«💔»
-
تادلمبرایتتَنگمیشَود ؛
میشینماِسمترا
مینویسَم
مینویسَم
مینویسَم
بعدمیگویَم:
اینهَمهاو!
پَسدِلتنگیچِرا:))🚶🏿♂..
#شهیدانه
#برادر_شهیدم˼♥️
♥#شھیداحمدمُشݪب:
من بہ دخترے در این زمانہ
فڪر نمیڪنم، چون عڪساشون
تو فضاے مجازے بیشتراز نمازشونہ..!🌾
پس وصیتم بہ شما دختران، حیا و
عفتِ زینبی در ڪارهاتون هست 🌸🍃
9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما دختران حیدریم😎✌️🏻
کاری نکنید که بخوان دخترا قیام کنند بد میشه براتون...😂😉
#زن_عفت_افتخار
°•☆•°☆•°☆●♡●☆•°☆•°☆•°
#Part_30
بعد خرید به سمت خونه حرکت میکنیم، در رو باز میکنم و میرم تو اتاقم لباسام رو عوض میکنم که صدای زنگ گوشی بلند میشه "ساجده" است سریع جواب میدم.
- سلام خوبی؟
ساجده- سلام ممنون خودت خوبی؟ نتایج کنکور رو دیدی؟
- مگه اومده؟
ساجده- آره، زدی ماله منم بزن هرچی میزنم نمیاد
- باشه چشم، فعلا خداحافظ
- خدانگهدار
و از پله ها پایین میرم. دستهام از شدت استرس میلرزه...
مامان- خوبی؟ چیشده؟
- جواب کنکور اومده، استرس دارم
مامان روی مبل نشست و لپ تاب رو از روی میز برداشت.
کنار مامان مینشینم که میگه:
- پاشو برو اونور بشین
- چرا؟
- وقتی میگم گوش کن به حرفم.
و کمی اونطرف تر نشستم، استرس شدیدی دارم از شدت استرس با انگشتهام بازی میکنم که مامان با صدای بلندی میگه:
- وای اسرا
که استرس من رو چندبرابر میکنه با استرس میگم:
- ببینم؟
با قیافه جدیای میگه:
- اگر دوست داری تا شب گریه کنی ببین
وای اگر قیافش جدی نبود می گفتم حتما داره شوخی میکنه اما قیافش خیلی جدیه.
- واینه، یعنی درحد قبولی دانشگاه آزادم نیست؟
مامان سری به نشونهی تاسف تکون میده و میگه:
- اسرا واقعا ازت انتظار نداشتم، این رتبه کنکوره یا کد شارژ ایرانسل؟
بیطاقت میرم جلو و میخوام نگاه کنم که اسما میاد جلو و میگه:
- نرو خواهر من میبینی کلا روحیه ات نابود میشه ها
بهش توجهی نمیکنم و نگاهم رو به صفحهی لپتاب میدوزم که بادیدن رتبه ام جیغ میکشم.
امکان نداره این رتبهی دو رقمی متعلق به من باشه!
وای از ذوق دارم سکته میکنم بهترین دانشگاه پزشکی تهران... در باز میشه و بابا میاد داخل با ذوق میپرم بغلش و میگم:
- بابا مژدگانی بده
و جیغ میزنم.
@Banoyi_dameshgh
#Part_31
برای بار آخر خودم رو داخل آینه چک میکنم. راحیل کنارم میایسته و با شیطنت میگه:
- بسه دیگه دل از آینه بکن خوبه عروسی تو نیست.
بهش لبخندی میزنم و باهمون لبخند میگم:
- بالاخره خواهرداماد که هستم.
راحیل- اونکه معلومه آبجی من از تو خوشگل شده حالا خواهرشوهر بازیت گرفته دست از آینه نمیکشی...
دوباره داخل آینه به خودم نگاه میکنم.
موهای مشکیم که خانوم آرایشگر وسطش تاج گلی گذاشته بود با گل های ریز و سفید ارغوانی رنگ که همرنگ لاک و رژلب من بود.
ریمل و خطچشم چشمهای مشکیم رو گیراتر و جذابتر کرده و با این که آرایشم کمه ولی صورتم خیلی جذاب شده البته از بس ریمل زده چشمهام سنگینی میکنه...
بالاخره از آینه دل میکنم و به سمت رویا که زیردست آرایشگره میرم.
رویاهم بسیار زیبا شده بود مثل عروسکها...
کار رویا تموم شد آرایشگر از رویا فاصله میگیره.
راحیل- عروس خانوم آقا داماد اومدن دنبالتون
***
ماشین رو مامان جلوی تالار پارک کرد، از ماشین پیاده میشم. شالم رو کمی جلو میکشم هنوز عروس و داماد نیومده بودند.
به سمت خانوم ها میریم و روی میزی که اسما نشسته بود کنارش مینشینم.
@Banoyi_dameshgh
صدای کفش های پاشنه بلندی رو میشنوم و بعد چند دقیقه دستی روی شونه ام قرار میگیره بر میگردم و کیانا رو میبینم کیانا کنارم مینشینه...
مشغول دید زدن صورتش میشم آرایش کمی کرده ولی همونم صورتش رو زیباتر کرده، چشمهای آبی روشنش که مانند امواج اقیانوس بود مژه های بلند و بینی خوشگل که مانند بینی عملی ها بود و لبهای کوچولو و دخترونه که زیباش کرده با دامن حریر نیلی با صدای اسما از نگاه کردنش دست میکشم و روبه اسما میچرخم...
اسما- عروس و داماد اومدن
با راحیل جلو میریم...رویا و امیرحسین به سمت جایگاه عروس و داماد رفتند. بسیار شیک تزئین شده بود و زیبا به سمت میز میرم و روبه مامان میگم:
- دوربینم کجاست؟
مامان کیفش رو از روی میز برمیداره و دوربینم رو بهم میده، دوربین رو از دستش میگیرم و به سمت عروس و داماد میرم.
دوربینی که پارسال امیرحسین برای تولدم خرید و قرار بود اولین عکسم عکس عروسیش باشه.
دوربین رو تنظیم میکنم و میگم:
- نگاه کنید!
امیر و رویا نگاهم میکنند و رویا دستش رو دور شونه های امیر حلقه میکنه و امیرهم دستش پشت کمر رویا می ذاره...
چیک...و عکس اول رو گرفتم بعد چندتا عکس و چندتا رقص دونفره امیر به سمت مردونه میره...
***
عروسی تموم شده و تقریبا بیشتر مهمون ها رفتن و خودمونیها موندن روی یکی از صندلی ها مینشینم شو کفش های پاشنه بلند گلبهی رنگم رو از پام درمیارم و مشغول ماساژ دادن پاهام میشم کلی به خودم فوشمیدم و میگم چرا این کفش هارو پوشیدم من که عادت ندارم دوبار دامنم رفت زیر کفشم و نزدیک بود با کله برم تو زمین، کیانا کنارم مینشینه و میگه:
- خوبی؟
- آره پاهام خیلی درد میکنه
- خب کفشات نامناسبه
@Banoyi_dameshgh
#معرفی_شهید 😍🌹
ای کشتگان عشق برایم دعا کنید
یعنی نمیشود که مرا صدا کنید؟!
امشب شب جمعه هستو معرفی شهید متفاوت
دوست دارم یک شب هم به یاد شهدای گمنام کشورمون باشیم
شهدایی که از همه چیز گذشتن برای خدا
حتی از نام و نشونشون.
امشب به نیت شهدای گمنام هست😍🙂
هر چه دوست دارید در این شب هدیه کنید به شهدا امشب شب زیارتی شهدا و امام شهداس.. حتی شده با یک صلوات♥️✌️🏻
دعا برای ظهور آقا فراموش نشه....
دعا برای عاقبت بخیری
برای شفا بیماران
دل های ناآرام
دل هایی که آرزو دارن و اون آرزو در تقدیرشون نیست..مثل شهادت🕊
دعای سلامتی رهبرعزیزمون
سربازان و مجاهدان اسلام
و دعا به نیت تک تک اعضای کانال و ادمین های محترم...
التماس دعای فراوان.🌼
~حیدࢪیون🍃
#معرفی_شهید 😍🌹 ای کشتگان عشق برایم دعا کنید یعنی نمیشود که مرا صدا کنید؟! امشب شب جمعه هستو معرفی شه
-حاج قاسم:
شهید گمنام یعنی؛
شهیدے ڪه میتوانست عقب بیاید
اما ماند♥️:)
#صلوات_پایانی🙂🌼
به نیت...
شادی روح شهدا و اهل بیت ، سلامتی و ظهور آقامون،مولامون حضرت مهدی(عج) و
برای آروم شدن دل های بیقرار ، حاجت روایی تمام عزیزان ، حل شدن گرفتاری و مشکلات عذاب آور و مخصوصا شهید شدن ادامین کانال حیدریون🥀
بلند صلوات🌱
التماس دعای فراوان..
وَ مِن اللهُ توفیق..
یاعلی مدد.