#حدیثگرافے✨
امیر المومنین{علیہالسلام} :
آن کس کہ بصیرت و بینش ندارد، نظریہها و
اندیشہ هایش هم نادرست و بےارزش است.
|📚میزانالحڪمہ، حدیث۱۷۳۱|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی زیبای یک مادر دهه شصتی با ۹ فرزند 😍
زهرا صادقی، متولد ۱۳۶۴ و صاحب ۹ فرزند:
امروز با ۹ فرزند با سنهای ۱۶، ۱۴، ۱۱، ۹، ۷، ۶، ۴، ۲ سال و ۵ ماه به عنوان یکی از خوشحالترین آدمهای روی زمینم و هر شب قبل از خوابم خدا را شکر میکنم. خدا را شکر میکنم که همسرم را دارم و فرزندانی سالم و صالح خدا به من عطا کرده است.
ماشاءالله 😍😍😍
الهی: به عمر و مال وفرزندان شیعیان ومحبین مولاعلی علیه السلام برکت عنایت بفرما
#لبیک_یا_خامنه_ای
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
@Banoyi_dameshgh
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
•🖤•
.
#تــآیمدعــا:)
#همگـــےبــاهمدعـــایفــرجرومیــخونیمــ🖤
بہامیــدفــرجنــورچشممـــون😍
✨الّلهُمصَلِّعلیمحمَّدوَ
آلِمحمَّدوعجِّل فرجهُم♥️
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
التماس دعا 👋🖤
🖤➣ @Banoyi_dameshgh
〇🏴حیدࢪیون🌑⇧
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
🖇میدونیداگه شخصیونمازشب خون کنی ثواب نمازشباش برای توامثبت میشه😍😇📿
بادعوت دوستان به نمازشب خون شدن مارویاری کنید😇📿
🌱 #نشرصدقه_جاریه🌸
🌱 #التماس_دعای_فرج🤲
May 11
اول صبح بگویید:
حســــــــــین جان رخصت💚
تا که رزق از طرف سفره ارباب رسد
@Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جانش را فدا کرد
تا به زنان مظلوم زندگی، آزادی دهد
🥀 ۱ روز مانده به سالروز شهادت #حاج_قاسم سلیمانی
میگفت:وجودبعضۍآدمانعمتہ...!
اینُتاوقتۍحاجقاسمبینمون
بود،درڪنکردیم:")🖤!'
#حاج_قاسم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#جان_فدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴زیارت مجازی مزار مطهر شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
🔹روی لینک کلیک کنید
🔹وارد درب شمالی شده و به مسیر ادامه دهید
🌹 گلزار شهدای کرمان
🌐 tour.soleimani.ir
#رفیق شهیدم
#جانفدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجقاسمیادمداد...!
اگہعشقباشهراحتِعاشقی،
حاجقاسمیادمداد...!
بایدجونگذاشتبابتِعاشقی،
حاجقاسمیادمداد،
۱:۲۰بشہساعتعاشقے💔:)!
~حیدࢪیون🍃
حاجقاسمیادمداد...! اگہعشقباشهراحتِعاشقی، حاجقاسمیادمداد...! بایدجونگذاشتبابتِعاشقی، حاج
خدایا...
به اضطراب قلب ما...💔
به اشتیاق قلب آنها😭
~حیدࢪیون🍃
🍄رمان جذاب رهــایـــے_از_شبــــ🍄 قسمت #پنجاه تا خواست حاج مهدوے چیزی بگوید ، با لحنے تند خطاب بہ
🍄رمان جذاب رهــایــے_از_شــبــ🍄
قسمت #پنجاه_و_یکم
هرچه به فردا نزدیکتر میشدم افسرده تر میشدم!
از بالای تخت نگاهی دزدکی به پایین انداختم. فاطمه بیدار بود و با چشمی گریون😢 به گوشیش نگاه میکرد.
گوشیم رو از زیر بالش در آوردم و براش نوشتم:📲
_تو هم مثل من خوابت نمیبره؟
نوشت :
_*نه..من هرسال شب آخر، خوابم نمیبره.*
نوشتم:
_*دیدمت داری گریه میکنی.اگه دوس داشتی بهم بگو بخاطر چی؟*
نوشت:
_*دستتو دراز کن گوشیمو بگیر و خوب به تصویر نگاه کن.حتما اسمش رو شنیدی. 👣شهید همت!! 👣 من از ایشون خیلی حاجتها گرفتم.
دارم باهاش درد دل میکنم. تاحالا هرجا گیر کردم کمکم کرده.اینجا که هستم باهاش احساس نزدیکی بیشتری میکنم.حالا که دارم میرم دلم براش تنگ میشه.*
باور کردنی نبود که فاطمه بخاطر وابستگی به یک شهید گریه کنه!!
او چقدر دنیاش با من متفاوت بود!
دستم رو دراز کردم و گوشی رو گرفتم.
عکس او رادیدم.
نگاهش چقدر نافذ بود. انگار روح داشت.
نمیدونم چرا با دیدنش حالم تغییر کرد.
دوباره چشمهام ترشد و در دلم با او نجوا کردم:
_نمیدونم اسمت چی بود..اها همت.! فاطمه میگه نذرت میکنه حاجتشو میدی. فقط با فاطمه ها اون جوری تا میکنی یا به من عسل ها هم نگاه میکنی؟؟ 😭
من اولین بارمه اومدم اینجا.
فاطمه میگفت شما به مهمون اولی ها یک عنایت ویژه ای دارید.
اگه فاطمه راست میگه بخاطر من نه، بخاطر شادی روح آقام، #دعا_کن_نجات_پیدا_کنم و مثل فاطمه پاک پاک بشم و گذشته ی سیاهم محو بشه.😭🙏
خواهش میکنم دعام کن.. اونطوری نگام نکن!! میدونم چقدر بدم..
ولی #بخدا_میخوام_عوض_شم.کمکم کنید.
گوشه ی آستینم رو به دندان گرفتم تا صدای هق هقم 😖😭بلند نشود.
دوباره چشم دوختم به عکس وحرف آخر رو زدم:
من عاشقم!!! عاشق یک مرد پاک.. اول دعا کن پاک شم.بعد دعاکن به عشقم برسم..
#من_دلم_یک_مرد_مومن_میخواد.
کسی که با دیدنش یاد خدا بیفتم نه یاد گناه… اگر سال بعد همین موقع من به آرزوم برسم کل کاروان رو شیرینی میدم وبرات یه ختم قرآن برمیدارم…
شما فقط قول بده یک نگاه کوچیک بهم بکنی..😭
گوشی رو خاموش کردم و به فاطمه دادم.
چقدر آروم شدم…
نفهمیدم کی خوابم برد! یکی دوساعت بعد با صدای اذان 🗣از خواب بیدارشدم.
انگار که مدتها خواب بودم. حتی کوچکترین خستگی وکسالتی نداشتم.
بلند شدم.فاطمه در تختش نبود.رفتم وضو گرفتم و به سمت نماز خانه راهی شدم. این اولین #نماز ی بود که #بااخلاص و میل خودم، رغبت خوندنشو داشتم.واین حس خوبی بهم میداد.
فاطمه تا منو دید پرسید:
_چه زود بیدارشدی! همیشه آخرین نفری بودی که میومد نماز، از بس که خابالو وتنبلی.!!😁
من با اشتیاق گفتم:
_با صدای اذان بیدارشدم.☺️
نماز رو به جماعت خوندیم
و برای خوردن صبحانه به سمت غذاخوری رفتیم. فاطمه در راه ازم پرسید:
_خب نظرت راجع به این سفر چی بود؟؟
من با حسرت گفتم:😢
_کوتاه بود!!
اوگفت:
_دیدی گفتم با همه ی سختیهاش دل کندن از اینجا سخته؟! ان شالله بازم به اتفاق هم میایم
گفتم:
_ولی کل سفر یک طرف ، عکس شهید همت هم یک طرف!! باید اعتراف کنم که من فقط دیشب و با دیدن اون عکس ،شهدای اینجا رو زیارت کردم!!
فاطمه خنده ی ریزی کرد وگفت:
_خب پس سبب خیر شدم.خداروشکر.
بله!! توشه ی من از این سفر پنج روزه وپرچالش یک قرار با عکس حاج همت بود که نمیدونستم چقدر اعتقاد بهش داشتم!!
ولی وقتی از رسیدن به آرزویی نا امیدی به هر ریسمانی چنگ میزنی حتی اگر به آن ریسمان ایمان واعتقاد نداشته باشی.
روز آخر سفر بود و من در دلم اندوهی ویرانگر مستولی بود.
دل کندن از آن دیار عاشقانه کار سختی بود ولی اتفاق افتاد. برعکس زمان رفت، بازگشتمان افسرده وار و کسالت آور بود همه ی واگنهای مربوط به ما سوت و کور و یخ زده بود .
همه یا در خواب بودند یا در حال مرور خاطرات این پنج روز!! من در کنار پنجره سر به شیشه گذاشته بودم و در میان پچ پچ هم کوپه ای هام به کابوس هایی که در تهران انتظارم رو میکشید فکر میکردم 😰 و از وحشت رویارویی با آنها به خود میلرزیدم. هرچه نزدیکتر میشدیم این کابوس هولناک تر و ترسم بیشتر میشد.
میان اضطرابم دستهای فاطمه رو محکم گرفتم و با نگاهم حسم رو منتقل کردم. فاطمه با نگاهی پرسشگر ومضطرب خیره به من ماند تا دست آخر خودم چشمانم رو به سمت نمای بیرون پنجره هدایت کردم.
آهسته پرسید:
_سادات جان؟ خوبی؟
بی آنکه نگاهش کنم،با نجوا گفتم:😰😢
_نه!!…میترسم!!! از تهران و حوادثی که انتظارم رو میکشند میترسم..میترسم یادم بره چه عهدهایی بستم.
فاطمه دستهایم رو محکم با مهربانی فشارداد😊
-نگران چی هستی؟ #خدا هست .. #جدت هست.. #آقات هست…من هستم..
میان این اسامی یک اسم جامانده بود..زیر لب زمزمه کردم:
-او چی؟؟؟ او هم هست؟؟
فاطمه شنید.
پرسید:
از کی حرف میزنی؟
🍁🌻ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#ڪپے_بدون_ذڪر_نام_نویسنده_اشڪال_شرعے_دارد.
↠ @Banoyi_dameshgh