📝 | #دلنوشته
🔅#ارسالیمخاطبین #روضهمهدییاران
💠 #شبسوم #محرم رسید...
شبی که سه سال منتظرش بودم...
دقیقا از وقتی که فهمیدم دختر دار شدم
وقتی که یه ماهه اش بود و راهی #کربلا شدیم...
قرار بود خادم موکب باشیم تو راه نجف کربلا
و اسم موکب #دمعةرقیه بود
همونجا نذر #حضرترقیه کردمش
حتی اسمشم ریحانه گذاشتیم به نیت #ریحانهالحسین
شب سوم هر سال منتظر بودم دخترم سه ساله بشه و شب سه روسری سرش کنم و ببرم هیئت
دیشب بالاخره انتظارم به پایان رسید
با ذوق آماده اش کردم
تو هیات با هر نگاه بهش بغض میکردم و خانم سه ساله رو یاد میکردم
آخرای هیات یهو صدای گریه ریحانه رو از تو جمعیت شنیدم
اول فکر کردم منو گم کرده گریه میکنه
اما یه دفعه دیدم بغل یه خانومیه و دستش به گوششه
گوشواره اش تو دستش بود و گوشش خونی شده بود
روضه شب سوم من کامل شد😭
تو بازی با بچه ها دست یکی خورده بود به گوشواره اش...
دختر من کجا و دختر ارباب کجا...
ولی این اتفاق درست تو سه سالگی ریحانه و شب سوم محرم واقعا عجیب بود...
خانم سه ساله قلبم بیشترش از قبل برات میتپه...
همیشه هوامونو داشتی از این به بعدم دستمونو ول نکن...
#دلنوشته
#ام_ریحانه
#رقیه_خاتون
@Hashamdar313