فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
#سالارعقیلی
با تو نگفته بودم...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
گاهۍ گمان نمۍڪنۍ
ولۍ خُـــوب مۍشود...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
11_Jaaneh_Jaanaan.mp3
7.24M
♡••
#سامییوسف
جانِ جانان...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
اَدب مثلِ عطــــر است
ما براے خودمان استفاده مۍڪنیمـ
اما دیگران همـ از آن لذت مۍبرند...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
تو هم بهتره نگران هیچی نباشی تو این دوروز هم یه جوری آرومش کن تا به چیزی شک نکنه، راه سختش همینجاست
#عشقاجباری
#قسمت170
بهروز از تو ماشینش دستی به منظور "این چِش شده ؟" برام تکون داد ، حوصله هیچ چیز رو نداشتم حتی حوصله بهروز رو ... بی حوصله دستی تکون دادم و وارد خونه شدم که ماشین بهروز هم بعد از من وارد خونه
شد. ماشینش رو پشت سر ماشینم پارک کرد و پیاده شد :
- چه عجب یه روزم مثل آدما از خونه بیرون زدین ؟ کم کم داشتم با موش کور اشتباه میگرفتمون.
تک خنده ای تمسخر آمیز زدم که در ماشینش رو بست و به طرفم اومد .
- حالا این چرا این ریختی شده بود ؟ بردیش بیرون بهش حال بدی یا حالتو بگیره ؟ البته اینا کلاً روانینا، تو جونتم بذاری زیر پاهاشون مثل الاغ لگدش میکنن به هیچ جاشونم حسابت نمیکنن ... نمک نشناسن
دیگه .با حرص در ماشین رو محکم بستم و گفتم :
- نمیدونم فقط میدونم دیگه داره با بچه بازیاش روانیم میکنه.
با هم به سمت در هال اومدیم که یادم اومد پالتوش رو از تو ماشین در نیوردم .
برگشتم و جعبه لباسش رو از تو ماشین در آوردم که بهروز سوتی زد و گفت :
- اوهو براش خریدم کرده ، چی گرفتی حالا ؟ نکنه از خریداش خوشش نیومده قهر کرده ؟ خب پسر خوب این مثل درو دافای شترت نیست که از لباس یا طلا و جواهر خوشش بیاد باید برای بهار عروسک بخری ، به جون خودم یه عروسک میخریدی همچین جلوی همه میپرید تو بغلت.
با این حرف بهروز یاد ذوق بچه گونهش افتادم که برای اون آدم عروسک آدم برفی از ته دل هیجانش رو بروز میداد ... دوست داشتم امشب برای شام اونجا بریم و بهار بتونه با خیال راحت به اون آدم برفی بزرگش دست بزنه یا نازش کنه و باهاش خاطره بسازه ولی تماس گیسو شب قشنگمون رو خراب کرد.
نفس کلافه ای کشیدم و گفتم :
- این پالتورو خودش انتخاب کرد ولی گیسو زنگ زد یهو بهار از این رو به اون رو شد ... نمیدونستم پشت سرمه یه ساعت به گیسو عزیزم ، جونم کردم برگشتم دیدم خانوم چشماش یه کاسه خون شدن بعد هم که قهر کرد و رفت.
حسرت وار قدمهام رو برداشتم و داخل خونه رفتیم.
- بهار کجا رفتی ؟ بیا پالتوتو بپوش ببینمت.
- بهار خانوم مهمون داریا بیا یه چایی داغ یه نسکافه ای چیزی واسه مهمونت بیار ، ناسلامتی من شکست عشقی خوردم داغونم بیا یه حال و احوالی ازم بگیر.
به شونه ش زدم و گفتم:
- انقدر مزه پرونی نکن بی مزه میبینی که نه من حوصله دارم نه اون.
بهروز یه چیزی زیر لب گفت که نشنیدم چون حواسم به سمت بهار رفت که با یه خروار وسیله از تو اتاق مشترکمون بیرون اومد ، کوله پشتیش ، لباسهای مدرسه ش و چند تا کتاب درسی و چند دست لباس خونگی .. همه رو بین دستها و سرو شونه ش گرفته بود و بدون نگاه به من یا بهروز به سمت راه پله رفت.
بهروز با شوخی بلند گفت :
- جون به جونشون بکنی آخرش از یه قُماشن ... فکر کردم فقط دِلی نازو ادا داره این نیم وجبی که بدتره ، لامصب از اون آتیش پاره هاست که هیچ جوره نمیتونی رامش کنی تا تقی به توق خورد چشمش میره سمت اون اتاق تَهیِ بالا ... نیم وجبی هم انقدر پرو!
دستم رو به معنای سکوت مقابل بهروز بالا بردم و آهسته گفتم:
- تو لطفاً هیچی نگو تو مسائل ما دخالت نکن که الان شَر بدتری میندازه.
برگشتم دیدم بهار لباسها و وسایلش رو، رو پله ها پرت کرد وبا اخم و عصبانیت دست به سینه شد و گفت :
- نازو ادا نداریم ... شما شعور یه زندگیه سالمو ندارین که تو هر موقعیتی فیلتون یاد هندوستون میکنه ! اگه دلآرام نخواستت، اگه من دارم از این موجود پست و نامرد فرار میکنم ،بجای مسخره بازی و هرو کر خندیدن برین خودتونو درست کنین که دیگه دارین حال آدمو بهم میزنین.
از عصبانیت داشتم منفجر میشدم ولی آروم به طرفش رفتم :
- بهار تو داری اشتباه میکنی عزیزم اون چیزایی که شنیدی ...
با نفرت نگاهم کرد و تخس تر گفت :
- اشتباه میکنم یا گوشام مخملیه ؟ خر خودتی نه من ، درسته بچم و درست و حسابی چیزی حالیم نیست اما حداقل به گوشای خودم شک ندارم که چی شنیدن ... گیسو هم یه اسم پسرونه نیست که بخوای زیرش بزنی بگی داشتم با رفیقم حرف میزدم ...آهان نکنه این همون همکار عزیزته که باهاش یه قرارداد شرکتی بستی... ؟
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
#حمیدهیراد
جــانِمنۍ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
همچنان
بۍتابۍ دل مۍبرد
سویش مـــَـــــرا...
#صائبتبریزے
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
Ragheb Avareh.mp3
7.98M
♡••
#راغب
آواره...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
هرچہ ڪویَت دورتر
دلتنــگتر، مشتــاقتر..!
#پوریاسوری
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
ڪۍ رفتہاے ز دل ڪہ تمنا ڪنمـ تُو را
ڪۍ بودهاے نهفتہ ڪہ پیدا ڪنمـ تُو را...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
لذتِ وصل نداند
مگر آن سوختهاے
ڪہ پس از دورے بسیار
بہ یارے برسد...
#امیرخسرودهلوے
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
صنــــــــــــما با غمـِ عشق تو
چہ تدبیــــــــــــــــر ڪنمـ...؟؟!
#حافظ
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
حسِ تنهاے درونمـ مۍگوید
تـُـو خــُــــــــدا را دارے
و خـُدا اول و آخر با تُوست
و خُـــــداوند عشق است ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
1_706286658.mp3
7.89M
♡••
#علیرضاافتخاری
تاسحربیدارم...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
AUD-20201210-WA0005.mp3
1.78M
♡••
#استادفرهمند
دعاے عهد..🕊
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
بہصُبحِروےتُــوغیرازسَلامـجایزنیست
بہپیشِپاےتُــوجزاحترامـ،جایـزنیست...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
نظرازتُـــــــوبرنگیرم،همهعمـرتابمیـرم
ڪہتُـــــــودردلمنشستۍوسرمقام دارے..
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
خُوشبختۍیعنۍ
خُـــدا ڪنارت باشہ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
ﻧﻮﺑﻬﺎﺭﺍﺳﺖ ﺩﺭﺁﻥ ڪﻮش ڪہﺧﻮﺷﺪﻝﺑﺎشۍ
ڪہ بسۍ ﮔُﻞ ﺑﺪﻣﺪ ﺑﺎز ﻭ ﺗـُـﻮ در ﮔِﻞ ﺑﺎشۍ...
#حافظ
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
Mohammadreza Shajarian - Bahare Delkash.mp3
12.12M
♡••
#محمدرضاشجریان
بهــارِدلڪش...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
چون ڪہ اسرارت نهان دردل شود
آن مرادت زودتر حـــــــاصل شود...
#مولانا
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
دورِ گردون گر دو روزے بر مُرادِ ما نگشت
دائما یڪسان نباشد حالِ دوران غمـ مخور
هان مشو نومید چون واقف نئۍ از سرِ غیب
باشد اندر پرده بازےهاے پنهان غمـ مخور...
#حافظ
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
#عشقاجباری #قسمت170 بهروز از تو ماشینش دستی به منظور "این چِش شده ؟" برام تکون داد ، حوصله هیچ چیز
#عشقاجباری
#قسمت171
بهروز پق زد زیر خنده که برگشتم و با حرص غلیظی گفتم :
- مرده شورتو ببرن که تحت هر شرایطی نیشِت بازه ... من اگه جای تو بودم دو دستی تو سر خودم میزدم نه اینکه بشینم هرو کر به دعوای دیگرون بخندم.
- خیر سرم اومدم پیش تو دردودل کنم یه جوری مشکلمو حل کنی، میبینم خودت بدتر از منی ... یکی نیست مشکل خودتو حل کنه.
بهار دوباره داشت وسایلش رو جمع میکرد که بالا بره ، نزدیکش شدم و جعبه لباسش رو به سمتش گرفتم ... نیم نگاهی با اخم به طرفم انداخت ... حال خوش امروزمون تبدیل مرداب غمگرفته ای شد که تو چشم هر دومون جا پهن کرده بود ... نفسم رو با عصبانیت به بیرون فوت کردم و گفتم :
- اینم همون پالتویی که دوسش داشتی ... یه سایز کوچیکترشه.
پالتو رو از دستم گرفت و دندون رو هم سابید ، لب باز کرد که چیزی بگه اما دوباره سکوت کرد ... فکر کردم آرومتر شده و راهی برای منت کشیدن و حرف زدن بینمون آزاد شده اما سری تکون داد و گفت :
- برای من خریدیش تا دوباره رامم کنی ؟ منو با این چیزا خر کنی که هر غلطی دلت خواست انجام بدی ؟
- بهار داری دیگه زیاده روی میکنی عزیزم ... برو یکم استراحت کن آروم که شدی حرف میزنیم.
با تمسخر بیشتر سر تکون داد و گفت :
- آره آره حرف میزنیم ... حرف میزنیم.
پالتو به دست به سمت اتاق مشترکمون برگشت ، نفهمیدم میخواد چیکار کنه اما زمانی که از اتاق بیرون اومد و قیچی رو تو دستش دیدم فهمیدم این قهر و بچه بازیش با همه دفعات قبلش فرق داره ... لباس رو با قیچی مقابل چشمهای منو بهروز به هزار تیکه برش داد و زیر لب با عصبانیت و خشمش مرتب بهم ناسزا میگفت.
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄