eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیر کلام (علی ؏) :❤️ بدترین‌مردم‌کسی‌است‌که‌کاوشگر عیب‌های‌مردم‌است.. ولی‌ازعیب‌های‌خودنابیناوکوراست 🌙 @Banoyi_dameshgh🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای ساربان غمگین مباش خوش روزگاری میرسد یا عمر غم سر میرسد یا غمگساری میرسد ای ساربان آهسته ران قدری تحمل بیشتر این کشتی طوفان زده آخر کناری می رسد
غروب جمعه حضرت فاطمه علیهاالسلام گویند: شنیدم پیامبر اکرم صلّى‏ اللّه‏ علیه ‏و ‏آله مى‏ فرمودند: در روز جمعه ساعتى است که هرکس آن را مراقبت کند و در آن لحظه دعا کند دعایش مستجاب شود، و آن زمانى است که نیمى از خورشید غروب کرده باشد. حضرت فاطمه علیهاالسلام براى درک آن ساعت به خدمتکارش مى ‏گفت: بر فراز بلندى برو و هرگاه دیدى نیمه خورشید غروب نمود مرا خبر کن تا دعا کنم. معانى الاخبار:۳۹۹ التماس دعای فرج حضرت صاحب روحی فداه اللهم عجل لولیک الفرج دعای این لحظات را اختصاص دهیم به بهترین خواسته های مان. این لحظه و تمام لحظاتم تقدیم شما باد یا صاحب الزمان یا ولی الله ان بینی و بین الله عز و جل ذنوبا لا یاتی علیها الا رضاکم التماس دعا دارم آقای من! مولای من! صاحب من! ادرکنا یا صاحبنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهدیس ماشین خاله رو می‌گیره و با اسما به سمتش حرکت می‌کنیم. *** می‌رسیم به بیمارستان وارد بیمارستان می‌شیم و به سمت خانوم جوونی که پشت میز نشسته و مشغول صحبت با تلفن هست میرم. - سلام سرش رو بالا میاره و نگاهم می‌کنه و به اون طرف پشت خط میگه: - ژاله جان من برم، خدانگهدار و گوشی رو قطع می‌کنه رو به من با اخم‌هایی که انگار دشمن خونی‌شم نگاهم می‌کنه و میگه: - بفرمایید؟ که دکتر میان‌سالی میاد و میگه: - خانوم خسروی این چه طرز رفتار با همراه بیمار هست؟ خانومه با دست پاچه از جاش بلند میشه و میگه: - ببخشید آقای دکتر! دکتر با مهربونی رو به من میگه: - بفرمایید خانوم؟ که اسما می‌پره وسط و میگه: - همراه آقای توکلی هستیم، تازه رسیدیم از مشهد! - دنبال من بیاید. و به سمت اونطرف سالن میره ماهم دنبالش می‌ریم، که دکتر میگه: - بابا فعلا بخاطر عملی که کردن بیهوشه و اگر بهوش نیاد تا آخر امشب میره کما! کما؟ وقتی کلمه‌ی کما رو شنیدم پاهام سست شد و نزدیک بود بیفتم که از دیوار می‌گیرم تا نیوفتم! مهدیس زیر دستم رو می‌گیره و کمکم می‌کنه تا روی صندلی بشینم. صدای زنگ گوشیم بلند میشه گوشی رو از کیفم در میارم و به دست اسما میدم تا جواب بده. حالم شدیدا بده تنها یاد خدا می‌تونه آرومم کنه و من رو از فکر و خیال های الکی دور کنه! قرآن و تسبیح ستم رو از کیفم بیرون می‌کشم و مشغول خوندنش میشم. @Banoyi_dameshgh
بعد قرآن خوندن از جام بلند میشم و به سمت نماز خونه که مهدیس و اسما رفتند، قدم بر می‌دارم. در رو باز می‌کنم و وارد میشم اسما سرش رو روی پای مهدیس گذاشته و غرق خوابه؛ بوسه ای بر پیشونیش می‌زنم، گوشیم رو از جیبم بیرون میارم تا از مامان خبر بگیرم و ببینم که کجاست! اما آنتن نمیده، از جام بلند میشم و کمی اونطرف تر میرم که آنتنم بهتر از قبل میشه و می‌تونم تماس بگیرم! کم کم اتصال بر قرار میشه و صدای مامان درون گوشی می پیچه: - الو؟ - سلام مامان کجایی؟ مامان با نگرانی میگه: - کم مونده برسم، چیزی شده؟ که وسط حرف مامان می‌پرم و میگم: - نه مامان، فقط نگران خودت شدم! - من الان پشت فرمونم، فعلا خداحافظ - یاعلی و گوشی رو قطع می‌کنم! سرم رو روی شونه‌ی مهدیس می‌ذارم و مفاتیح رو باز می‌‌کنم. "زیارت عاشورا " برام میاد و شروع به خوندنش می‌کنم. * وقتی به سلام دادن آخرش می‌رسم بغض بدی گلوم رو می‌گیره و هر کلمه‌ی دیگه ای که می‌خونم بغض بزرگتر میشه تا اینکه دیگه توان ندارم و هق می‌زنم! که همون لحظه در نماز خونه باز میشه و رویا وارد میشه و به سمتمون میاد. تا می‌بینمش خودم رو داخل بغلش می‌ندازم و به هق هق کردنم ادامه میدم، رویا چیزی نمیگه و همینطور آروم من رو داخل بغلش نگه داشته! * با دیدن مامان به سمتش میرم و خودم رو داخل بغلش می‌ندازم خیلی دلتنگش بودم! - حال بابا چطوره؟ مامان برای طبیعی جلوه دادن وضعیت لبخندی می‌زنه و میگه: - دکتر میگه حالش خوبه، و خدایاشکر نمیره کما! ولی باید صبر کنیم تا بهوش بیاد و اگر بهوش بیاد شاید برای یک مدتی فراموشی بگیره. البته کوتاه مدت! وقتی مامان میگه که نمیره کما خیلی ذوق می‌کنم. @Banoyi_dameshgh
هیچ‌ڪس چون تُـو طبیبِ دلِ من نیسٺ کہ نیسٺ..💔 💔
نتیجه بازی جانانه ایــــ🇮🇷ـــران و ولز 🇮🇷: 2 🏴󠁧󠁢󠁷󠁬󠁳󠁿: 0 برد جانانه شیرمردان ایران زمین را تبریک می گوییم😍🌹
۲ تااااااااا گل زدیم حاجی♥️⚽️♥️
_🌿 قبل شهید شدن.... شهید بشیم...💔🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷سجده شکر بازیکنان تیم ملی بعد از پیروزی مقابل ولز
~حیدࢪیون🍃
🇮🇷سجده شکر بازیکنان تیم ملی بعد از پیروزی مقابل ولز
پروردگار من 🤲 به در گاه تو هر که سجده کرد در این دنیا و آن دنیا عاقبت بخیر شد
♦️‌ ️تصویر حاج قاسم سلیمانی در ورزشگاه احمد بن علی قطر در روز برد یوزهای باغیرت ایرانی.
عاشـقان پنجره باز است اذان میگوید💚 عاشقان هر چه میخواهید بخواهید💚 خجالت نکشید یار ما بنده نواز است💚 عاشقان وقت نماز است💚 التماس دعا💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"🌿☁️" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هرڪسی‌بی‌ادعاتربود،بالاترنشست ؛ آبرومندنددردرگاھ‌تو،افتادھ‌ها:)🗞🌱! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❲ 🕊 •┈┈┈𝐣𝐨𝐢𝐧┈┈┈• ↳‌‌ @Banoyi_dameshgh
Mehdi Rasuli - Dige Rahi Namoonde.mp3
2.79M
شب جمعه است و دلم هوایت را کرده 💔 آقا بیا!!! @Banoyi_dameshgh
‏كهنہ‌ترين لباس بسيجے را تن مےكرد! و هر وقت كہ مورد اعتراض قرار مےگرفت تا يک دست لباس نو از انبار بردارد، مےگفت: تا وقتے كہ قابل استفاده است مےپوشم! ♡j๑ïท🌱↷ @Banoyi_dameshgh
🌹بسم رب المهدی🌹 سلام خدمت تمام همسنگران⚡️ زمان ختم صلوات تا ساعت ۲۴🕛 ✅نیات: 👈سلامتی و ظهور آقا امام زمان 🌸 👈سلامتی رهبر عزیزمون🌼 👈خاموش شدن فتنه💔 لطفا تعداد صلوات های خود را به آیدی‌ زیر ارسال کنید: @molayam_Ali_110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همون لحظه صدای زنگ گوشیم بلند میشه و نام کیانا روی صفحه می‌افته: - سلام خوبی؟ - سلام شکر خوبم! - می‌دونستی فردا دانشگاه باز میشه و امتحان داریم؟ چی؟ امتحان؟ با هول میگم: - مگه قرار نبود یک هفته تعطیل باشه؟ آخه چرا؟ حالا با کدوم استاد امتحان داریم؟ کیانا خنده ای می‌کنه و میگه: - انقدر شما خوش شانسی با آقای مولایی که خوشش نمیاد ازت! - وای حتما صفر میشم، آخه یک مشکلی پیش اومده نمی‌تونم برگردم تهران! کیانا لحنش بوی نگرانی می‌گیره و میگه: - چیشده؟ مگه کجا رفتی؟ - من بهت نگفتم اومدم مشهد، ولی الان توی نزدیکی مشهد هستم و نمی‌تونم برگردم تهران! - تنها رفتی؟ - نه با خانواده ولی حال بابام بده بیمارستانیم! - چیشده؟ گریم می گیره و میگم: - تصادف کرده! کیانا با هول میگه: - آدرس بده الان به کسری میگم حرکت کنیم بیایم پیشت! - نه عزیزم نیاز نیست. که کیانا وسط حرفم می‌پره و میگه: - قرار شد چیزی رو از هم پنهون نکنیم و هم تو شادی و هم مشکلات کنار هم باشیم! پس حرف نباشه آدرس رو بفرست با کسری میام. و گوشی رو قطع می‌کنه... صد هزار تا صلوات نذر می‌کنم تا بفرستم وقتی دبیرستانی بودم یک استادی داشتم. همیشه می‌گفت: - همیشه با خدا معامله کن مشکلت حل میشه و ذکر یا فاطمه شاهکلید همه‌ی ذکر هاست! @Banoyi_dameshgh
چند ساعتی گذشته بود و حال بابا حدودا بهتر از قبل شده بود ولی هنوز بهوش نیومده بود! دست‌های بابا رو داخل دست‌هام گرفتم و آروم نوازشش دادم! - بابایی! میشه اون چشم‌های قشنگت رو باز کنی؟ یادته همیشه می‌گفتی وقتی چشم‌هات گریون میشه خوشگلتر میشی؟! پاشو ببین خوشگل شده! پاشو اشک‌هام رو پاک کن، پاشو بغلم کن و مثل همیشه تکیه گاهم باش! و دست‌هاش رو محکم تر می‌گیرم که تکون خوردن انگشتش رو حس می‌کنم. به چشم‌هاش نگاه می‌کنم که پلکش تکون می‌خوره. زبونم بند اومده و هر چی میگم صدا از گلوم خارج نمی‌شه، بعد چند دقیقه که از شوک خارج میشم داد می‌زنم: - دکتر، دکتر! که دوباره دستش تکون می‌خوره...! دکتر میان سالی که فهمیدم فامیلش رمضانی هست وارد میشه، به دو تا خانوم پرستار پشتش اشاره می‌کنه و میگه: - از اتاق ببریدش بیرون! که با زور من رو می‌برن بیرون، همون لحظه کیانا و کسری و مازیار میان داخل؛ بی توجه به کسری و مازیار می‌پرم بغل کیانا و با ذوق میگم: - کیانا بابام دستش و پلک‌هاش تکون خورد! کیانا محکم تر بغلم می‌کنه و میگه: - خدایاشکر! که مازیار با خنده میگه: - ماشاالله چه پا قدم خوبی داشتیم! حال آقای توکلی بهتر شد. به این حرف مازیار می‌خندیم که تازه خودم رو جمع و جور می‌کنم و رو به کسری و مازیار میگم: - ببخشید سلام! که کسری با لبخند همیشگی روی صورتش میگه: - سلام خانوم توکلی احوال شریف؟ - الحمدالله! که همون لحظه گوشی کسری زنگ می‌خوره، ببخشیدی زمزمه می‌کنه و از ما جدا میشه! باز می‌پرم بغل کیانا و چند دقیقه توی بغلش می‌مونم! کسری میاد و روبه کیانا میگه: - خیالتون راحت شد کیانا خانوم؟ من و مازیار برگردیم تهران که الان سرهنگ زنگ زد و گفت باید بریم اداره؟ ... @Banoyi_dameshgh