♡••
پرسیدی:
چگونه دوستت دارم؟
گفتم:
کبوتری عاشقم
که برخورد گلوله ای به سینه ام
تا مرگ بیشتر از چند ثانیه طول نمی کشد،
آن چند ثانیه را به تو فکر خواهم کرد...
#آریا_معصومی
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
اگـــر گل بودے ...
يك موزيك بسيار دلنشين
تقديم شما عزيزان❤️
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
سر میزنی به سودا
اما نه دل به دریا
محبوب من مبادا
مردِ خطر نباشی …!
#حسین_منزوی
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
تمام آن چیزی که
دربارهی تو در سرم هست،
دهها کتاب میشود
اما تمام چیزی که در دلم هست
فقط دو کلمه است:
دوستت دارم
#ويكتور_هوگو
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
Sina Shabankhani Ehsase Nagofteh.mp3
7.6M
🌾خیالی ترین
🌾لحظـــه ها
🌾وقتـیِ کہ
🌾عشقتـــ
🌾بــــهـ
ِ 🌾قلبـــم
🌾گِـ💞ـره
🌾میخوره
سینا شعبانخانی🎤احساسِ ناگفته🎼
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
#عصر ڪہ میشود
شاخه گل......
نسترنے میشوم
در دست باد .....
تا بوسہ بوسہ
عشق را دلبرانہ.....
برقص دراورم
در باغچہ آغوشت...
#امیر_افشار
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
رمان تو_بخواه_تا_من_عاشقی_کنم قسمت 68 - سلافه جان، باور کن من هیچ وقت این قدر قصدم جدی نب
رمان تو_بخواه_تا_من_عاشقی_کنم
قسمت 69
باید با دید باز و عاقلانه تصمیم می گرفت. این موضوع شوخی بردار نبود. می دانستم که الان احساساتی شده و به قول معروف گوشش کر شده و چشمش کور.
پس باید چشمانش را روی حقیقت تلخ زندگی ام باز می کردم.
در طول مسیر طولانی مان هم مدام داشت از آینده و زندگی مشترکمان و نمایشگاه حرف می زد و واکنش من به حرف های خوشبینانه اش که می دانستم برای خوب کردن حال من است، تنها سکوت بود و لبخندی تلخ و گاهی جوابی کوتاه.
نشستن طولانی و سر و صداهای زیاد کلافه و خسته ام کرده بود. آراز هم که به نشستن طولانی مدت در یک اتوبوس عادت نداشت معلوم بود که بدنش درد گرفته و کلافه شده اما به روی خودش نمی آورد و همچنان خودش را سرحال نشان می داد.
حدود ساعت ده بود که به بوشهر رسیدیم. رو به آراز گفتم: کجا می خوای بری؟
- آدرس یه هتلی چیزی بهم بدین که برم اونجا. امشب رو همه استراحت می کنیم و فردا هم دیگه رو می بینیم. به مهران هم خبر میدم که اومدم.
آدرس یکی از هتل ها را دادیم. خودش هم برایمان تاکسی گرفت و ما هم به سمت خانه ام روانه شدیم.
از مهناز خداحافظی کردم و کلید را در قفل انداختم،
از حیاط گذشتم و وارد خانه شدم. با صدای در مامان که مشغول خیاطی بود، سرش را بالا گرفت و با دیدن من لب هایش به خنده ای باز شد و با خوشحالی بلند شد و سمتم آمد.
کوله و ساکم را روی زمین گذاشتم و برای رفتن توی آغوشش پر زدم.
- قربونت بره مادر. دلم برات یه ذره شده بود عزیزدل مادر. چه بی خبر اومدی!
-فرجه های امتحانیمونه گفتم یه سر بزنم بهتون.
از آغوشش بیرون آمدم و بوسه ای روی گونه اش زدم و با دلتنگی ادامه دادم: منم دلم برات تنگ شده بود مامان.
سلاله و پشت سرش سپهر، ماهان و ماهور از اتاق بیرون آمدند و با دیدن من با ذوق و خوشحالی سمتم آمدند.
چقدر خوب بود که این دفعه مانند دفعه ی پیش نبود.
همه شان را با ذوق بغل کردم. انگار با بودن در کنار خانواده ام تمام غم هایم را فراموش می کردم.
با تمام غم های همیشه ته نشین در قلبمان اما آن شب را تا دیر وقت دور هم بودیم و خوش گذراندیم. بابا آن شب را نیامد اما سهیل برگشت و کاملا با دفعه ی پیش تغییر کرده بود و خبری از غد بازی ها و غیرتی شدن های الکی اش نبود.
شب در کنار سلاله و بچههایش خوابیده بودم اما خواب مگر به چشمانم می آمد؟!
ذهنم درگیر آراز بود. می دانستم پشیمان می شود و حق داشت اما مدام دعا می کردم که پشیمان نشود، دختر بودم دیگر، هر چقدر هم ادعایم شود باز هم احساسم به عقلم می چربد!
نمی دانم این حس از کی در دلم نشست و کی این چنین شاخ و برگ داد که این گونه از ندیدنش پریشان می شدم.
خواستم پیامی برایش بفرستم به بهانه ی اینکه اتاق در هتل گیرش آمده یا نه اما در اصل دلم حرف زدن با او را می خواست. جلوی خودم را به سختی گرفتم و به حرف عقلم گوش دادم.
صدای آرام سلاله باعث شد سرم را از زیر پتو بیرون بیاورم.
- بیداری؟
رویم را سمتش برگرداندم: آره.
آرنجش را به بالش تکیه داد و در تاریکی اتاق خیره ام شد.
- تو چته سلافه؟
- هیچی. چطور؟
خیره نگاهم کرد: پس چرا این قدر تو خودتی؟ چیزی شده؟ اونجا برات مشکلی پیش اومده؟
سری به طرفین تکان دادم: نه بابا. چه مشکلی؟ هر چی هم باشه خودم یه تنه از پسش برمیام. نگران نباش.
لبخندی زد: باشه آبجی کوچیکه. اون قدر بهت اعتماد داریم همه مون که خیالمون ازت راحته.
من هم لبخندی زدم هر چند تلخ. فعلا تا اطمینان پیدا نمی کردم، این موضوع را نمی خواستم عنوان کنم.
ادامه دارد...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
مرداد ماهے ڪہ
💞 بیست و نهمین 💞
روزش ازان توست
تولد مبارڪ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
پیش بیا! پیش بیا! پیش تر!
تا که بگویم غم دل بیشتر
دوست تَرَت دارم از هر چه دوست
ای تو به من از خود من خویشتر
دوست تر از آنکه بگویم چقدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر....
#قيصر_امين_پور
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
Reza Bahram - Az Eshgh Bego.mp3
9.73M
♡••
💢 آهنگ بسیار زیبا و شنیدنی از رضا بهرام
🎵 از عشق بگو...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄