eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام روز حیدریتون بخیر رفقا درخواست نظر داریم ازتون میخواستیم ببینیم رمان شب ها دوتا باهم گذاشته بشه یا مثل الان یکی صبح و یکی شب نظرتتونو به آیدی پایین بگید که از فردا انجام بدیم 👇 @ya_zeinab09
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ #part37 ساره رو بیدار کردم و آقا مصطفی با صدای بلندی گفت:خانم ها آقایون
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ داشتم دونه به دونه وسایلشون و نگاه میکردم که دیدم نگار ، یه پیکسل عکس رهبری با یه چفیه گرفت منم دوتا جا سوییچی که یکی شکل نارنجک بود و یکی هم شکل مین گرفتم خیلی خوشم اومده بود مطمئنم مجتبی هم خوشحال میشه واسه خودم یه پیکسل عکس رهبری گرفتم و زدمش به کیفم بعد حساب کردیم و من و نگار باهم رفتیم پیش ساره اینا ساره انگار خوب از خوابش سیر نشده بود که ازم نپرسید رفتم اونجا چیکار منم هیچی نگفتم باز بعدا سر وقت بهش نشون میدم آقا مصطفی اومد و گفت که بریم و یه جا به ما میدن برای استراحت رفتیم سمت دربی که نوشته بود بانوان که نگار از آقا مصطفی یه چیزی مثل برگه و توضیحات و یکی هم اسامی کل اعضا رو گرفت و رفتیم داخل که هر اتاقی دم درش یه شماره داشت شبیه یه پادگان بود تخت های دوقلو داشت ما همه یه کنار ایستادیم نگار اون اسامی که از آقا مصطفی گرفته بود و برد به یه خانمی که روی صندلی پشت میز نشسته بود داد و چند تا توضیح داد بعد همه رفتیم داخل یه اتاق که نصفش مال ما بود و نصفش مال که کاروان دیگه ما رفتیم رو تخت نشستیم من طبقه بالای تخت و گرفتم و ساره طبقه پایین تخت من و دقیقا نگار طبقه بالای تخت بۼل دستی من و گرفت و نزدیکم بود +نگار جون همسایه شدیما ؟؟ -بله عزیزم سعی کن همسایه خوش اخلاقی باشی وگرنه دعوا میوفتیما ! خنده ام گرفت از حرفش اونم یه لبخندی زد و چیز دیگه ایی نگفت از چهره اش معلومه دختر شوخیه ولی کم حرفه . منم روسری مو در آوردم و موهای چند روزه بسته بیچاره مو باز کردم تا یکم هوا بخوره نگار:وای زهره جون چه موهای نازی داری😍 +قربونت عزیز نگار موهای خودشو باز کردو گفت :موهای من و ببین موج نداره یکسره ریخته پایین +عزیزم خیلی قشنگه که من از مدل موهای تورو بیشتر دوست دارم موهای لخت قشنگه -بر عکس تو من موهای پر موج و قهوه ایی دوست دارم +قربونت عزیزم ولی شونه کردنش کار حضرت فیلهじ○•○•○•○•○•○•○•○ 🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹 🌹🌹 اولین اثر از👇 به قلم :(علیجانپور) ❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درحرم حضرت رقیه(س) 🌷 به علی آقا حججی تو سفر سوریه گفتن علی چی از حضرت زینب (س)چی میخوای؟ گفت:《 شیطونو بکوشه بابام بیاد..》.😔 @Banoyi_dameshgh
🖇🦋 امروز بریم🚗 با شهید 🌹 بیشتر آشنا بشیم.😇 متن ها از زبان هستن. @Banoyi_dameshgh
بابک کوچکترین پسرم 👦بود، به جز او دو پسر👦👦 و دو دختر 🧕🧕هم دارم. بابک من 21 مهر سال 71 به دنیا آمد🌎 و 28 آبان 96 هم شهید🥀 شد. از زبان
بابک یک روز قبل از اعزامش ، در مسجد باب الحوائج بلوار شهید انصاری رشت که مسجد آذری های مقیم رشت است و همه بابک را آنجا می شناسند، از همه نمازگزاران مسجد بعد از نماز خداحافظی کرده بود،🤚 به همه گفته بود که من یک مدتی نیستم می خواهم بروم خارج از کشور. آن موقع همه فکر می کردند می خواهد برود آلمان. چون من و برادرانش خیلی اصرار داشتیم که برود آلمان ادامه تحصیل👨‍🎓 بدهد، حتی موقعیتش را هم برایش فراهم کرده بودیم اما خودش قبول نمی کرد❌ برود. آن روز مردم فکر کرده بودند که بالاخره اصرار های ما جواب داده و بابک راضی شده به آلمان ✈️برود. از زبان
بابک دانشجوی 👨‍🎓ارشد حقوق در دانشگاه تهران بود اما همه این ها را ول کرد و عاشقانه❤️ قدم در این راه گذاشت.
همان اوائل آبان. فکر می کنم دوم یا سوم بود. فاصله اعزام تا شهادتش 26 روز بود می بینید چقدر برای شهادت عجله داشت، من 50 ماه سابقه جبهه دارم اما شهید نشدم، ولی این پسر آنقدر با همه وجودش شهادت 🌹را می خواست که به یک ماه نکشیده طلبیده شد و رفت. از زبان
در معراج شهدا من و بقیه خانواده صورت زیبایش را دیدیم😔. بابک من علاوه بر اینکه چهره زیبایی داشت سیرت زیبایی✨ هم داشت و این زیبایی بعد از شهادتش واقعا در صورتش موج می زد. باور کنید با اینکه جانی در بدنش نبود اما اصلا رنگ صورتش عوض نشده بود، صورتش جوری آرام بود که انگار خوابیده باشد. حتی من وقتی صورتش را بوسیدم احساس کردم لب هایش هنوز گرم است😔. از زبان
خبر دارم که خیلی ها از روی این عکس ها فکر کرده اند بابک مدل بوده اما نه این طور نیست ❌اینها همه عکس های شخصی بابک است و برای دل خودش گرفته بود. من همه آنها را دوست دارم❤️ اما بابک یک عکسی دارد با لباس سفید در کنار دریا🌊 ، که دست هایش را از هم باز کرده؛ وقتی این عکس را می بینم احساس می کنم بابک همین جا دست هایش را به سوی خدا باز کرده و این عکس را خیلی دوست دارم.❤️ از زبان