروم شروع ڪرد بہ صحبت ڪردن!
پوزخندے زدم و راہ افتادم بہ سمت خیابون!
صداے سهیلے باعث شد بایستم:خانم هدایتے!
برگشتم سمتش و گفتم:بلہ!
بے اختیار اشڪے از گوشہ چشمم چڪید نمیدونم چرا؟!
با نرمش گفت:بفرمایید حسینیہ!
با ڪنایہ گفتم:ممنون روضہ صرف شد!
_حاال یہ روضہ هم از من صرف ڪنید!شما رو مادر دعوت ڪردہ و هیچڪس حق ندارہ چیزے
بگہ،درستہ خانم محمدے؟
زن سرش رو انداخت پایین و گفت:واقعا عذر میخوام!آخہ از این موردها داشتیم!
بے توجہ گفتم:قبول باشہ!خدانگهدار
محمدے سریع دستم رو گرفت با شرمندگے گفت:ایام فاطمیہ س تو رو خدا دل شڪستہ از پیشم نرو!
دلم لرزید،ایام فاطمیہ بود!
صداے زن پیچید تو گوشم!دخترم! سهیلے رفت سمت حسینیہ،من هم دنبال محمدے ڪشیدہ شدم تو
حسینیہ،با خجالت بہ جمع نگاہ ڪردم و گفتم:من چادر ندارم،یہ جورے میشم!
محمدے لبخندے زدے و گفت:االن برات میارم!
سر بہ زیر نشستم آخر مجلس،محمدے با چادرے مشڪے اومد سمتم و گفت:بفرمایید!
چادر رو از دستش گرفتم و زیر لب تشڪر ڪردم،چادر رو سر ڪردم!
دستے بهش ڪشیدم،مثل اینڪہ دلتنگش بودم،حس عجیبے بود بعداز سہ سال سر ڪردن!
_حالل ڪردے؟
آروم گفتم:حالل!
خواستم چیزے بگم ڪہ صداے سهیلے از باند پیچید و مجلس شروع شد!
بغضم گرفت،سهیلے تازہ داشت صحبت میڪرد و خوش آمد گویے،من گریہ م گرفتہ بود!
چادر رو ڪشیدم روے صورتم و سرم رو تڪیہ دادم بہ پرچم یا فاطمہ! اشڪ هام سرازیر شد،زیر لب
گفتم:خدایا خیلے خستہ ام!
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
نویسنده : خانم لیلی سلطانی
@Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
••🕊••
اینجوریهکهمیگن
"الرفیقثمالطریق"...🌱
حواستونباشهکیو
واسهرفاقتانتخابمیکنید♥️(:
#رفآقتتاشهآدت✌️🏽
#حاج_قاسم
┄┅┅┄┅<❤️>┅┄┅┅┄
⇶ @Banoyi_dameshgh
┄┅┅┄┅<☝️🏻>┅┄┅┅┄
دلتون که گرفت...😔
برین سراغ این
برادرای آسمانی...اونا همه جوره هواتونو دارن
عجیب حال آدمو خوب میکنند...:)))❤️
••🍃الحق که هوامونو دارین🍃••
#شهیدحمیدسیاحکالی
#برادرآسمانی..(:🍃
#هوای_دل..•°