eitaa logo
باران‌ِ عشق
21.5هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
7.4هزار ویدیو
41 فایل
مَنـ‌خُـدایۍداࢪمـ❣ ڪھ‌عاشِقانھ‌دوستشـ‌داࢪمـ خُدایۍڪھ‌عاشقِـ‌مَنـ‌استـ مھࢪبـٰانـ‌استـ❣ بینھایتـ‌بَخشندھ‌استـ خُدایۍڪھ‌خانِھ‌اشـ همینـ‌حَوالۍاستـ❣ ادمین‌تبادل‌و‌تبلیغ: @Khademehosseiin بِنویسْـ‌بَࢪایَمـ ... https://harfeto.timefriend.net/17227680569677
مشاهده در ایتا
دانلود
باران‌ِ عشق
#عشق‌اجباری #قسمت199 اون همه احساس خرج کردن و اون همه زمزمه های رنگارنگ همش بخاطر یه شب بود ؟ یعنی
دلی شالم‌رو آورد سرم کردم اززیر پتو اومدم بیرون. کیان مشتش رو محکم تو دیوار زد و با حرص و خشم نفس زنان گفت : - دیگه داره با حرفاش آزارم میده ، خستم کرده، همش منو مثل یه غریبه کثیف میبینه، منو با اراذلای تو خیابون اشتباه گرفته ، منِ الاغ که شوهرشم! زدم زیر گریه، از اینکه خیلی راحت جلوی دل آرام وبهروز حرف میزد، از بهترین لحظات زندگیم که حالا تبدیل شده بود به بدترین خاطره و لحظات درد آوری که کیان داشت متعاقباً بهم تحویل میداد و جلوی همه حقیر و کوچیکم میکرد. دل آرام اومد و کنارم روی تخت نشست و آهسته گفت : -بهار جان عزیزم اگه بخوای منو تو میتونیم در مورد این قضیه با هم حرف بزنیم. با چشمهای اشکیم نگاه به دل آرام کردم و گفتم: - اون ... اون منو به بازی گرفته کیان با عصبانیت ولی آروم گفت : - بهار به خدا قسم اینجوری نیست عزیزم چرا بیخودی از این فکرا میکنی ؟ یکم بشین منطقی فکر کن چقدر راحت میتونه منو بازی بده ! پس کارهاش رو به چی تعبیر کنم ؟ اینکه کنارم نبود و خیلی سریع میخواد به خاطر کارهای شرکتش برگردیم تهران ، اینها چه معنی میده ؟ مگه نه اینکه ازم خسته شده و به چیزی که خواسته رسیده ! اومد که بیاد به سمتم با گریه جیغ زدم : - برو بیرون عوضی دیگه نمیخوام ریختتو ببینم سگ بهتر از توئه که با کلک و دروغ منو آوردی اینجا تا به خواسته هات برسی. با خشم و غضب به سمتم خیز برداشت ، یه جیغ بنفشی کشیدم وخودم رو بیشتر رو تخت مچاله کردم که بهروز سریع جلوی کیان ایستاد و دستهاش رو روسینه‌ش گذاشت که داشت از خشم و عصبانیت با فشار محکمی بالا پایین میشد. - افسار پاره کردی احمق ؟ خوبه خودت داری میگی بچه ست ، بجای این خشونتت برو از دلش در بیار و بهش یاد بده که این چیزا بین همه زن و شوهرا هست تا بیشتر از این ازت وحشت نکرده. با جسارت جیغ زدم و گفتم: - کدوم زن و شوهر ! اون عوضی منو بازیچه خودش کرده. کیان دست به کمر شد و با حرص گفت : - بفرما ! تو میگی برم از دلش در بیارم بگم عزیزم ما زن و شوهریم ، مگه این میفهمه زن و شوهر یعنی چی؟ این اگه میخواست بفهمه که انقدر منو دق نمیداد ؛ فقط داره منو میکشه ، با اون داداش اوسکولش آخر منو راهیه قبرستون میکنن. دل آرام از کنارم بلند شد و مقابل کیان و بهروز ایستاد و با ملایمت گفت : - تو برو بیرون کیان بذار من باهاش حرف میزنم‌، بهر حال هر دومون زنیم بهتر میتونیم حرف همدیگه رو بفهمیم ... - باشه حالا عزیزم دیگه نمیخواد نسخه پیچش کنی ،فقط تو آرومش کن تا من این کَله خرو ببرم بیرون. دل آرام با یه غیظ شدیدی نگاهی به بهروز کرد و زیر لب زمزمه کرد: - عزیزم و زهرمار برو بمیر خودتم ریختتو نبینم. در همین حین که بهروز داشت کیان رو به سمت در میبرد بلند و حرصی گفت : - بیا ، همشون لنگه هَمن ؛شانس نداریم که ، خدا به همه نامزد میده به ما هم دوتا شِمر داده که بزنن از بیخ و بن و همه چی نابودمون کنن ،از صبح من دارم با این فک میزنم تو هم با این نیم وجبیت، قبل از اینکه کیان از در بیرون بره نگاهی با التماس و خواهش بهم انداخت و با لحنی ازهمون احساسات لب زد : -بهار تورو به قران به هر چی که میپرستی بیا این دعواهاروتموم کن بذاربه خوبی زندگیمونو بکنیم ؛ منه بی پدرِ گور به گور شده قرار نیست هیچوقت ترکت کنم انقدر ازم نترس ؛ تو حتی اگه زنمم نبودی اما مثل گوشتی که وصله به استخونم من هیچوقت نمیتوتم گوشتمو از استخونم جدا کنم ، انقدر فکرای بیهوده نکن عزیزم. با بغض و ناشیانه نسبت به حضور دل آرام گفتم : - تو هم مثل اون ازم سواستفاده کردی اما تو تموممو غارت کردی حتی به احساس و عشقی که بهت داشتمم رحم نکردی کیان، انقدر برات بی ارزش بودم که با همین یه رابطه ازم سیر شدی... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄