eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
🖇میدونیداگه شخصیونمازشب خون کنی ثواب نمازشباش برای توام‌ثبت میشه😍😇📿 بادعوت دوستان به نمازشب خون شدن مارویاری کنید😇📿 🌱‌ 🌸 🌱 🤲
•🖤• . :) 🖤 بہ‌امیــدفــرج‌نــور‌چشممـــون😍 ✨الّلهُم‌صَلِّ‌علی‌محمَّدوَ آلِ‌محمَّدوعجِّل فرجهُم♥️ 🌱 التماس دعا 👋🖤 🖤➣ @Banoyi_dameshgh 〇🏴حیدࢪیون🌑⇧
4_5810191003084131827.mp3
12.02M
📌نغمه روزی یه حرم... 🎤کربلایی امین قدیم فوق العاده زیبا
🌱جدی گرفته‌ایم زندگیِ دنیایی را و شوخی گرفته‌ایم قیامت را کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند، بیدار شویم! شهیدمدافع حرم حسین معزغلامی @Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹من یک زنم آزادی ام را دوس دارم ایــرانی ام آبــادی ام را دوست دارم ‌.... 🔳تحسین رهبری برای این شعر زیبا
"امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره شــهدا... کمتر از شهادت نیست" و چه زیبا شهدا نصیحت میکنند" ما ازحلالش گذشتیم؛ شما از حرامش بگذرید!💔🌿
خدایا به اشک چشم رقیه...💔
کاش خنثی کردنِ نفس را هم یادمان می دادیـد... می گویند : آنجا که نفس مغلوب باشد عاشق می شوی عاشق که شدی شهید میشوی...🕊
|♥️🌱؛| . . هرکِ‌پرسیدچه‌داردمگرازدارجهـٰان!' همه‌داروندارم‌بنویسیدابـٰاعبداللّٰه♥️
حيا و عفاف عفاف، حالت دروني خويشتن‌داري از تمام هرزه‌گري ها و بي‌بند و باري‌هاست. براي پوشش‌هاي خاص تاريخچه‌ها نگاشته‌اند؛ ولي چون حيا و عفاف ريشه در فطرت بشر دارد؛ تاريخ‌بردار نيست. رعايت حيا و عفاف، ميان زن و مرد به تناسب آفرينش هر يك متفاوت است؛ اما حيا خصلتي بشري است و صرف نظر از گرايش‌هاي فرهنگي و مذهبي، قابل طرح مي‌باشد. در دنياي كنوني مطابق قوانين جهاني اعمال منافي عفت جرم تلقي مي شود و بي‌عفتي مورد انزجار و نفرت انسان‌هاست. چنانچه غريزه‌ي آدمي به واسطه‌ي شخصيت او مهار شود، صبغه‌ي انساني مي‌گيرد و بشر را به سوي تعالي سوق مي‌دهد. رعايت وقار، متانت و حيا به منزله‌ي روح پوشش است و چنان‌‌چه كنترل رفتاري در زن و مرد به وجود نيايد، پوشش، كالبد بي‌روحي خواهد بود كه تأثير مطلوب نخواهد داشت. زن و مرد مكلّف‌اند از نگاه خيره پرهيز كنند و با دوري از نگاه‌هاي تند و آلوده، راه گسترش عفاف را هموار سازند. بنابراين: 1. عفاف و حيا هم‌زاد آدمي است و از بدو خلقت بروز و ظهور داشته است؛ 2. عفاف و حيا گرايش فطري است و به زن يا مرد اختصاص ندارد؛ 3. عفاف، عامل مؤثر در رشد شخصيت آدمي است امير‌المؤمنين (ع) مي‌فرمايد: «هر كه پوشش شرم گزيند، كس عيب او نبيند». به هر حال، اسلام عفاف، حيا، وقار و متانت را به ويژه براي زن ارزش مي‌داند، اما وقتي اين ارزش‌ها دگرگون شوند، تلقي زن از شخصيت و ارزش، عرضه‌ي وجود، نماياندن آرايه‌ها و زيبايي‌ها مي‌شود، تا آن‌جا كه پوشش را نه براي حفاظت بدن، بلكه نوعي عرضه‌ي‌وجود مي‌داند. تقويت ايمان و اعتقاد مي‌تواند ضامن حفظ هويت و شخصيت زن باشد. در زن بايد باور استوار و ايمان عميق ايجاد شود؛ زني كه دل به حق بدهد و انديشه به خدا بسپارد، چگونه ممكن است با خودنمايي، خود را در معرض نگاه‌هاي آلوده قرار دهد و زمينه‌ي لذت ديگران و فساد آفريني را به وجود آورد؟! @Banoyi_dameshgh
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ابوحلما💗 قسمت اول به یک پلک تـــو مـی‌بخشم تمـــام روز و شب‌ها را که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم فضا را یک‌ نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لب‌ها را به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم! تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را دلیلِ دل‌خوشـــی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم! چرا باید چنین باشد؟... نمی‌فهمم سبب‌ها را بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم که دارم یاد مــی‌گیرم زبان با ادب‌ها را غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقب‌ها را  . کیفش را باز کرد و موبایلش را بیرون آورد، داشت از  سنگ قبر عکس می انداخت که با شنیدن صدای بمی موبایل از دستش افتاد: _چیکارمیکنی خانم؟ +ببخشید من فقط داشتم... -دیدم داری عکس میگیری واسه چی؟ + شعرِ...قشنگیه خواستم داشته باشمش...اگه ناراحت شدین عکسی که گرفتم پاک میکنم مرد جوان چند قدم جلو آمد و کنار دختر قرار گرفت و گفت: -نه مسئله ای نیست...اون شعر... از کتابی بود که خودش بهم داد... روز اول! +ببخشید -نه شما ببخشید من این روزا حال خوشی ندارم +هیچکس اینجا حال خوشی نداره -آره درسته فقط عادت ندارم وسط هفته کسی رو اینجا ببینم. شما او... +اومده بودم کنار شیر آب این بطریا رو  پر کنم بعد شعرِ روی این قبر توجهمو جلب کرد...نمی خواستم... -میشه یکی از این بطریا رو قرض بگیرم؟...برای شستن قبر همسرم +بله...خدا رحمتشون کنه -مگه شما میدونی؟...میشناختیش؟ +نه، چی رو؟ -اینکه همسرم باردار بود، آخه گفتی خدا رحمتشون کنه! +وای...نه...متاسفم... من صرفا از جهت احترام اینطوری گفتم دختر چادرش را جمع کرد و یک بطری را از زیر شیر آب برداشت و دومی را زیر شیر آب گذاشت بعد رو به مرد جوان گفت: +پر که شد برش دارید -ممنون، ببخشید اگه ترسوندمت +خداحافظ -یه دقیقه صبر کنید خانم...گوشیت، زمین افتاده بود +بله یادم رفت ممنون -شماهم کسی رو اینجا داری؟ +بله پدرم همین قطعه جلوییه -اون قطعه که...قطعه شهداست! +بله...بازم تسلیت میگم ان شاالله غم آخرتون باشه، با اجازه -تشکر، خداحافظ ناگاه صدای گرفته ای از پشت سرشان بلند شد: آقای کوروش مغربی؟ دختر و مرد جوان هر دو به طرف عقب برگشتند. یک سرباز کم سن و سال همراه پلیس میانسالی در ده قدمی شان ایستاده بودند... 🍁نویسنده بانو سین.کاف🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 (✿ฺ @Banoyi_dameshgh ✿ฺ)
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ابوحلما 💗 قسمت دوم مرد جوان کت مارکدارش را از جلو مرتب کرد و گفت:بله من کوروش مغربیم... مشکلی پیش اومده؟ سرباز پرونده ای که دستش بود را زیر بغلش گذاشت و درحالی که جلو می آمد گفت: باید با ما بیای... کوروش عینک آفتابی اش را از چشمش برداشت و رو به پلیس پرسید: کجا؟ چرا؟ مرد پلیس آمد و سینه به سینه اش ایستاد و پاسخ داد: اداره پلیس  چون  شاکی خصوصی دارید. دختر همانطور که گوشه چادرش را در دستش فشرده بود چند قدم عقب رفت و بعد با احتیاط از آنها دور شد. وقتی به خودش آمد روبه روی مزار پدرش بود. نگاهش که به لبخند پدرش از پشت آن شیشه ی غبار گرفته گره خورد، پرده اشک روی مردمک سیاه چشمانش افتاد. کنار مزار نشست. اول شیشه کمد بالای مزار را تمیز کرد بعد سنگ مزار را شست. خودش را آماده کرده بود اینجا که بیاید خیلی چیزها به پدر بگوید. اما بغضی عجیب صدایش را زندانی کرده بود. قاب عکس پدرش را از کمد بیرون آورد. انگشت اشاره اش را روی عکس حرکت داد، اول روی ریش سفید و لب های پدرش دست کشید. بعد قاب را بغل گرفت و آهسته گفت: امشب بیا تو جلسه خواستگاریم باشه؟ اگه نظرتو راجع بهش ندونم چطور... و هق هق گریه اش نگذاشت جمله اش را تمام کند. نسیم خنکی می وزید و چادرش را کنار صورتش جابه جا میکرد. عکس پدرش را سرجایش گذاشت و بلند شد. موبایلش که خاموش شده بود را روشن کرد و خواست داخل کیفش بگذارد که زنگ خورد. تلفن را جواب داد: +سلام مامان -سلام گلم کجایی؟ +هنوز گلزارم -هنوز اونجایی؟ پاشو بیا دختر دو ساعت دیگه خواستگارت میاد +مامان... -جونم +اگه من به آقای رسولی جواب مثبت بدم تو ناراحت... -چه حرفیه میزنی! حلما من فقط یه آرزو دارم اونم خوشبختیته -آخه با حرفایی که زدیم این مدت...به نظر می اومد مخالف باشی +من فقط گفتم بیشتر تامل کن -مامان تو همیشه گفتی بابا یکی از  بهترین آدمای دنیا بوده -هست +از ازدواج با بابا...پشیمون نیستی؟ -نه ...معلومه که نه + پس دلیل مخالفتت با آقای رسولی این نیست که گفت میخواد  پاسدار بشه؟ -وقتی اومدی خونه درموردش حرف میزنیم +فقط بگو آره یا نه -آره‌ +ولی تو همیشه میگی به بابا افتخار میکنی خودت گفتی کارِ پاسدار، پاسداری از امنیت و شرافت  کشوره... -الانم میگم اصلا برا همینه که مخالفم. 🍁نویسنده بانو سین. کاف🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 (✿ฺ @Banoyi_dameshgh ✿ฺ)
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ابوحلما💗 قسمت3 +ولی تو همیشه میگی به بابا افتخار میکنی خودت گفتی کارِ پاسدار، پاسداری از امنیت و شرافت  کشوره... -الانم میگم اصلا برا همینه که مخالفم. تو میدونی مسائل مادی اصلا برام مهم نیست و از این نظر هیچ وقت درمورد خواستگارات بحثی نداشتم. ولی ... +پس چی مامان ؟ آقای رسولی پسر خوبیه، سربه زیره خوش اخلاق و کاریه، معدل الف دانشکده مهندسیه این چند جلسه که اومدن دیدی چقدر به مامانش احترام میذاره خب وقتی به مامانش که یه زن مسنه اینقدر احترام میذاره و با محبته یعنی قدرشناسه یعنی... پای همسرش می مونه... -نه مثل اینکه این آقا محمد حسابی دل دخترمو برده +ماماااان -باشه من دیگه چیزی نمیگم ولی بدون زنِ یه پاسدار شدن علاوه بر اینکه افتخار و سربلندی پیش حضرت زهرا رو داره، صبر هم میخواد اونم زیاد. هرجا خطر و دردسر هست باید بذاری بره! همه فحش و بد بیراه و تهمتایی که بهتون میزنن هم باید تحمل کنی! +خودش جلسه قبل همه اینارو بهم گفت -پاشو بیا عروس خانم کارا رو که نکردی لااقل روسری و چادرخودتو اُتو بزن +چشم -روشن، خداحافظ +خداحافظ (دو ساعت بعد) بوی اسفند و نمِ خاک تمام حیاط را پر کرده بود. شاخ و برگهای خشک درختان خیس بود و ابرها نگاه آسمان را گرفته تر کرده بودند. همینکه حلما دستگیره در را گرفت مادرش در را باز کرد و پیش از آنکه چیزی بگوید حلما صورت مادرش را بوسید و گفت: +سلام مامان خوشکلم -علیک سلام... +میدونم دیر کردم، الان مهمونا میان، پشت تلفن نباید اون سوالا رو میپرسیدم ولی... یه چیزو میدونی مامان؟ -چی رو عزیزم؟ +خیلی گلییییی -برو آماده شو ببینم ا... ناگاه صدای زنگ باعث شد نگاه هردوشان با اضطراب به هم گره بخورد. مادر دستی به بازوی حلما کشید و گفت: - برو حاضر شو دخترم +باشه فقط بذار ببینم چی پوشیده -وقتی اومدن میبینی دیگه برو +یه دقیقه از آیفون نگاه کنم دیگه مادر چشم غره ای تحویل نگاه پر از شوق حلما داد و بعد دکمه آیفون را زد. مادر چادر زرکوبش را برداشت و به طرف حیاط رفت. بعد از گفتن چند بار "یاالله" در باز شد و پیرمرد لاغر اندام و بلند قدی با بلوز و شلوار سرمه ای وارد شد و سلام کرد.  بلافاصله پشت سرش جوان رشید و چهارشانه ای با بلوز سفید و شلوار مشکی اتو کشیده ای وارد شد. دست گل رز و مریمی را که در دستش بود، پایین تر از صورت مهتابی اش گرفت و آهسته گفت: سلام مادر حلما چادرش را دور صورتش محکم گرفت و همانطور که جلوی درِ شیشه ای سالن ایستاده بود، گفت: سلام، بفرمایید. پیرمرد در حالی که از دو پله ی ایوان بالا میرفت، گفت: شرمنده خانم سبحانی، حاج خانم آنفلانزا گرفته نیومد البته خیلی سلام رسوند و معذرت خواست. مادر حلما همانطور که به مبل اشاره میکرد گفت: بفرمایید...میگم حالا چطورن؟میخواستین جلسه خواستگاری رو میذاشتیم یه روز دیگه...آقا محمد چرا شما نمیای داخل؟ در همان هنگام محمد درِ خانه را پشت سرش بست و آرام به طرف ایوان قدم برداشت اما همینکه پایش را روی پله گذاشت باران شروع به باریدن کرد. پدر محمد لبخندی زد و گفت : خب اینم به فال خیر میگیریم. مادر حلما همانطور که به طرف آشپز خانه میرفت گفت: خیره ان شاالله محمد همانطور که سرش پایین بود دستی روی موهای کم پشت و صافش کشید و صورتش گل انداخت.   🍁نویسنده:بانو سین.کاف🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 (✿ฺ @Banoyi_dameshgh ✿ฺ)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- اینکه‌به‌دادسوخته‌دلان‌برسی‌ وبرای‌کسی‌که‌رنج‌های‌نفس‌گیر دارد،نفسِ‌دوباره‌باشی‌گناهانِ‌ بزرگت‌‌راجبران‌میکند...🌷 استوࢪے¦story📲 🌙 📱
- اَْلَیْسَ‌اللهُ‌بکَافٍ‌عَبْدَهُ...♥️ استوࢪے¦story📲 🌙 📱 💕
- روضه‌های‌عطشت‌را رمـضـان‌بایـدخـواند...🥀 استوࢪے¦story📲 🌙 ❤️
شھیدحججۍ میـگفت: یھ‌وقتـایۍ‌دل‌ڪندن‌از یھ‌سـرےچیـزاۍِ"خـوب" باعـث‌میشھ... 🌿 چیـزاۍِ"بهترے" بدسـت‌بیاریم... بـراے‌ِرسیـدن به مھـدےِ‌زهـرا"عج" 🌹 بایددل بڪنیم☘
🌱 کسی که ختم قرآنش را به امامش هدیه کند روز قیامت با او خواهد بود...
🌱 امیرمومنان‌علیه‌السلام از پیامبراکرم پرسیدند: شیعیان ما در هنگام مرگ چه حالی خواهند داشت؟! پیامبرﷺ؛ فرمود: شیعیان ما،به اندازهٔ محبتی که به ما دارند،مرگ بهتری هم خواهند داشت...✨ (ع)
ヅ....‌♡ بعضیابھشون‌میگن‌ '' آیت‌اللھ '' بغضیامیگن '' آقاۍِ‌خامنہ‌اۍ '' بعضیام‌مثلِ‌برادراۍِ‌لبنان‌وسوریہ‌ وعراق‌میگن '' سـٰیدنا‌القائد '' مام‌بھشون‌میگیم '' (:♡ آقاروازهرطرف‌بخونـے‌آقاس . . فدایـےزیاددارھ . .