eitaa logo
باران‌ِ عشق
21.8هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
7.2هزار ویدیو
38 فایل
مَنـ‌خُـدایۍداࢪمـ❣ ڪھ‌عاشِقانھ‌دوستشـ‌داࢪمـ خُدایۍڪھ‌عاشقِـ‌مَنـ‌استـ مھࢪبـٰانـ‌استـ❣ بینھایتـ‌بَخشندھ‌استـ خُدایۍڪھ‌خانِھ‌اشـ همینـ‌حَوالۍاستـ❣ ادمین‌تبادل‌و‌تبلیغ: @Khademehosseiin بِنویسْـ‌بَࢪایَمـ ... https://harfeto.timefriend.net/17227680569677
مشاهده در ایتا
دانلود
♡•• آن ڪس ڪہ بَدمـ گفتـ، بدے سیرتـ اوستـ وان ڪس ڪہ مرا گفتـ نڪو،خود نیڪوستـ حالـ متڪــلمـ از ڪلامـــــــــــــشـ پیداستــ از ڪوزه همانـ برونـ تراود ڪہ در اوستـ...   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡•• گرچه پشت پلکها مشغول پنهان کاری اند چشمهایت بر خلاف آنچه می پنداری اند! عشق، ای پیشامد زیبای ماضی بعیـــــد هیچ میدانی که آثار تو استمراری اند؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@audio_ketabpart07.mp3
زمان: حجم: 2.88M
♡•• 🔻کتاب صوتی ..🔻 شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر شهید نویسنده:محمد رسول ملا حسنی قسمت هفتم📚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♡•• هیچ کجا هیچ زمان فریاد زندگی بی جواب نبوده است قلب خـــوب تو جواب فریاد من است... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
باران‌ِ عشق
رمان تو_بخواه_تا_من_عاشقی_کنم قسمت 132 مسیر برگشت هم در سکوت کامل طی شد. خان بابا مرا جلوی
رمان تو_بخواه_تا_من_عاشقی_کنم قسمت 133 سریع از جا بلند شدم و سمتش رفتم. آن قدر مشتاق دیدنش بودم که نفهمیدم کی خودم را در آغوشش انداختم و کی دکتر و خان بابا تنهایمان گذاشتند. دستم را محکم دور کمرش حلقه کردم و اشک هایم فرو ریختند. دلم نمی خواست از آن آغوش دل بکنم و رهایش کنم. چقدر دلم تنگ بود برای این آرامش... علیرغم خواسته ی قلبی ام از آغوشش بیرون آمدم و نگاهش کردم. صورتم را با دستانش قاب گرفت و خیره به چشمان اشکی ام شد و بوسه اش روی پیشانی ام نشست. من هم خیره اش بودم. چشمانش گود افتاده و سرخ بود و صورتش هم لاغر شده بود که نشان می داد چه روزهای سختی را گذرانده. - آراز؟ دستش سمت گونه ام آمد و همان طور که اشک هایم را پاک می کرد جواب داد: جان آراز؟ - خوبی؟ - مگه میشه تو پیشم باشی و من بد باشم؟ میان اشک لبخندی زدم: دلم خیلی برات تنگ شده بود. سمت صندلی ها رفت و من هم دنبالش رفتم و کنارش نشستم. - دوست دارم زودتر از اینجا بیام بیرون. روزهای خیلی سختی رو گذروندم، همش درد داشتم، اعصابم به هم ریخته بود، حتی یه وقتا فکر فرار به سرم می زد اما سلافه من فقط به خاطر تو دارم تحمل می کنم. این همه درد و عذاب رو فقط بخاطر توئه که طاقت میارم. دستم را روی دستش گذاشتم: آراز جان، عزیزم، بازم تحمل کن و طاقت بیار. می دونم چقدر داری درد می کشی اما تو می تونی از پسش بر بیای. من بهت باور دارم آراز. تو محکمی و قوی. مطمئنم که می تونی پس تو رو جون سلافه این مدت هم بازم طاقت بیار که این کابوس تموم شه و برگردی خونه. بعدش دیگه هر جور تو بخوای و هر وقت بگی عروسی می کنیم، زندگی مون رو می سازیم. به روزهای خوب فکر کن. باشه؟ معلوم بود حال خوبی ندارد. دستش که در دست من بود، می لرزید و رنگش پریده بود. - اگه بخاطر تو نبود یه روزم تحمل نمی آوردم. با لبخندی خیره اش شدم. لباس بد رنگی که بر تن داشت، از گشادی زیاد بر تنش زار می زد. لاغر شده بود، صورتش بیشتر... نخواستم ضعیف شدنش را به رویش بیاورم. باید آن قدر حرف های امیدوارنه و خوب می زدم که انگیزه برای ادامه پیدا کند. انگار حرف هایم رویش تاثیر داشت که پرسید: کنارم می مونی؟ با اطمینان گفتم: معلومه که می مونم. مگه من می تونم ازت دست بکشم؟ من دوستت دارم آراز. لبخندی بی حال روی لب های خشک شده اش نشست و باعث شد من هم لبخند بزنم. چقدر دلم برای خنده هایش تنگ بود. - سلافه منم دوستت دارم. قول بده همیشه پیشم بمونی. - می مونم آراز. توام قول بده که حتی فکر جا زدن هم تو سرت نیاد. او هم مطمئن جواب داد: نمیاد. چون تو می خوای نمیاد. خیالم آسوده شد و لبخندی بر لبم آمد اما با دیدن حالش خیلی زود لبخندم محو شد. دستانش را دور تنش حلقه کرده بود و ناله می کرد. نگران صدایش کردم: آراز خوبی؟ دست پیش بردم و دستش را گرفتم. دستش سرد بود و می لرزید. با اضطراب از جا بلند شدم و دکتر را صدا کردم. آراز را به اتاقش بردند و به ما اطمینان دادند که مشکل خاصی وجود ندارد و این حالت ها برای همه وجود دارد و طبیعی است. با فکری مشغول به خانه برگشتیم و فکرم پیش آراز ماند... بعد از آن روز فقط یک بار دیگر توانستم به ملاقات آراز بروم و ببینمش. حال و روز خوبی نداشت و ضعیف شده بود. با اینکه دلم برایش تنگ می شد اما طاقت نمی آوردم در آن وضعیت او را ببینم و دلم آتش می گرفت وقتی می دیدم درد می کشد و حالش خوب نیست. چند باری تلفنی حرف زده بودیم و سعی داشتم به او امید و انگیزه برای تحمل این روزها و آن دردها را بدهم. روزهای دلتنگی و پر از استرس از پی هم می گذشتند. همچنان به خانواده ام از این موضوع چیزی نگفته بودم نمی خواستم نگرانشان کنم. با اینکه موضوع ساده ای هم نبود اما ناراحت می شدند. من هم به آراز اعتماد داشتم و حرف های دکترش هم امیدوارم کرده بود. او به من قول داده بود و من هم روی قولش حساب باز کرده بودم. این مدت را مهناز بیشتر از قبل زنگ می زد و اصرار داشت با هم بیرون برویم. قصدش را می دانستم؛ بخاطر این بود که کمتر به فکر فرو روم و کمی خیالم را از آن همه دلشوره و استرس جدا کند. امروز هم با مهناز بعد از کلاس به یکی از پارک های نزدیک دانشگاه رفته بودیم. روی چمن ها نشسته بودیم و مشغول حرف زدن بودیم. - میگم سلافه، به خانواده ات هنوزم موضوع رو نگفتی؟ ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡•• نسبت عشق به من نسبت جان است به تن تو بگو من به تو مشتاق ترم یا تـــــــــــــو به من؟ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
Salar AghiliSalar Aghili - Black&White.mp3
زمان: حجم: 14.65M
♡•• سیاه یا سفید... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡•• بخوان مــــــرا تـو ای امید رفته از یاد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡•• پرواز کردن ، ربطے بھ بال ندارد دل میخواهد؛ دلے بھ وسعت آسمان ! دل‌ را باید آسمانے کرد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄