♡••
ڪبوٺرانہ
دِلــــمـ
بیـقرارِ
گنبـــدِ
تـُـــو
شُــــــد..💔
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡••
#حجتاشرفزاده
دلتنگ تــوأم...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
حتی اگر به آخر خط
هم رسیده ای
مشهد برای عشق،
شروعی مجدد است...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
إنّی کنتُ بوابّاً لقلبی...
پاسبانـ حرمـِ دلـ شدهامـ شبـ همہ شبــ
تا در اینـ پرده جز اندیشہ او نگذارمـ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
Mohsen ChavoshiMohsen Chavoshi Emam Reza.mp3
زمان:
حجم:
3.97M
♡••
#محسنچاووشی
امام رضا(ع)...💔
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
با علم اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان ترا میسر گردد
مغرور مشو به خود که خواندی ورقی
زان روز حذر کن که ورق بر گردد...
#ابوسعید_ابوالخیر
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@audio_ketabpart19.mp3
زمان:
حجم:
2.8M
♡••
🔻کتاب صوتی #یادتباشد..🔻
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی
به روایت همسر شهید
نویسنده:محمد رسول ملا حسنی
قسمت نوزدهم 📚
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
بزرگترین اقیانوس دنیا آرام است،
پس آرام باش تا بزرگ باشی...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق🇮🇷!'
رمان تو_بخواه_تا_من_عاشقی_کنم قسمت 144 همه ش شماره ی آراز رو می خواست. گوشیش هم شکسته بود
رمان تو_بخواه_تا_من_عاشقی_کنم
👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 145
خودش هم آهی کشید. حس کردم باز هم یاد آن دختر و کاری که با او کرده افتاده.
- چی شد؟ باز یاد اون دختره افتادی؟
لبخند تلخی زد: یه وقتا یادش می افتم. دیوونه ام دیگه! دو ماه پیش شوهر کرد. شوهرش که عین من آس و پاس نیست. طرف مایه داره و به قول تو خونه ی لاکچری تو بالا شهر داره و آدم حسابیه. اما یه ماه نگذشت که همه چی بینشون به هم خورد و تا جایی که خبر دارم، قراره جدا شن.
سری با تاسف تکان دادم: ولش کن داداش. بهتر که نشد. این جور آدم های تنوع طلب به درد تو نمی خوره.
بحثی که عوض شده بود را دوباره پیش کشیدم: میای سهیل؟
- چی بگم والا. آخه اونجا اجاره خونه گرون تر از اینجاست. بعدشم تا من کار پیدا کنم طول می کشه.
- تو نگران هیچی نباش. وام ازدواج منو میذاریم برای اجاره خونه. من هیچی نمی خوام نه جهیزیه و نه عروسی. من فقط آرامش شما رو می خوام.
توام اونجا یه کار پیدا می کنی. جون من قبول کن. باشه؟
کمی متفکر خیره ام شد: نمی دونم چی بگم.
با بغض گفتم: حداقل بخاطر مامان قبول کن. نذار بیشتر از این زجر بکشه.
نقطه ضعف او هم مانند من، مامان بود.
- خیلی خب باشه ولی طول می کشه تا خونه پیدا کنیم.
- تو نگران نباش. به آراز می سپرم یه جایی پیدا کنه. تو بنگاه آشنا داره سریع پیدا میشه.
سری تکان داد که پرسیدم: مامان کی مرخص میشه؟
- احتمالا فردا. چون دیگه مشکلی نداره.
در دل خدا را شکری گفتم و اضافه کردم: خب فردا قبل از اینکه مامان مرخص شه، میریم خونه و وسایل رو جمع می کنیم و بلیط می گیریم که هر چی زودتر راه بیفتیم.
- باشه ولی مامان چی؟ اون به این سادگی راضی نمیشه ها.
- می دونم اما باید راضیش کنیم.
بلند شدم و گفتم: بیا بریم باهاش حرف بزنیم.
سری تکان داد و بلند شد. همراه هم وارد اتاق مامان شدیم.
لبخند کم جانی با دیدن ما روی لب هایش آورد. با لبخندی تلخ جوابش را دادم و کنارش روی تخت نشستم. سهیل هم روی صندلی کنار تختش جای گرفت.
اشاره ای به او کردم تا شروع کند.
- مامان باید از اینجا بریم.
متعجب پرسید: کجا بریم مادر؟
این بار من گفتم: با من بیاین تهران. یه خونه اجاره می کنیم و اونجا زندگی کنید.
- چه حرفا می زنی سلافه. یعنی چی بیایم تهرون؟ خونه زندگیمون چی میشه؟
حرص زدم: مامان تو به اون جهنم میگی خونه؟ من نمیذارم اونجا بمونید حتی یه لحظه. اصلا بمونید که چی بشه؟ عذاب بکشید؟ چرا به فکر خودت نیستی مامان؟ نگاه کن چه وضعیتی داری. حال سلاله و سپهر رو ندیدی؟ شده به زور ولی نمیذارم دیگه تو اون خونه زندگی کنید.
باز هم مقاومت کرد: نگو این جوری دخترم. تا الان ساختم، از این به بعدش هم می تونم.
حرصم گرفت از اینکه حرف حرف خودش بود و باز هم دوست داشت به آن خانه برگردد.
- تونستن به چه قیمتی؟ بس نیست این همه عذاب؟ خسته نشدی مامان؟
سهیل هم تایید کرد: سلافه راست میگه مامان. بودن ما تو اون خونه فقط عذابه. باید از اون خونه و کلا از اون شهر بریم. ما نمی خوایم این جوری عذاب بکشی.
می دانستم باز هم مخالفت خواهد کرد که از جا بلند شدم: همین فردا میرم همه ی کارا رو می کنم که هر چی زودتر بریم. این قدر هم بهونه نیار خواهش می کنم.
با ناراحتی گفت: آخه این جوری که نمیشه.
با لحنی مصمم گفتم: میشه. خوبش هم میشه فقط جون سلافه این قدر بهونه نیار و قبول کن. همه چی رو با هم درست می کنیم. قول میدم.
باز هم سکوت کرد و این یعنی ناراضی است. نماندم که اعتراض دوباره اش را بشنوم. هر چه زودتر باید دست به کار می شدم.
ادامه دارد...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄