🔸تفکر یکنواخت سبب بیاطلاعی
از دیرباز خط فکری داشتن، یک مسئله مرسوم و بدیهی در انسانها بوده؛ هرچند که خطوط فکری افراد و جناحها به این فراوانی و دقت نظر امروز مورد بررسی نبود؛ اما به هر حال آزادیِ اندیشه در مسایل «اجتماعی-فرهنگی-سیاسی» و عقیدهای داشتن جزوِ لوازم انسانیت و اتخاذ راه است.
بیتردید که انسان در هر حوزهای با گونهای از تفکر رشد میکند و یا در حال رشد است؛ به همین علت انسانها در مواجهه با مسایل مختلف اجتماعی بیآنکه به این مسئله التفاتی داشته باشند از رهگذرِ تفکراتِ ساخته و پرداختهشان به موضوعات مینگرند؛ و کماند کسانی که بتوانند و بخواهند، یا به عبارت بهتر: این قدرت را داشته باشند تا از دایره افکار خویش رهایی یابند و گاهی به موضوعات گوناگون از پنجرهای غیر از پنجره فکری خود نگاه کنند.
به هر حال انسان مختار است؛ و اگر نتواند قدرتِ «تعقّل و همهجانبهنگری» را در خود ایجاد نماید، از محاسنِ تفکرات دیگران باز میماند و دنیا و حوادث آن را همیشه با یک دید تعریف میکند؛ چنین چیزی موجبِ «احتباس فکری و یکجانبهگری» است؛ به این سبب افرادی با این مختصات، در بیاطلاعی و عدم پیشرفت به سر میبرند؛ یکنواخت و با یک شاقول به مسایل مینگرند؛ از این رو در کشاکشِ نزاعها، اختلافها و جریانهایِ گوناگونِ اجتماعی نمیتوانند همراهی مناسب و موفقی داشته باشند؛ البته که پس از تحقیق و دانستنِ استدلالیِ راهی، باید با همان شاقول پیش رفت؛ اما اکثر آدمها قبل از آنکه با نظرات مختلف بهطور دقیق و کارشناسانه آشنا شوند، به شاقول فکری خود تعصب میورزند و این مسئله موجب میشود هیچوقت درهای بیشتر و بالاتری در زندگی و سیر تحوّل فکری آنها نمایان نشود و به یکنواختی فکری، بیاطلاعی و پسرفت خود، ضریب بالا دهند.
✍ علی کردانی
#اجتماعی_فرهنگی
https://eitaa.com/joinchat/2705195117Cd4879425c9
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
🔻گلایههای اجتماعی (۱)
🔸چرخ زندگی
چرخی که میچرخید، هُلی که هُل نبود، جسمی که خم بود، نگاهی که پایین بود، امیدی که میوزید، بیریا و باخدا، سکوتی که فریاد بود، خدایی که تنها بود.
اینها قصه نبود، غصه بود؛ بخشی از سکانس نان حلال.
گاریپیادهای که چهار چرخ گاریاش تمام چرخهای امیدش بود؛ چرخهایی که کوچک بود اما بار بزرگ زندگی را به دوش میکشید.
حالش از زمانه گله داشت اما بر زبانش گلهای نبود، خسته بود اما حرکت و برکت داشت.
در تاریکیهای دنیا و درختان بیآب، مردی آرام هُل میداد، گاریاش را نه آدمیان را.
دستانش بیقلم بود؛ اما داستانش پُر قلم.
در ناامیدی بسی امیدی هست، آنجا که راهت به کارِ خودت باشد؛ نمیگویم بیغصه بود، اما قصه جوانان شهر شد، هنگامی که خانهاند.
آقای گاری از میدان روحالله به معلم میرسد؛ تا هم روحی بدمد و هم آموزگار ما باشد؛ آموزگار جوانهایی که بر زبان گلهها دارند اما دستانشان داستانی ندارد.
✍ علی کردانی
#اجتماعی_فرهنگی
#گلایههایِ_اجتماعی
@baraneghalam
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
✒️ باران قلم ✒️
نگهداری از سگهای خانگی میزان سلامت افراد را کاهش میدهد، همچنین رابطه عاطفی خاصی بین شخص و سگ او به
🔸هاپهاپ
ولش کنید، سگها مهربون و بیآزارند!
(آخرین سخن یک حامی سگ در حالی که سگی گلویش را گاز گرفته بود. شادی روح آن مرحومه، هاپ هاپ!)
✍ هادی سیاوشکیا
#اجتماعی_فرهنگی
✍ باران قلم 🌧
https://eitaa.com/joinchat/2705195117Cd4879425c9