بارانِ عشق
#عشقاجباری #قسمت248 تا به سمت سالن اومد از پشت اپن نگاهی به آشپزخونه انداخت و گفت : - پس کیان میدو
#عشقاجباری
#قسمت249
با این تشبیه شدن بهروز به اون تنبل درختی بلند زدم زیر خنده ، دل آرام هم همراه من خندید و گفت :
- والله جدی میگم کپیِ خودشه،مسخره بازیاش و بیعاریش.
کمی آب تو لیوان ریختم و خوردم که گرفته و دمغ نفس آه مانندی کشید و به نقطه ای خیره موند و گفت :
- ولی خیلی دوسش داشتم بهار ... من همین آدم شیطون و خل و چل احمق رو خیلی دوست داشتم ، بر عکس ظاهرش دل بزرگی داره ولی خودش همه چیزو خراب کرد، باور کن من از این ناراحت نشدم که گفت بچه رو سقط کنیم ، وقتی اونروز صبح که خونه شما بودم بهم گفت که باردارم خودم تو شوک بودم نمیتونستم بفهمم چی پیش اومده، من ... من تموم این سالا با خودش بودم ، عاشق هم بودیم ،ولی اون ...
اشکی از چشمش فرو ریخت ، سریع با انگشت شستش اونو پاک کرد و لبخند ساختگی زد و گفت:
-خیلی بیشعور بود بهار ، بهم گفت ، قرارمون بچه و اینا نبوده که بخوایم بخاطر اون بچه الکی یه عمر پاسوز هم بشیم، صیغه هم فقط برای محرمیتمون بود.
من نمیتونم واسه همیشه باهات باشم دل آرام ،من ... من ...
بغضش شکست ،دستهاش رو جلوی دهنش گرفت و به طور واقعی زیر گریه زد.
از جا بلند شدم و با همون جثه ظریف و کوچیکم مثل یه خواهر کوچیکتر دل آرام رو تو بغلم گرفتم ،میون گریه و هق هق گفت :
-اون نامرد بهم گفت نمیخواد پاسوزم بشه ، گفت رابطمون فقط موقته ،من عاشقش بودم بهار ،فکر میکردم اونم عاشقمه اما نبود، ما پنج سال با هم نامزد بودیم ، با هم خوش بودیم، خندیدیم ،تو ناراحتی و غم همدیگه دلنگرونی کردیم فکر نمیکردم اون روزا برای بهروز یه چیز پیش پا افتاده و بی ارزش باشن.
حالا فهمیدم چرا دل آرام انقدر از بهروز ناراحت و دلگیره ، حق داره ، بهش حق میدم ، بهروز بهش توهین کرده ، اگه واقعاً نمیتونه پاسوزش باشه پس ادامه دادن این نامزدی هم ارزشی نداره که در مقابل عشقت حقیر و سرخورده بشی ، حرف بهروز خیلی بد بود دل عزیزش رو با این حرف شکست ، عزیزی که پنج سال عاشقانه به پاش بوده و باهاش بهترین لحظات عمرش رو ساخته ، اون لیاقت عشق دل آرام رو نداره، اصلاً مگه آدم میتونه به کسی که انقدر دوستش داره و ادعای عشق و مالکیت بهش داره بگه من نمیخوام بخاطر این بچه پاسوزت بشم ؟ بچه ای که میوه شکل گرفته عشق بین هردوشون بود...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄